سایر منابع:
سایر خبرها
- دکتر محمد مصدق - آنگونه که من دیدم....
خانم مادر بده و از قول من سلام برسان. سپس از دایه پرسید: دایه خانم بلدید نان بپزید؟ دایه جواب داد: البته که بلدم. من دهاتی هستم. دکتر مصدق گفت: من فردا می آیم و ترتیب کارها را می دهم. روز بعد دکتر مصدق با دو نفر دیگر آمدند. وسایل بنایی آورده بودند. کت اش را بیرون آورد، آستین های اش را بالا زد و به کمک دو نفر دیگر در انتهای حیاط تنور ساختند. یک گاری بزرگ پر از آذوقه هم رسید که همه را به ...
دانشجویی با شغل عجیب
بعد از پایان دانشگاه و خدمت چه کاری انجام دهی ، پاسخ می دهد: اگر شغلی مرتبط با درسی که خوانده ام (عمران ) پیدا نکردم با یکی از دوستانم سرمایه ای تهیه کنیم ودر شهر بازی زمین بازی بزرگ با تعداد بیشتری ماشین برقی اجاره کنیم و این کار را در اندازه بزرگتر انجام دهیم . ساعت نه شب است پارک در حال خلوت شدن است . می گوید فکر کنم با رفتن خانواده ها و بچه ها دیگر مشتری نداشته باشم. با این وضع باید ...
برادر می خواهد با ابزار رسانه به مقابله با قاچاق برنج های آلوده برود/ هنوز سخن اصلی سریال به مردم منتقل ...
این بود که من با خبرنگاران اجتماعی و طرز فکر و نحوه عملکرد این دسته از خبرنگاران خیلی آشنا نبودم. اما خوشبختانه از طریق دوستان خبرنگارم با چند نفر از خبرنگاران اجتماعی آشنا شدم و چند جلسه با هم حرف زدیم و بعد از مدتی نشست و برخاست و رفتن به دفتر روزنامه ها و مجله های مختلف، با دغدغه ها و نوع تفکر خبرنگاران اجتماعی آشنا شدم و همین ها را با کمک آقای افشار مورد بررسی قرار دادیم. این برای قبل از ...
آن سوی دیوار جذامی ها
شوی جایگاه نگهبانی وجود دارد، اما در هیچ کدام از زمان هایی که ما به آنجا رفتیم، نگهبان حضور نداشته است، اینجا محل نگهداری تنها هشت مریض جذامی است، راستی، همین چند روز پیش شدند هفت نفر، دیوار مربوط به همین قسمت است؛ دیوار را کشیده اند تا جذامی ها از غیر جذامی ها جدا باشند یا به زبان دیگر درمانگاه(آسایشگاه) جذامی ها را از بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد جدا کرده اند تنها به این دلیل که این ها جذام ...
شبنم قلی خانی: خودم را مدیون مریم مقدس می دانم
کاملا متفاوت می شود و دیگر هیچ شب و روزی شبیه به هم نیست. من در کنار دخترم هر روز یک چیز جدید یاد می گیرم و با بزرگ کردن او در واقع روند تکامل انسان را از نزدیک می بینم. معتقدم زن تا مادر نشود، حس زنانگی اش کامل نمی شود! وقتی مادر می شوی، اعتماد به نفس ات قوی تر می شود. زندگی بدون بچه واقعا خالی است. یکسری از خانم ها به هر دلیلی بچه دار نمی شوند که شرایط آنها فرق می کند، اما من تعجب می کنم ...
آهنگ تدفین باغ رهنما نواخته شد
مریم اطیابی- به گزارش معماری نیوز ؛ گذشته مرگ نیست، نقاب نیست، گندم است، لاله است و حال این شعر فریدون رهنما را باید وقتی از کوچه ای در نیاوران پایین می آیی زمزمه کنی، نامش آهنگ است اما آوای برج ها آنقدر ناکوک است که دیگر کسی صدای ساز خانه رهنما را نمی شنود. دیر زمانی است که برج ها در اطراف این خانه ثبت ملی یکی پس از دیگری سر برافراشته اند. حتی همسایه قدیمی سمت چپی اش، خانه – ویلای نمازی هم چند صباحی بود که به صرافت برج شدن افتاده بود آن هم 30 طبقه! باغ سمت راستی اش هم م ...
