سایر منابع:
سایر خبرها
روایت احمد متوسلیان از سرنوشتش/ چه کسی حاج احمد را به سوریه اعزام کرد
، من عددی نیستم و ... . گفتم: برادر احمد خب شما تا صبح هم آنجا قدم می زدی کسی ما را راه نمی داد. مجبوریم بگوییم ما که هستیم. به هر صورت وسایل مورد نیاز را بار زدیم و قرار شد که فردای آن روز به سوریه برویم. بچه ها جمع شدند و و مجددا حاجی پای هواپیما صحبت کرد و سوار هواپیما شدیم. بعد از سه ساعت و نیم پرواز به سوریه رسیدیم. گروه اول که به سوریه اعزام شده بودند در مکان خیلی بدی مانند مرغ دانی ...
این گونه در ازدواج تان عشق ایجاد کنید!
، سعی کنید موضوع را عوض کرده، با شوخ طبعی آن را رد کرده یا توجه بیشتر به همسرتان نشان دهید. 6. زمان و مکان مناسب را پیدا کنید. اگر به اندازه کافی استراحت نداشته اید و خوب غذا نخورده اید بحث های مهم را شروع نکنید. گرسنگی و خستگی فکر های منفی به ذهنتان می آورد. این بحث ها را برای زمانی بگذارید که تمرکز بیشتری داشته و به اندازه کافی استراحت داشته اید. هیچوقت سعی نکنید زمانی به ...
شاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بود !!
و محرومیت های بسیاری را در پی دارد، اگرچه ممکن است چیزهای خوبی هم در آن باشد. مثلا چهار جا کارت را انجام می دهند. واقعا هم همین طور است. شهرت اصلا چیز جالبی نیست و فقط مسئولیت آدم را بیشتر می کند. آیا دوست نداشتی تحسین شوی؟ اینکه یک نفر قسمتی از بازی مرا در ذهن داشته باشد، برایم جالب تر است از اینکه مثلا در خیابان مرا به اسم کوچک صدا کنند. البته شهرت حسن هایی هم دارد. خیلی ها ...
بسیجی مَشتی شهرک ولیعصر مزد اخلاصش را گرفت
درست روبه روی محل کار بابا بود. صبح ها من را سوار موتورش می کرد و به مدرسه می رساند. بعد که تعطیل می شدیم، دنبالم می آمد و با هم به محل کارش می رفتیم تا کارش تمام شود و به خانه بیاییم. من همه اش جلوی موتور بابا نشسته بودم و با او این طرف و آن طرف می رفتیم. خیلی با هم دوست بودیم. الان دلم برای بابا تنگ می شود. شش ماه است که او را ندیده ام. بعد شعری را که برای بابا گفته و در مراسم مختلف خوانده است ...
من و تو با هم هوو شدیم خاله جان/ دختر از کودکی با ما بود / ازدواج شوهرم با دختر پرورشگاهی
چند روزی می خواسته پیش مادرم بماند، از این تصادف جان سالم به در برده بود. حادثه، حادثه ای دردآور و باور نکردنی بود. همه بیشتر دلشان برای سیمین می سوخت و می گفتند: ” بیچاره ها، چهارده سال همه جوره دوا و درمون کردند امّا بچه دار نشدن. رفتن از پرورشگاه این دختره بینوا رو آوردن. طفلک حالا باید دوباره درد بی پدر و مادری رو بکشه و سرگردون و آواره بشه!” سیمین امّا بعد از فوت پدر و ...
رسوم مناطق مختلف ایران و جهان در استقبال از عید سعید فطر+ تصاویر
کردند بدین گونه که از هر طرف وی سمت چپ، راست، جلو و پشت سر او دو نفر قرار می گرفتند و با قرائت قرآن او را همراهی می کردند. از جمله اصطلاحاتی که در تبریک عید فطر بکار برده می شده است جمله ی " طاعات و عبادات قبول" بوده که افراد نیز جواب می دادند "ما فقط دهنی بستیم و روزه ای نگرفتیم" . البته سنت دیگری نیز وجود داشته است بدین گونه که عده ای به عنوان بدرقه ی ماه مبارک رمضان سحر ...
اهالی سینما در مراسم بزرگداشت کیارستمی
داد که دستیارش باشند، سناریوهایشان را می خواند و کمک می کرد که سرمایه پیدا کنند. همیشه آدم خیری بود. اصلا بخل، حسد و کینه توزی در ضمیر این آدم وجود نداشت. مهربان، خیرخواه و خوش مشرب. در زمان کار با عواملش خوب رفتار می کرد. حیف شد و برای رفتن خیلی زود بود. می توانست باشد و ادامه بدهد. همین قصد را هم داشت. می خواست ادامه بدهد و فیلم تازه ای بسازد. داستانش را برایم تعریف کرده بود و دنبال ...
دست نوشته قرآنی آقا برای دانشجوی منتقد/چرا نماینده رهبری پیشانی فتنه را می بوسد؟
خورد و اصلاحش می کند به صلوات برای تعجیل ظهور. بعد هم که می خواهد شروع کند، آقا می گویند: قبل از اینکه شروع بفرمایید... این بچه ها این جلو خیلی متراکم نشسته اند، خسته می شوند، من ناراحتم... جمعیت بروند عقب... جمعیت صلوات می فرستند و می خواهند بروند عقب اما خیلی ها دلشان نمی آید حتی چند سانتی متر از آقا دورتر شوند. آقا تشکر می کنند: دستتون درد نکنه... البته ما همیشه بچه ها رو دعوت می کنیم ...
مهارت های لازم برای تحکیم رابطه
کرده اجازه پرسرو صدا شدن به بحث هایشان نداده و از مطلق هایی مثل هیچوقت یا همیشه استفاده نمی کرده اند. اگر دعوایی شروع شد، سعی کنید موضوع را عوض کرده، با شوخ طبعی آن را رد کرده یا توجه بیشتر به همسرتان نشان دهید. 6. زمان و مکان مناسب را پیدا کنید. اگر به اندازه کافی استراحت نداشته اید و خوب غذا نخورده اید بحث های مهم را شروع نکنید. گرسنگی و خستگی فکر های منفی به ذهنتان ...
شهره آغداشلو درباره خاطرات کودکی با کیارستمی گفت؛ همه چیز از دبیرستان جم قُلهک شروع شد
فلج شدم. دست وپاهایم از کار افتادند. یک روز صبح بیدار شدم و دیدم نمی توانم راه بروم. کیارستمی: آیدین یک سال به مدرسه نیامد و من هم کلاس هشتم به خاطر وفاداری و نه پایه ضعیف! یک سال با آیدین مردود شدم! سال بعد که آیدین برگشت، آیدینی نبود که من سال اول دیدم. به کلی تفاوت کرده بود و نمی دانم خودش تایید می کند یا نه. همکلاسی دیگری در دارودسته آیدین بود به نام فیض الله پیامی، بچه باسوادی بود ...