سایر منابع:
سایر خبرها
برای کار چند ماهی به شهر دیگری رفتم / زمانی که برگشتم با واقعیت تلخی روبه رو شدم
تاب و تحملش را نداشت. خط تلفن همراهش به نام خودش بود. صبح که آفتاب زد، به مخابرات رفت و پرینت تماس ها را گرفت. حدسش درست بود و شوهرش با دو نفر دوست بود و پیامک عاشقانه بین شان رد و بدل شده بود. یکی از آنها همکار همسرش بود که چند بار به خانه شان آمده بود و دیگری هم دختر یکی از همکلاسی های دانشگاهش بود. هر دو را خوب می شناخت. از شدت عصبانیت خون به صورتش هجوم آورده بود. زن جوان ادامه می ...
با خودم گفتم تا وقتی بابک هست کشتی نمیگیرم/بنا کفش هایش را به من داد ولی خطم زد
محاسبات خود کنار میگذارند.ولی این اتفاق خیلی سریع برای من رخ داد. یادم هست که پروازم ساعت سه صبح به فرودگاه مهرآباد رسید و مسئولان من را با یک دست خرد شده و دو چمدان سنگین در فرودگاه تنها گذاشتند. هیچکس نیامد بپرسد فلانی حالت بهتر است؟ حتی بلیط نداشتم که از تهران برگردم و نمی توانستم به خوابگاه خانه کشتی بروم. اگر میخواستم به همه ی اینها فکر کنم،یک ثانیه هم در کشتی نمی ماندم. به هر حال خودم را به ...
4 کانون اصلی مبارزات مردم کرج علیه رژیم پهلوی/ گل سرخ هایی از خون
این سد بود، کندم و همه را به هم پیچیدم و با هر زحمتی بود از سیم خاردار عبور کرده و از کانال هم پریدم پس از آن دوستم عبا و قبای من را پرت کرد، من هم آنها را پوشیدم و با لباس روحانی وارد دانشکده کشاورزی شدم. وارد تجمع اعتراض آمیز دانشجویان شدم. مراسم تا موقع اذان ادامه پیدا کرد. قبل از پراکنده شدن دانشجویان پیشنهاد دادم تا یک نماز وحدت سیاسی برگزار شود. همه موافقت کردند و در میدان ورزش ...
چرا فروغی اعلام جمهوری نکرد؟
حالا دیگر از دل آرشیوها و اسناد فهمیده ایم که خود رضاخان هم می دانست ارتشش تاب ایستادگی در برابر تهاجم خارجی را ندارد و نقشه بچگانه او فقط این بود که ارتش کمی متفقین را بترساند و مخالفان داخلی را قلع وقمع بکند، تا روزی که نیروهای پیشوا روسیه را به طور کامل تصرف کنند و به دریای خزر برسند! در آن زمان اما کمتر کسی از نقشه اعلیحضرت همایونی خبر داشت. همه جا صحبت از مقاومت و ایستادگی و جانفشانی بود ...
دوست ندارم شبیه بقیه باشم
انجام می دادم، اما نه به عنوان یک شغل و حرفه بلکه به عنوان کاری جنبی که مورد علاقه بسیاری از بچه هاست. البته همیشه به این موضوع که زمانی مجری شوم، فکر می کردم. به یاد دارم در زمان پخش برنامه نیمرخ با آنها ارتباط گرفته بودم که البته به اجرا منتهی نشد. کار اجرا را دوست داشتم اما نه به عنوان همه آینده ام. همیشه درس برایم اولویت داشت و از اول دبستان تا الان هم هیچ مهرماهی نبوده که مدرسه یا دانشگاه نرفته ...
شهادت گره از کار ابوعلی باز کرد
؟ همسر شهید گفت: من در ابتدا راضی نبودم که مرتضی به سوریه برود زیرا دلم نمی خواست ایشان را از دستش بدهم. اما ته دلم دوست داشتم و همیشه می گفتم کاش می شد من هم کنار مرتضی باشم. اولین بار که شهید رفت هیچ چیزی به ما نگفت. مرتضی یک بار برای راه اندازی تأسیسات بیمارستان امام سجاد علیه السلام، بعد از ماه رمضان رفت کربلا؛ آنجا بود که ایشان با نظامی های ایرانی دوست شده بودند و ...
گفت از مکه برگردم می روم یمن/ آب پاکی را روی دستمان ریختند!
که ایشان آمدند خواستگاری، دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع) بودند و دوره کارشناسی ارشد علوم سیاسی را می گذراندند. سال 68 ما عقد کردیم و دو سال هم در عقد بودیم؛ سال 70 بود که ایشان یک مراسم مختصر عروسی گرفت و چون پدرشان هم کارگر بازنشسته معدن بودند، بخاطر همین از همان ابتدا روی پای خودش ایستاد و تمام زندگی و خرید عروسی و همه مسئولیت ها برعهده خودش بود و یکی از دلایلی هم که من ایشان را به ...
