سایر منابع:
سایر خبرها
دلیل بازگشت "آقا محسن" به سپاه
ببریم و از طرفی همان معنویت شهدا در اقتصاد پیاده شود. رضایی همچنین اضافه می کند: وقتی دیدم رسیدن به این هدف طولانی شده و در دو انتخاباتی که من شرکت کردم نتوانستم ریاست جمهوری را به دست بیاورم با شرایط جدیدی در کشور مواجه شدم که اساس همان دستاوردهای گذشته را مورد تهدید قرار می داد؛ یعنی از بین رفتن اقتدار نظام و امنیت ملی. این اتفاق تقریبا با جریان داعش در سوریه مصادف شد که البته آن زمان ...
روز پدر کنار خانواده های شهدای منا
هماهنگی بنیاد شهید شهرستان نور به خانه شهید جانباز ولی ذکایی رفتیم. پدرم با توجه به ترکش های زیادی که در این چند سال در بدن داشت بسیار مقاوم بود مهری محمدی همسر شهید با چشمانی اشک بار برای ما از خاطرات سفرش گفت: صبح وقتی که از چادر بیرون آمدم از دور همسرم را دیدم و برای هم دستی تکان دادیم، چند لحظه بعد که به چادر برگشتم بین خواب و بیداری کسی به من گفت: یک قربانی دیگر به اسمت ...
ضاربان مانع از رسیدن به موقعِ پیکرشهید قرنی به بیمارستان شده بودند
نجات جان آن بزرگوار کردید که متأسفانه بی ثمر ماند. از آن ساعات چه چیزهایی را به یاد می آورید؟ اوایل انقلاب و در اردیبهشت ماه سال 1358 بود که من تازه از مشهد برگشته بودم، طبق روال عادی، به بیمارستان مهر رفتم که متوجه شدم تیمسار قرنی را غرقه در خون به بیمارستان آورده اند. یک تیر به زیر جناق و گلوله دیگری هم به ران پای ایشان اصابت کرده بود، برای بیرون آوردن گلوله زیر جناق، تیمسار قرنی را به ...
"دست "تان را جدی بگیرید...
های دیگر تفاوتی نداشت اما من به شدت به آن علاقمند شدم تا اینکه هنگامی که یک تاجر ایرانی چشم اش به این فرش افتاد، به شدت به آن علاقمند شد و اصرار کرد که فرش را به آن بدهم و سرانجام هم موفق شد. چند روز بعد نتوانستم تحمل کنم و رفتم که فرش را پس بگیرم، اما او گفت یک تاجر آلمانی به محض اینکه فرش را دید آن را خرید و برد. اینکه تاجران به این فرش دلبسته شدند برایم به شکل یک معما درآمد. به همین دلیل سراغ ...
زندگانی حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام
) آوردند، حضرت به آن ملعون فرمود: ای بدبخت به امر عظیمی اقدام کردی، آیا امام بدی برای تو بودم که مرا چنین جزا دادی؟ آیا نسبت به تو مهربان نبودم؟ آیا به تو احسان نکردم با اینکه می دانستم تو مرا خواهی کشت؟ من می خواستم حجت خدای تعالی بر تو تمام شود و شاید از گمراهی نجات یابی. ابن ملجم گریست و عرض کرد یا امیرالمؤمنین، آیا می توانی نجات دهی کسی را که در جهنم است؟ سپس حضرت به فرزندان خود درباره ...
بخشش پایان 2 اسیدپاشی و یک جنایت
کرده بود. آن روز آنها با یکدیگر در یکی از پارک های تهرانسر قرار ملاقات گذاشتند. شیرین درباره آن روز گفت: برای آخرین بار بعد از این که لباس هایم را پوشیدم، در آینه اتاق نگاهی به خود انداخته و به دیدار سعید رفتم؛ اما پس از مدتی که با هم در یکی از آلاچیق های پارک صحبت کردیم، متوجه ظرفی شبیه مواد شوینده در دست سعید شدم و از او پرسیدم که این چیست. او به من گفت که در ظرف مشروب ریخته و قصد دارد ...
سریال های ترکی را اذهان معیوب خلق می کنند
دستگاه را قطع می کند و می رود. فیلم هم تمام می شود. شخصیت کلینت ایستودد در این فیلم هر یکشنبه به کلیسا می رود و با شخصیت کشیش، کل کل دارد و به او می گوید هر چه خدا را صدا می زنم، جوابم را نمی دهد و با من راه نمی آید. کشیش هم می گوید تو مرتدترین آدمی هستی که دیده ام چون 27 سال است که یکشنبه ها به کلیسا می آیی و باز از این حرف ها می زنی. جالب است که با دیدن این فیلم، عشق شما به خدا بیشتر می شود. آخر ...
طلوع پیشوایی عدالت گستر
، هر روز نشانه تازه ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار می ساختند و به من فرمان می دادند که به او اقتدا کنم، پیامبر چند ماه از سال را در غار حرا می گذراندند. تنها من او را می دیدم و فردی جز من او را نمی دید. در هیچ خانه ای اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا(ص) که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم، من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را می بوییدم. این استاد دانشگاه در ادامه با بیان ...
رویایم را گاز دادم
چون نه موتور داشتم و نه جایی بود که بتوانم بروم و موتور سواری یاد بگیرم، از مادرم خواستم باز هم من را به آن روستا ببرد، اینطوری شد که تا چند ماه،هفته ای یک بار به آن جا می رفتیم تا من تمرین کنم. مادرم همیشه در کنارم بود و مدام تشویقم می کرد. البته نگرانی های خودش را هم داشت اما وقتی علاقه ی من را به موتور می دید، چیزی نمی گفت و با وجود تمام نگرانی ها و سختی ها، همیشه تشویقم می کرد. ...
