سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای زندگی دختری که اعتیاد مادرش اورا به هرزگی کشاند
کردم و تنها آرزویم این بود که شاپور مرا به همسری خود بپذیرد. تا این که روز گذشته برای دیدن یکی از دوستانم به خانه آن ها رفتم. رکنا: اگرچه با پدر دوستم خیلی راحت و صمیمی بودم، اما نمی دانستم او ساقی مواد مخدر است و به منزل آن ها، معتادان زیادی رفت و آمد می کنند وقتی در آن خانه منتظر دوستم بودم ناگهان پلیس آنجا را به محاصره درآورد و مرا دستگیر کرد حالا نمی دانم با این شرایط باز هم شاپور حاضر خواهد شد با من زندگی کند یا 110 ...
من بچه ناخواسته ازدواج مخفیانه مادرم با پدرم بودم!
من بچه ناخواسته ازدواج موقت و مخفیانه مادرم با پدرم بودم. بعد از تولدم هیچ کس قبولم نمی کرد. مادرم هر چه تقلا کرد، نتوانست زن دائمی پدرم شود. به اولین خواستگاری که برایش آمد، جواب مثبت داد. به گزارش رکنا، من با پسری ازدواج کردم که غرق در فساد اخلاقی بود و می خواست مرا هم به فساد بکشاند. نتیجه این ازدواج، طلاق بود. بار سنگین بدبختی های قبلی ام کم بود، اسم زن مطلقه را هم یدک می کشیدم. سه ...
ارثیه شوم پدر برای پسر تنها
فایده ای نداشت و او حسابی خودش را گرفتار کرده بود. 9 ساله بودم که آنها از هم جدا شدند و من از همان موقع به بعد طعم تلخ بی پدری و بی مادری را چشیدم. بهنام افزود: پدرم حضانت مرا برعهده گرفت. او خانه ما را تبدیل به پاتوق دوستان لاابالی و بی سر و پا کرده بود. دور هم جمع می شدند و بساط موادفروشان جور بود. من هفته ای یک بار به دیدن مادرم می رفتم. او نیز در شرایطی نبود که بتواند مرا پیش خودش ببرد. بیچاره ...
به خاطر نامزدم خلاف می کردم
رفتم و مدتی آنجا بودم، اما بعد از مدتی دوباره به تهران برگشتم و با کامران آشنا شدم. چرا از خانه بیرونت کرد؟ پدرم که فوت کرد، او مرا از خانه بیرون کرد. مادرت کجاست؟ نمی دانم، دنبال زندگی خودش. هفت سال پیش از پدرم جدا شد و بعد از آن دیگر ندیدمش. سواد داری؟ نه. بی سوادم. حتی نمی توانی اسمت را بنویسی؟ خیر نمی توانم ...
یک روز کامل کاری حتی در 87 سالگی!
در شهر تریسته ایتالیا تقریبا از هر کسی بپرسید آیا خانم اِتا کارینیانی (Etta Carignani) را می شناسد، جواب مثبت می شنوید. وقتی برای انجام مصاحبه به منزلش می روم، دستیارش توضیح می دهد که خانم کارینیانی به دلیل تاخیری که در پرواز بازگشت از جلسه ای در رم داشته اند، باید کمی نفس تازه کنند. اتا کارینیانی که اکنون 87 سال دارد، نزدیک به 40 سال است که برای حمایت از زنان کارآفرین فعالیت می کند. او که در خانواده ای متمول به دنیا آمده بود و پدرش، گوئیدو سِگره (Guido Segre) کارآفرینی مشهور در ایتالیا به شمار می رود، در طول جنگ جهانی دوم به دلیل مذهب یهودی پدر سختی های زیادی را تجربه می کند. بسیاری از دارایی های پدری اش از بین می رود اما روحیه کارآفرینی، به خصوص در حمایت از زنان کارآفرین، ارثیه ای است که باعث شده است نشان های افتخار بسیاری به این بانوی ایتالیایی تعلق بگیرد. در ادامه گفت وگوی مرا با یک بانوی 87ساله می خوانید که برخلاف سنش پرانرژی تر از بسیاری جوانان است. ...