جزئیات جلسه محاکمه قاتل "ستایش"
...، یک راست به طبقه سوم که در اختیار خودم بود رفتم و مشروب دست ساز خوردم. تقریبا چهار لیوان شد. از حالت عادی خارج شده بودم و همه جا را بنفش و سیاه می دیدم. همان موقع، طرف های 12:30، ستایش را در حیاط خانه مان دیدم. پسر 17 ساله با تاکید بر اینکه تعرض را قبول ندارد، درباره آنچه در بازجویی ها اعتراف کرده بود گفت: در کلانتری تحت فشار گفتم به بهانه نشان دادن جوجه قناری، ستایش را به طبقه بالا ...
حدس بزنید پول دار ترین زن ایران چه ماشینی سوار می شود!!!
دارایی افراد نگاه جامعه را هم تغییر داد، این طور نیست؟ در ایران به نوعی همه درباره ثروت شان پنهان کاری و مخفی کاری می کنند، ما در خانه هایمان پنج پرده می زنیم که کسی خانه مان را نبینید و نفهمد که چه داریم و نداریم اینها بحث های فرهنگی ماست. اما به هر حال شما در این فهرست به عنوان تنها زن میلیاردر معرفی شدید، این به خود شما چه احساسی داد؟ من خودم این موضوع را سخت نگرفتم ...
به نظرم ولگردی شاید بهترین کار باشد!
کرده اند. من وارد دانشگاه که شدم، دیدم همه سابقه تئاتری دارند و من چیز نمی دانستم... فکر می کردم بدن و بیان چیست؟ به خودم فحش دادم که دبیرستان فقط بندری خواندی و کوچه رفتی. اما الان به این رسیدم که همه ذخیره درونی ام مال آن حالی است که آن موقع داشتم. نه این که دانشگاه چیزی نداد... چرا. کلی دوست خوب و اساتیدی که از آن ها یاد گرفتم. اما برای آن ولگردی ها هرگز افسوس نمی خورم. جز ولگردی ها ...
مفهوم شیطان در دعای امام سجّاد (علیه السّلام)
حامد حسین گفته است، تازه نسخه ی آن به دست آمده و چاپ شده است. من مشتاق شدم. به محلّ اقامت رفتم، یک مرتبه موقع نهار دیدم من نمی توانم نهار بخورم، خدایا چه کنم؟ به صاحب خانه گفتم: به نمایشگاه برویم. گفت: می رویم، چرا ناراحت هستی؟ گفتم: من قرار ندارم، بلند شو برویم، بعداً می خوریم. گفت: خیلی خوب. شخص مهربانی بود. سوار شدیم و رفتیم، دیدیم همان خانم آن جا است، چون نمایشگاه دائمی بود، صبح تا شب ...
کسی سراغ خانواده کارگران مدفون مترو را گرفت؟
او را در اردبیل برگزار کرد، حالا از حالش می گوید، وقتی که خبر مرگ همسر جوانش را برایش آوردند: آن روز تا ساعت دو ونیم ظهر که به او زنگ زدم، سر کار بود و با هم صحبت کردیم. بعدش ساعت 5 بعدازظهر که دوباره به او زنگ زدم، دیدم موبایلش آنتن نمی دهد، هرچی پشت سر هم شماره را گرفتم، در دسترس نبود؛ گفتم شاید چون داخل تونل است، این طوری شده، ولی بعدش که ساعت از 8 شب گذشت و نیامد، نگران شدم. به همه همکارهایش ...
گفت وگو با معلمی که روستای مرزی را در اینستاگرام به شهرت رساند
خاص برای شما انتخاب شد ؟ من اهل شیروانم و شهرستان شیروان آن موقع به نیرو احتیاجی ند اشت، گفتند فقط راز و جنگلان که تازه شهرستان شد ه نیرو می خواهد و سهمیه آنجا شد م. از آن به بعد ش د ست خود م بود ، یک نقشه آورد ند و روستاهایی که معلم ند اشت را نشان د اد ند . گفتم د ورترینش کد ام است؟ خواستم بروم و ببینم لب مرز چه شکلی است و بچه هایش چطورند و امکانات د ر چه حد ی است و این شد که روستای ...
اعترافاتی "تکان دهنده" از قاتل ستایش کوچولو
.... به پایین آمدم و او را به آشپزخانه بردم و گلویش را بریدم. قاضی: چند ضربه به او زدی؟ امیرحسین: خرخره اش را دو بار بریدم. قاضی: بعد چه کردی؟ امیرحسین: توهم مشروب که از بین رفت به دوست دخترم زنگ زدم و با او صحبت کردم. صبح فردا به مدرسه رفتم و موضوع را به دوستم گفتم. او گفت اسید بریز روی جسد. اسید گرفتم و روی جسد ریختم. برای این که بوی اسید پخش نشود، روی ...