رضا کیانیان: دهه شصتی ها به ما وصل هستند
. در انبار آکسسوار یک سری خرت و پرت جمع کردیم از جمله یک کلاه گیس زنانه، ماسک، چند تکه پارچه، بلندگو و... که همه اینها داخل کوله پشتی جا می شد. با بهروز انسانی که در نمایش آنتیگونه کار کرده بودیم یک گروه سه نفره شدیم. در سالن انتظار تئاترشهر دو روز تمرین کردیم. اسم نخستین نمایش مان هم یک روز از زندگی یک افسر عالیرتبه ارتش بود که همه آن بداهه بود. می رفتیم سر چهارراه ها نمایش را اجرا می ...
ماجرای تکان دهنده جوانی پس از بازگشت از مرگ
دانستم که دارم خودم را گول می زنم:" شاید واقعاً نیاز به کمک داشته باشد" اما هر کار که کردم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم که به او تلفن نزنم. از همان تلفن اول که سه ساعت و 22 دقیقه طول کشید،عاشقش شدم! از فردا هر روز او را می دیدم و خوشحالی ام آن بود که کسی از دوستی من و او خبری ندارد، اما میترا اصرار عجیبی داشت که دیگران ما را ببینند و سرانجام کمتر از 2 ماه بعد تقریباً همه شهر از رابطه ما با ...
یک داستان جنگی، نذر آزادی خرمشهر
به گزارش بی باک نیوز، عصر که از دبیرستان تعطیل می شدیم می آمدیم کنار کارون و آنجا چند دقیقه ای می ماندیم و سپس می رفتیم خانه. خیلی خوش می گذشت. به قول بچه ها ما درس می خواندیم که برویم دبیرستان و عصرها برویم کنار کارون.بوی کارون انگار تکه ای از وجودمان شده بود و وقتی استشمام می کردیم از خود بی خود می شدیم. تابستان ها از کارون دور می افتادیم اما با شروع سال تحصیلی دوباره روز از نو بود و کارون از ...
نکاتی درباره خواب نوزادان که باید بدانید
مجدداً وارد مرحله 2 شده و پس از آن وارد خواب rem می گردد. این سیکل ممکن است چندین بار در طول خواب او رخ دهد. بعضی از نوزادان هنگامی که از مرحله خواب بسیار عمیق وارد خواب سبک می شوند ممکن است به طور کامل بیدار شده و در چند ماه اول برایشان مشکل باشد که دوباره به خواب برگردند. نوزادان معمولاً بلافاصله پس از بیدار شدن، بسیار هوشیار هستند و به اطراف نگاه کرده و متوجه پیرامون خود می باشند ...
چگونه بهترین همسر باشم
علاقه بیشتری پیدا می کنند. غیر قابل حدس زدن( Non- guessing ) به زبان ساده تر غیرقابل پیش بینی بودن! شاید شما به عنوان یک زن به دنبال همسری باشید که بتوانید تک تک رفتارها و گفتارهای او را پیش بینی کنید. پس در همین قدم اول متوجه شدید که دنیای آقایان متفاوت از دنیای بانوان است. با احساس بودن( With the feeling of being ) دنیای غرب دنیای سرد و بی روحی است که ...
خیانت در زنان متاهل به شدت رو به افزایش است/به خاطر افشای تجاوز در کمپ شفق، تهدید شدم
اسم شما با محله هرندی عجین شده است. در ماجرای محله هرندی چقدر مسوولان با شورای شهر همکاری کردند؟ سال گذشته که شهرداری با نیروی انتظامی، دادستانی، ستاد مبارز با مواد مخدر، وزارت بهداشت و درمان و بهزیستی بسیج شد تا مداخلاتی در منطقه هرندی که منطقه آسیب خیز است انجام بدهند؛ در هیچ کدام از جلسات تصمیم سازشان نه تنها گروه های مردم نهاد را راه ندادند بلکه من را هم به عنوان نماینده مردم و کسی که کمیته اجتماعی شورای شهر را راهبری می کردم و خیلی از مسایل را از نزدیک دیده بودم؛ در سیاست گذاری ها، تصمیم سازی ها و برنامه هایی که برای مواجهه با این مشکلات بود مشارکت ندادند. بنابراین برنامه از نظر ما که درگیر ماجرا بودیم ایراد داشت. مثلا در خصوص جمع آوری زنان کارتن خواب، برخورد اردوگاهی کردند یعنی زنان را جمع کردند و به جایی به اسم شفق بردند و نتوانستند و عملا شفق طرحی شکست خورده شد. و این بحث منجر به شکایت از شما شد؟ خیر. صرفا به تهدید به شکایت بسنده شد. این مبحث را به بخش عدم مشا ...