چمران از نگاهی دیگر
.... به هرحال، روزهای سختی بود اجازه نمی دانند از خانه بروم بیرون. بعد از هجده سال تنها اینور و آنور رفتن، کلید ماشین را از من گرفتند. هر جا می خواستم بروم، برادرم مرا می برد و برمی گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی. طفلک سید غروی به خاطر ازدواج من خیلی کشید. می گفتند: شما دخترم را با این آقا آشنا کردید. البته با همه این فشار ها، من راههایی پیدا می کردم و مصطفی را می دیدم. اما ...
جنون عامل جنایت خانوادگی شهرک غرب تائید شد
دختر را به من نمی دهند. من هم عصبانی شدم و با چاقوی بزرگ آشپزخانه ضربه ای به تلویزیون زدم. پدرم گفت حامد دیوانه شده، زنگ بزنید بیایند او را ببرند امین آباد. من دیگر کنترلی روی رفتارم نداشتم و با چاقو ابتدا ضربه ای به پدرم زدم. او و خواهرم قصد فرار داشتند که آنها را نزدیک در ورودی زدم و بعد مادرم را در راه پله ها مجروح کردم. بعد از آن نمی دانستم چکار کنم. به اتاقم رفتم و ماموران آمده و مرا دستگیر ...
مادر هوس بازی که خواستگار دخترش را به قتل رساند
یادم می آوردم، بی اختیار جیغی کشیده و تمام بدنم چونان بیدی شروع به لرزیدن می کرد! چیزی در حدود دو هفته، پیوسته همین شرایطبرمن حاکم بود، دو روز اول که در بیمارستان و تحت نظر پزشک بودم، بعد نیز به پیشنهاد مادرم، برای اینکه به دلیل شرکت درمجلس ترحیم پدر ، حالم وخیم تر نشود، به خانه دوست مادرم رفتم و به این ترتیب،به غیر از مجلس چهلم پدر، نتوانستم درهیچ یک از مراسم دیگر او، شرکت کنم. ...
آیا خدا به حرف یک بی خدا گوش می دهد؟
موقعی که از وضع زندگی ما باخبر شد مانند یک فرشته نجات به دادمان رسید، مادر را به خانه خودش برد و مرا هم وقتی فهمید شاگرد ممتاز بوده ام، به اروپا فرستاد تا کنار برادرش که مقیم آنجا بود درس بخوانم. تا دو سال در کنار مجید زندگی خوب و راحتی داشتم اما از هنگامی که راهی کالج شدم و اجبارا از مجید دور شدم و به شهر دیگری رفتم، با زندگی دیگری آشنا شدم. در کالج با یکی از همکلاسی هایم که فرزند یک ...
نانوای رفسنجانی که فقط یک دست دارد! +تصویر
به دنیا آمدم و از همان کودکی به چشم می دیدم که پدرم برای تأمین هزینه های زندگی مان چه تلاشی می کند. پدر شاطر نانوایی بود اما بعد از مدتی به دلیل تماس مداوم با آرد حساسیت شدید پوستی پیدا کرد و کلیه هایش هم از کار افتاد. با وجود این مشکلات، پدر برای سیر کردن شکم ما همچنان در نانوایی کارگری می کرد، اما بعد از مدتی واقعاً دیگر نتوانست ادامه بدهد و به اجبار خانه نشین شد. آن سال من محصل ...
تیمارستان حکم ابدی جوانی که اعضای خانواده اش را به قتل رسانده است + عکس
...: روز حادثه باز حرف خواستگاری شد که پدرم گفت آن دختر را به من نمی دهند. من هم عصبانی شدم و با چاقوی بزرگ آشپزخانه ضربه ای به تلویزیون زدم. پدرم گفت امیردیوانه شده، زنگ بزنید بیایند او را ببرند امین آباد. من دیگر کنترلی روی رفتارم نداشتم و با چاقو ابتدا ضربه ای به پدرم زدم. او و خواهرم قصد فرار داشتند که آنها را نزدیک در ورودی زدم و بعد مادرم را در راه پله ها مجروح کردم. بعد از آن نمی دانستم چکار ...