خاطره ای از مشتزنی آیت الله جنتی/ چطور بوکس از حرام بودن درآمد؟
چکسلواکی ها به ورزش هایی مثل بوکس – کشتی و ژیمناستیک واگذار شده بود. من هم به تبعه آن وارد رشته بوکس شدم و کم کم به آن علاقمند شدم و البته زندگی ام را هم به این رشته مدیونم. * همان داستان معروف درگیری خیابان خیام؟ – بله، 15 خرداد سال 42 بود که در خیابان خیام درگیری شد. شدت تیراندازی زیاد بود و من مجبور شدم دستانم رو روی سرم بگذارم تا آسیب نبینم. بوکس جان من را نجات داد و بعد به کوچه ...
اسد می خواست سوریه را تحویل شهید صدر بدهد
.... یا باید تمام اسلام را بیان کرده و یا آن را رها کرد تا بخشی از آن منسوخ نشود. آقای دکتر شما از چه سنی با شهید صدر آشنا شدید؟ از 19 سالگی با ایشان آشنا شدم. زمانی که در بغداد دانشجو بودم، روزهای تعطیل پنجشنبه و جمعه به همراه سایر دانشجویان و بدون وقت قبلی به بغداد می رفتیم تا با شهید صدر ملاقات کنیم. از ما استقبال می کرد و هر سئوالی که داشتیم پاسخ می داد. بهترین لحظات عمر من از همان ...
کرامات علوی
خیلی هم معروف بود. اما او هم نتوانست کاری بکند. ناگاه به یاد امیرمومنان(ع) افتاد. از جا بلند شد. خودش را به اتاق خلوتی رساند. در را قفل کرد. روی زمین نشست. درست رو به روی حرم مولای متقیان(ع): آقاجان! مدتی است محبت تو در دلم جا دارد. مإمور دولتم. اشراف زاده ام. گناهکارم. همه این ها به جای خود, اما شیعه ام. بچه که بودم, اگر می خواستم چیز سنگینی را بلند کنم, می گفتم: یاعلی! حالا هم که سن و سالی ...
قتل راننده ایرانی توسط دو قاچاقچی افغانستانی
اتاق خبر 24 : شهروند نوشت: غروب 10 فروردین ماه ماموران کلانتری 171 حرم مطهر در جریان کشف یک جسد در اتوبان خلیج فارس نرسیده به پل دانشگاه در داخل زمین های کشاورزی قرار گرفتند. وقتی ماموران کلانتری به محل رسیدند، در بررسی های اولیه مشخص شد که جسد متعلق به مردی 40 ساله با کت مشکی، شلوار سورمه ای و پیراهن آبی است که به علت اصابت جسم تیز به ناحیه سینه و قفسه سینه جان باخته است ...
روایتی از آغاز 36 سال جانبازی بانوی شهید
ظرف شستن بودم، آن روز آرام و قرار نداشتم انگار می بایست حادثه ای رخ می داد. ساعت 9 صبح بود که ناگهان صدایی شنیدم و دنیا جلوی چشمانم تیره و تار شد. فریاد زدم: مادر، مادر و دیگر بیهوش شدم اما مادرم چنین می گفت: صدای خمپاره شنیدم، زمین لرزید. دیدم جیغ و داد تو بلند شد اما گرد و غبار همه جا را فرا گرفته بود فقط صدایت را می شنیدم. به هر طریقی بود پیدایت کردم و تو را در آغوش گرفتم. بعد از چند لحظه دیدم ...
مرد گرگ نمای آمریکایی علیه سیاه پوست هایی که سفید شدند
و وحشتناک بالاخره کارم را به خون ریزی معده و اورژانس بیمارستان کشاند. من تقریبا 27ساله بودم و وقتی به بیمارستان رفتم، تازه متوجه شدم که تقریبا یک ماه تمام است با هیچ کس صحبت نکرده ام. این طوری بود که استعاره تاکسی به ذهنم رسید- این تابوت فلزی که در سراسر شهر حرکت می کند و این مرد داخلش به دام افتاده است و درحالی که به نظر می رسد وسط جامعه است، درواقع تنهای تنهاست. می دانستم که اگر شروع نکنم ...
دستور ویژه برای وضعیت نامناسب جانباز مدافع حرم
: من در جبهه تیمور مجروح شدم و یکی از همرزمانم شهید شد، اما توانستیم، این منطقه را از داعش مزدور پس بگیریم. آن روز من بیهوش شدم و چهار روز در سوریه بستری بودم. بعد مرا به بیمارستان بقیه الله(عج) تهران اعزام کردند، اما کامل مداوا نشدم. برای همین الان در بیمارستان رضوی تحت عمل جراحی قرار گرفته ام. سید عالم اختری گرچه سواد سیاسی چندانی ندارد، اما از رویدادهای مناطق جنگی و خط مقدم درگیری با ...
فرهنگ در رسانه
متفاوت از سوی همان اداره رخ می دهد؟! در ارتباط با همین مثالی که می زنید خودتان تجربه ای داشته اید؟ برای مثال کتاب ملت عشق از الیف شافاک که پنج سال پیش ترجمه کرده بودم از سوی وزارت ارشاد غیرمجاز شد. اما همین وزارت ارشاد براساس همان قانون هنگامی که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تغییر کرد، دوباره کتاب را بررسی کرد و کتاب توانست مجوز انتشار بگیرد. یا همین سه کتاب عزیز نسین یعنی مگه تو ...