ماجرای مادر کارتن خواب
از سال ها دختر و پسرم را در آغوش گرفتم، وقتی متوجه شدم مادر بودن چه مزه ای دارد و عشق مادر به فرزند و فرزند به مادر با هیچ عشقی روی زمین قابل مقایسه نیست، حسرت خوردم که چرا سال های خوب زندگی ام را به باد فنا دادم. حالا وقتی بچه ها مامان جان صدایم می کنند انگار جوان می شوم. انگار به روزهای گذشته برمی گردم... کاش مرتضی هم زنده بود... . هیچ وقت دیر نیست... چندین و چند گواهینامه ...
سردار "ابوالفتحی"شهید "مظلوم" نیروی انتظامی
مختلف به خیابان ها می آمدند و تظاهرات می کردند. شلوغی خیابان ها از یک طرف، تمام نشدن گروگان گیری از سوی دیگر، شهر را متشنج کرده بود. چشم امید همه به ابوالفتحی بود. خوب می دانستند که او کارکشته است و از پس این ماجراها برمی آید. فرمانده بسم الله را می گوید. سوار هلی کوپتر می شود. چند نفر دیگر هم او را همراهی می کنند. رایزنی ها با گروگان گیرها شروع شده بود. دستگیری آنان قریب الوقوع است. فرمانده به خط ...
شهید احمد فروغی ابری
روستای ابر، روستایی است اطراف شهر خوراسگان. جایی که من اونجا متولد شدم. سال 1335. پدرم کشاورزی می کرد. به لطف خدا در خانواده ای متدین به دنیا اومدم. چهار ساله بودم که برای یادگیری قرآن رفتم به مکتب. به سن مدرسه رفتن که رسیدم هم درس می خوندم و هم کنارش یادگیری قرآن را داشتم. یه کم که بزرگ تر شدم خیلی دوست داشتم که تو مخارج خونه به بابا کمک کنم. این شد که هم درس می خوندم هم کار می کردم. همه می ...
چمران به روایت همسر
مثل شما پیدا نمی کنم. شب آخر با مصطفی واقعا عجیب بود. نمی دانم آن شب چی شد! صبح وقتی مصطفی می خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای توی راه. مصطفی اینها را گرفت و به من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی! بعد یک دفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یک دفعه خاموش شد، انگار سوخت. من فکر کردم یعنی امروز دیگر مصطفی شهید می شود، این شمع دیگر روشن نمی شود، نور نمی دهد. تازه داشتم متوجه می شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می کرد که امروز ظهر شهید می شود. ...
پسماندِ مرغاب!
نمایشی برای بچه ها در آموزش و پرورش و هر کار دیگری که از دستمان بر می آید. همه مواردی که اشاره کردم خیلی مهم است. برگزاری همایش با موضوع هوا، آب، خاک و پسماند با حضور مردم و اساتید، برگزاری کلاس های آموزشی با موضوعات محیط زیستی و کارهای نمایشی در این زمینه، از جمله فعالیت های جمعیت دوستداران طبیعت نجف آباد است. اینها گفته های مهدی فاتح نجف آبادی، عضو جمعیت دوستداران طبیعت نجف آباد ومستندساز ...
شهاب مرادی: جوانان ما عشق ورزی بلد نیستند
وجودی که خیلی خسته شدم و خیلی حرص خوردم تا انتها دیدم. شهرزاد را دیدید؟ بله کامل دیدم. دوست داشتید؟ کارهایی مثل شهرزاد را از این حیث که خیلی خوش ساخت است و بازی ها عالی است، همه می پسندند. بازی آقای نصیریان فوق العاده بود. یک ماه قبل از شروع این سریال با ایشان سفری به شیراز داشتیم و تقریبا یک روز را از صبح تا شب با هم بودیم. خیلی مرد نجیب، دوست داشتنی و ...