4 زن بد ذات تاریخ ایران(تصاویر)
کاخ خود در امریکا فرار نمود و همراه فرزندش شمس در آنجا ساکن شد. اندکی بعد به بیماری مبتلا شد و چندی در بیمارستان بستری گشت. و بالاخره در ناباوری اخراج و فوت فرزندش محمدرضاشاه در یکی از بیمارستانهای امریکا در حالی که در تنهایی کامل بسر می برد بدرود حیات گفت. 3- اشرف پهلوی اشرف در روز چهارم آبان 1298 ه- ش چند ساعت پس از تولد محمدرضا پهلوی در خانه ای واقع در کوچه ضلع شمال شرقی ...
رضا کیانیان: پدرم کله پز بود و در مشهد،شکم یکی از لات های آنجارا سفره کرد!
آوردم منزل به منزل می ایستادم و می خواندم. در خانه هم تا هفته آینده چندین بار آن را می بلعیدم. *در دوره نوجوانی، من تابستان ها روی پشت بام یا در حیاط می خوابیدم. ساعت ها خوابم نمی برد چون آسمان را نگاه می کردم و فکر می کردم که خدا کجاست و از وحشت گریه ام می گرفت و بعد خوابم می برد. همین عامل باعث شد که بشدت آدم مذهبی شوم تا رازهای آن طرف را کشف کنم خب ما خانواده مذهبی هم بودیم ولی ...
رهبری فرمودند چمران را از برادرم بیشتر دوست دارم
جنوب لبنان، مخصوصاً کودکان یتیم بعد از امام موسی صدر، هیچ کس را به اندازه دکتر چمران حامی و پشتیبان خود نمی دیدند و حتی اگر اغراق نباشد، ایشان را می پرستیدند! این سفر و مخصوصاً دوستی نزدیک با همسر ایشان، ذهنیت مرا نسبت به دکتر چمران به کلی تغییر داد و وقتی برگشتم مشتاقانه به کردستان رفتم تا در خدمت ایشان به پاکسازی منطقه از عناصر ضد انقلاب کمک کنم. ایشان چه نوع مأموریت هایی را به شما ...
سینمای بدون آقای بازیگر، مزه ندارد!
ابتدایی را آنجا گرفتم. بعد از آن رفتم آموزشگاه خضائلی آنجا ادامه تحصیل دادم. آقای انتظامی را نخستین بار در تئاتر گیتی دیدم. در آنجا پیش پرده خوانی می کرد. او هم مرا دید حدودا 14ساله بودم. همان روز دنبالم راه افتاد تا خانه ام را یاد بگیرد. چند روز بعد آمدند خواستگاری. پدرم موافقت نکرد. چند بار این رفت وآمد برای خواستگاری ادامه داشت تا بالاخره شوهرخاله اش از عموی من عباس روستا که آن موقع نماینده مجلس ...
رابطه عاشقانه و شوم تازه داماد با همکلاسی نوعروس
اینکه یک روز سوار بر موتور سیکلت برزو در راه خانه خواهرم بودیم که پدرم ما را دید. بعد از آن، پدرم برایم خط ونشان می کشید و من هم از ترس، چندروزی خانه خواهرم پنهان شدم و سرانجام با وساطت مادرم به خانه برگشتم. هانیه ادامه داد: یک هفته بعد از این ماجرا برزو به همراه پدرومادرش به خواستگاری ام آمدند. خانواده من جواب منفی دادند؛ اما من و برزو تهدید می کردیم اگر به خواسته دلمان نرسیم، دست به خودکشی ...
وقتی ماه عسل جهانی می شود
یک خانم رهگذری نفرینم کرد. سه روز بعد وقتی در حمام عمومی در حال مصرف مواد بودم که اُوردز کردم و دیگران مرا احیا کردند و از مرگ نجاتم دادند. مردی که قهرمان زندگی خودش شد علیرضا درباره طعنه برادر کوچکش گفت: حرف حمیدرضا مثل پتکی به سر و صورتم کوبیده شد، اما با او برخوردی نکردم، چون حرفش را قبول داشتم. با خودم خیلی کلنجار رفتم. تازه از زندان آزاد شده و از وضعیت خودم خیلی خسته بودم ...