مادر لرستانی شهید حرم در برنامه ماه عسل: جواد را که در حرم امام حسین (ع) دیدم آرام شدم
استان آزادشده ی صلاح الدین ) تکفیری ها جواد را ترور کردند. ما مسلح نبودیم اما زمانی که تیر خورد از ماشین پیاده شد با توجه به این که در بازار بودیم جواد از دیگر دوستان خواست که تیراندازی نکنند. بعد از این که جواد را به بیمارستان رساندیم تکفیری ها برای اطمینان از شهادت وی آمدند و با درگیری که به وجود آمد 7 نفر دیگر از بچه ها هم شهید شدند. مادر جواد خاطرات روز شهادت جواد را مرور می کند و می ...
یک خبر داغ؛ مردی که مُچاله می شود!
کامیون سنگین و نیشخند زهرآگین مرد بنگاهی، چون نیشتر، جسم و روح زن را خراش می دهد:" همین؟!... با این پول، یه زیر شیروانی پنج متری هم پیدا نمی کنی!... ای بابا؛ مثل این که خیلی از دنیا پَرتی!..." ... زن، افسرده و دلگیر، پا بر پیاده رو و آسفالت سوزنده خیابان می گذارد و از درون می سوزد:" دیگه بسه خسرو، به خدا خسته شدم؛ الان چند روزه از صبح تا شب..." مرد به جای پاسخ، شرم زده سرش را پایین می ...
روایتی از 30 سال وطن فروشی منافقین - نقش گروهک رجوی درسرکوب عراقیها
اطلاعات به چه درد دو فلسطینی می خورد!؟ اطلاعاتی را که خواستند در اختیارشان قرار دادیم. آنها هم اسلحه کمری و چند چاشنی انفجاری به ما دادند. این سلاح ها را به رضا رضائی از اعضاء سازمان رسانده و گزارشی از این مسئله ضمیمه آنها بود. احمدرضا کریمی در اظهاراتش عنوان کرده بود یک نفر در جریان این اقدامات به من کمک می کرد. این شخص فردی به نام فاضل البسام یک دانشجوی عراقی بود که در ساختمان دانشجویان ...
ناگفته هایی از زندگی دکتر علی شریعتی: از خودکشی تا ...
نظمی و بی قیدی در همه چیز، نداشتن مشق و خط و کتاب و قلم و بی اعتنایی به درس و کلاس و معلم و عشق به خواندن و کتاب و صحافی و چیدن آنها و ... . پدرم اغلب جوش می زد که این چه جور بچه ایست. این همه معلمانت گله می کنند، پیشم شکایت می کنند، آخر تو که شب و روز کتاب می خوانی، کتاب هایی که حتی درست نمی فهمی، یک ساعت هم کتاب خودت را بخوان. این بچه چقدر دله است در مطالعه و چقدر خسیس در درس خواندن، اصلاً ...
حسرت کودکانه فرزندانم در گفتن بابا فدای دختر دردانه امام حسین(ع)/ تاکید شهید محمودی بر حجاب و نماز اول ...
...> همسر شهید می گوید: یک هفته قبل از اینکه راهی سوریه شود، ما نمی دانستیم اما خودش اطلاع داشت، اردویی از طرف مدرسه زهرا به مشهد گذاشته بودند که خیلی اصرار کرد که برویم. چهار روز مشهد بودیم یک روز قبل از اینکه برگردیم 15 بار به گوشی من زنگ زده بود و قصد داشت که موضوع رفتنش را اعلام کند اما وقتی شادی من و بچه ها را دید حرف نزد تا شبی که به خانه رسیدیم . کبری و بچه ها ساعت 9 و نیم شب به خانه می ...
نیلوفر سفید امیدی در دل کودکان سرطانی
دوستی را در وجود ما تقویت می کرد. به سراغ آنها رفتم. فاطمه یکی از این فرشته های زمینی است که در بخش هماتولوژی اطفال بستری است. دختری هنرمند و خلاق که در اتاقش یا کتاب می خواند یا کاردستی درست می کند. از او پرسیدم چه آرزویی داری ؟ گفت بعد از سلامتی امام زمان (عج) سلامت همه بیماران را از خدا می خوام. یکی از پرسنل بیمارستان می گفت هر وقت باران بیاید فاطمه زیر باران می رود تا برای سلامتی بچه ها دعا کند ...