درخواستی که دختر رضاخان از امام خمینی کرد+عکس
در نامه صدیقه که روزنامه اطلاعات متن آن را منتشر کرده، آمده است: اینجانب صدیقه دختر رضاخان (رضاشاه سابق) و زهرا سوادکوهی می باشم که با انگیزه تلفن مورخه سه شنبه اول اسفند 57 خانمی که خود را از کمیته آن امام به من معرفی کرد و گویا من بی نام و نشان را که از مردم طبقه سوم اجتماع نیز محروم ترم با شاهزاده خانم های معروف پهلوی اشتباه گرفتند و به کمیته احضارم کردند. لذا مصدع اوقات گرانبهای شما شدم در ...
برادرم را پارسال بردند تلویزیون امسال بردند قبرستان
همین پول باعث شد خودش را بدبخت کند در حالیکه من همیشه هشتم گروی نهم بود و تازگی ها داشت زندگی ام جان می گرفت که این اتفاق رخ داد و بدبخت شدم. *روز واقعه را بیاد داری؟ هیچ چیزی دقیقا یادم نیست. ساعت چهار بود که خواهرم بالای سرم آمد و مرا بیدار کرد. به من گفت رامین بالاست و می خواهد مادر را بکشد. خیلی سریع رفتم بالا. آنجا که رسیدم چاقو در دستانش نبود. یک لحظه به آشپزخانه رفت و در ...
حاج قاسم گفت راه پدرت را ادامه بده
به مسجد بروم و در آنجا نماز بخوانم. بعد می گفت اگر جایی نتوانستید نمازتان را به جماعت بخوانید حتما سر وقت بخوانید. از راست: فرزند شهید بادپا، شهید مصطفی صدرزاده و فرزند شهید جمالی جمالی گفت: یک شب از شب های ماه مبارک رمضان سر سفره ی افطار و شام منتظر بودیم که پدر به خانه بیاید و با هم روزه مان را باز کنیم. خیلی منتظر شدیم اما خبری از پدر نشد. نگران شدیم و من به مسجد رفتم. دیدم ...
شهید احمد فروغی ابری
روستای ابر، روستایی است اطراف شهر خوراسگان. جایی که من اونجا متولد شدم. سال 1335. پدرم کشاورزی می کرد. به لطف خدا در خانواده ای متدین به دنیا اومدم. چهار ساله بودم که برای یادگیری قرآن رفتم به مکتب. به سن مدرسه رفتن که رسیدم هم درس می خوندم و هم کنارش یادگیری قرآن را داشتم. یه کم که بزرگ تر شدم خیلی دوست داشتم که تو مخارج خونه به بابا کمک کنم. این شد که هم درس می خوندم هم کار می کردم. همه می ...
پسر مجنون پس از قتل اعضای خانواد ه اش در بیمارستان بستری شد
روز نو : پسر جوانی که سه نفر از اعضای خانواد ه اش شامل مادر، پدر و خواهر خود را به قتل رسانده بود، پس از تأیید جنونش در بیمارستان روانی تحت نظر بستری شد. حدود ساعت 20 بیست و یکم مرداد ماه سال گذشته وقوع جنایتی در طبقه چهارم یک ساختمان مسکونی در خیابان بهار منطقه شهرک غرب از سوی مأموران کلانتری 134 شهرک غرب به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام شد. دقایقی بعد سعید احمدبیگی؛ بازپرس ...
رابطه نامشروع دختر با پسری 8سال بزرگتر از خود
کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: حدود 6 ماه قبل وقتی از مراسم عزاداری بازمی گشتم با ارژنگ آشنا شدم. آن روز به هر بهانه ای سعی می کردیم کنار یکدیگر قرار بگیریم تا بتوانیم لحظاتی با هم صحبت کنیم. این آشنایی در حالی به ارتباطات پنهانی کشیده شد که ارژنگ مدام به من ابراز علاقه می کرد تا این که چند روز بعد او موضوع خواستگاری و ازدواج را به میان کشید اما من که متوجه شده بودم ارژنگ از من 8 سال کوچک ...
شبنم قلی خانی: خودم را مدیون مریم مقدس می دانم
دیوار شیشه ای به کارگردانی راما قویدل بازی کرده و قرار است در سریال یکتا به کارگردانی شهرام شاه حسینی هم یکی از نقش های اصلی را بازی کند. چند سال قبل به استرالیا رفت و در آنجا درس سینما خوانده و چند فیلم کوتاه هم ساخته است. با قلی خانی درباره حس مادر شدن و دنیایی که این روزها تجربه می کند، هم صحبت شدیم. مادر شدن تغییر در نگاه شما به زندگی ایجاد کرده است؟ وقتی مادر می شوی، زندگی ...
پهلوان ذاکری در زورخانه شهدای انارکی شهرستان انار و حضورش در برنامه ماه عسل /فیلم و تصویر
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از انارما ؛ حیدر ذاکری فرزند اسماعیل که از ده سالگی در باشگاه دخانیات ورزش می کند. وی در برنامه ماه عسل از سن خود شروع کرد و گفت: من صد سال سن دارم که علیخانی با تعجب عنوان کرد: شناسنامه شما رو دیدم؛ تولد شما سال 1298 بود؟! خواهر زاده عمو حیدر گفت: من در اصفهان زندگی می کنم و با توجه به این دوری، از زندگی دایی خیلی خبر نداشتم؛ تا اینکه چند ...
از شب پیرمردها تا انگشترهایی که به خانم ها رسید
زمان جنگ در کرمانشاه را نوشته بود(فرنگیس حیدرپور)، کتابش را تقدیم آقا کرد؛ بعد خانم درخواست انگشتر کرد که آقا با خنده گفتند این همه انگشتر همراه ندارم اما می گویم تقدیم کنند. افطار که تمام شد رفتیم سمت سالن برنامه همه نشستند و برنامه ساعت 9:45 دقیقه شروع شد. قرآن که خواندند آقای قزوه گفت به رسم هر سال شعر از خودم نمی خوانم و به یاد زنده یاد استاد سبزواری شعری از دیوان ایشان می خوانم. بعد ...
بوکسور سوری حاضر به رقابت با حریف اسرائیلی نشد
کند و از مسابقات کنار رفت. علاء الدین غصون در این باره گفت: پدرم از فرماندهان ارتش حافظ اسد پدر بشار اسد بود که مرا با شجاعت، کرامت ملی و وطن پرستی تربیت کرده و برای من ننگ آور است که بخواهم با نماینده رژیمی دست دهم که مردم کشورم را می کشد. * توضیحات بیشتر در اینجا
پس از سه ساعت مردن دوباره زنده شدم!
بزرگوار گفت: باز هم به سراغ من بیا! این را گفت و همین که تبسم کرد همه چیز در یک ثانیه تمام شد و او رفت و نورها ناپدید شدند و من خواستم دستم را به طرفش دراز کنم که ... به خودم آمدم متوجه شدم دستم تکان می خورد و فریاد اطرافیان را شنیدم زنده شد!! آری من پس از حدود سه ساعت مردن دوباره زنده شدم. وقتی آنچه را دیدم به خانواده ام تعریف کردم پدرم گفت: آن شهید گمنام مهربانی های تو را جواب داد و حالا 5 سال از آن روزها می گذرد من هر شب جمعه به دیدار آن بزرگوار می روم، شهیدی گمنام که شاید برای همه گمنام باشد اما برای من نه... . ...
زندگی شهید صرف مبارزه با گروهک های ضد انقلاب شد
می پوشند و بچه هایشان را با دمپایی به مدرسه می فرستند، پس سزاوار نیست که من به فکر خرید لباس باشمˈ آن روز وقتی به خانه آمد، طبق عادت همیشگی اول به سر وضعش نگاه کرد، لباس هایش بد نبود ولی کفش هایش به نظرم بیش از حد کهنه به نظر می آمد، به اصرار قانعش کردم یک جفت کفش برایش بخرم. به بازار رفتم و کفشی خریدم، کفش ها را پوشید و به همراه دوستانش بیرون رفتند ساعتی بعد که به منزل بازگشتند، با تعجب ...
انتقام عجیب از نوعروس خیانت کار
به مشهد می روند. پس از بازگشت شان من به خانه آنها رفتم اما متوجه شدم که روی چمدان دلارام بارکد تهران – کیش درج شده است . فکر این که او به من دروغ گفته است و آدم پنهان کاری است، خاطرم را آزرده کرد وموجب عصبانیتم شد و جریان پیش آمده را از او پرس و جو کردم. دلارام به راحتی هرچه تمام تر گفت که تغییر مقصد ما یکدفعه پیش آمد و فرصت نکردم که تورا خبر کنم. چند روزی از دست او ...