آتش 20 متری روی سر مردم
از خانه های خود بیرون آمده و سه ساعت تمام به زبانه آتشی خیره مانده بودند که رنگ خانه های شان را تغییر داده بود . سامان می گوید: من از قرمز شدن رنگ خانه متوجه حادثه شدم. از بالکن بیرون را نگاه کردم، دیدم در چند متری، آتش از ساختمانی شش طبقه رفته بالا. بدون استثنا، همه مردم ریخته بودند بیرون. بعضی ها هم دست بچه های شان را گرفتند و رفتند پارکی که در چند صد متری اینجاست. شدت انفجار خیلی بالا بود. یک ...
نفیسه روشن ، وکیلی که لباسش خبرساز شد؛ بیوگرافی + تصاویر
...، چمدان هم می بندیم و در فاصله یک تماس تلفنی همه چیز بر هم می ریزد. مخصوصا در فصل های پر سفر که هیچ خبری از مرخصی نیست. فصل هایی مانند تابستان یا عید نوروز. گاهی اوقات من، هم مرد خانه ام و هم زن خانه. یکسری مسئولیت ها بر دوش خود من است. اوایل ازدواج پول آب و برق خانه را نمی دادم و منتظر می نشستم که خودش بیاید بدهد اما بعد از یک مدت متوجه شدم که پرداخت نکردن قبض ها می تواند منجر به ...
تپش های نامنظم زندگی
یکی از همسایه ها به همراه یک خیر به خانه، یعنی همان مغازه مان آمد. بنده خدا وضعمان را که دید خیلی گریه کرد. رفت و چند روز بعد با کمک چند خیر دیگر پول روی هم گذاشتند و پیش پرداخت یک واحد مسکن مهر را جور کردند؛ یعنی همین خانه ای که الان در آن هستیم. روزی که به اینجا پا گذاشتم بهترین روز زندگی ام بود. دقیقا حال کسی را داشتم که از جهنم درآمده و به بهشت وارد شده است. چند ماهی را در شادی واقعی گذراندیم ...
این پسر دختر 18 ساله را از مرگ نجات داد/ پدرش چپ چپ نگاهم می کرد + عکس
... اما این اتفاق نیفتاد و با تلاش علیرضا، مرگ دست خالی بازگشت. آن حادثه چطور اتفاق افتاد؟ هفته پیش با خانواده برای تفریح به دره سید که یک منطقه کوهستانی در اطراف اندیمشک است، رفتیم. یک شب آنجا ماندیم. روز بعد، ساعت هفت صبح، برای گشتن در تپه ها از خانواده جدا شدم. کمی که پیاده روی کردم ناگهان از دور خانواده ای را دیدم که دخترشان روی خاک افتاده بود. تعجب کردم برای همین به سمت شان رفتم ...
دوباره زنده شدن جسم و قلب
ات قسم میدم که دل این مادر رو نشکن ... ای امام رضا (ع) من پسرم رو از تو میخوام ... و ... روایت لحظات پس از زنده شدن در یک لحظه همه چیز عوض شد ... نمی خوام به دروغ صحنه پردازی کنم، زیرا اصلا متوجه نشدم که چگونه از آن فضای بهت آور جدا و به کالبدم اضافه شدم ( بعدها پدرم گفت که پس از تصادف با ماشین ، یک آقای زائر که پزشک بوده مرا معاینه و مرگم را اعلام می کند، حتی پدرم نیز ضربان ...
خداوندگنجشک ها را دوست دارد
با بیان این مطلب می گوید:مرتضی با همه مردم فرق داشت بسیار مهربان بود و نمی گذاشت کسی از او ناراحت شود و اگر در مواقعی بین دو نفر دلخوری پیش می آمد تلاش می کرد که مشکل را حل کند و باعث وصل و رفع دلخوری ها می شد. امان از بغض سنگینی که راه نفس را می گیرد مدت ها بود که از جنگ در سوریه حرف می زد می دانستم فرمانده گروهی از بچه های اعزامی برای دفاع ازحرم حضرت زینب(س) است اما تصور هم ...