جسدی در اعماق حوضچه
اعزام شدیم. من و 8 نفر دیگر به همراه فرمانده با دو دستگاه خودرو حرکت کردیم. هر چه از تهران دورتر می شدیم ارتباط بیسیم ضعیف تر می شد تا اینکه در محدوده ای ارتباط بیسیم به طورکامل قطع شد. آن زمان تلفن همراه هم نبود و می توانم بگویم فقط خودمان بودیم و خودمان. سرانجام پس از طی مسافتی به روستا رسیدیم و مستقیم به دفتر دهیاری رفتیم. در آنجا فهمیدیم تقریباً همه اهالی روستا با هم قوم و خویش هستند و ...
کار زشت دو مرد خبیث با پسر جوان/ بهنام را با خوراندن آبمیوه بی هوش کردیم
. از آنجا که بهنام ما را دیده بود، تصمیم گرفتیم او را به قتل برسانیم. پیام گلویش را فشار داد. من هم یک پلاستیک روی سرش کشیدم و با مشت چند ضربه به سرش زدم تا اینکه مرد. بعد از کشتن بهنام مدارک خودرو، ساعت مچی و پول هایش را برداشتیم و جسدش را داخل صندوق عقب گذاشتیم. از آنجا که به منطقه گرمسار آشنایی داشتم تصمیم گرفتیم جسد را به بیابان های اطراف آنجا ببریم. در میانه راه چهار لیتر بنزین هم ...
دختر همسایه به خانه مان آمده بود / به بهانه ای او را به اتاق خوابم بردم
حکم دادگاه طی روزهای آینده اعلام شود. ایران 110 مرد جوان را به خانه ام دعوت کردم / از حرفهایی که به من زد بسیار عصبانی شدم وقتی به خانه رفتم از دیدن وضعیت همسرم خشکم زد / یکی از دوستانم به آنجا آمده بود به اکبر گفتم با شوهرم اختلاف دارم / می توانیم با هم ارتباط پنهانی داشته باشیم زمانی که فهمیدم سحر با چه کسی در حال چت کردن است دنیا برایم تیره وتار شد قصور پزشکی خانواده ای را داغدار کرد! + عکس رییس شرکت مرا به اتاقش برد / هرچه گریه و التماس کردم فایده ای نداشت ...
به اکبر گفتم با شوهرم اختلاف دارم / می توانیم با هم ارتباط پنهانی داشته باشیم
شرکت خارج شدم و با ماشین دوستم به خانه رفتم از آنجاییکه منتظر تماس مهمی بودم در کیفم به دنبال موبایلم گشتم چند دقیقه ای طول نکشیده بود که شوهرم به خانه زنگ زد و گفت موبایلم زنگ می خورد اما کسی پاسخگو نیست . زن 35 ساله ادامه داد:یادم افتاد آخرین بار در شرکت با موبایلم حرف زده و آنرا به شارژ زدم سریع راه افتادم و به شرکت رفتم سرایدار که جوانی 28 ساله و از شهر دیگری به اینجا آمده در را به ...
زمانی ایران صلح را پذیرفت که اصلاً صدام و آمریکایی ها باور نمی کردند
اتفاقا همین طور هم شده و شما الآن ملاحظه می کنید بدون استثنا تمام جنبش های کشورهای عربی به نوعی صبغه اسلامی دارد. وقتی مثلا یک خمپاره را مخالفان قذافی شلیک می کنند الله اکبر می گویند. و وقتی که نیروهای ناومتر نیروهای وفادار به قذافی را بمباران می کند آنها (نیروهای مخالف) هم الله اکبر می گویند. یعنی جریان اسلامی که به نظر من سهم بزرگ آن مربوط به امام می شود تقریبا همه خاورمیانه را در نوردیده ...
سرباز و سه خواهر
راه افتاد. آن نامه را به همان محلی که قرار بود رسانید و قدم زنان به منزل برگشت. در کنار جاده کلبه ای داشت می سوخت. نزدیک رفت و دید که در آن جا سه خواهر زیبا زندانی هستند. خواهرها به او التماس کردند که آن ها را نجات دهد. سرباز که خیلی مهربان بود قصد داشت که اقلاً دختر کوچک را از آتش خارج کند؛ ولی همین که وارد آتش شد و خواست دختر را همراه ببرد ماری دور گردن او حلقه زد و مانع شد. مانند آدم طاعون ...
گرفتار شدن مرد روستایی و پسرش در جنگل عقاب سیاه
دوباره به شکل عقاب درآمد و به قصر سیاه پرواز کرد. مرد روستایی فوراً راه را پیدا کرد و به طرف منزل رفت. کیسه ی پول و کیسه ی سحر و جادو شده را بر دوش افکنده بود و در راه از فرط خوشحالی سوت می زد. روز سوم به منزل رسید. همین که نزدیک منزل رسید از توی دروازه یک نفر سوار بر بز کوهی بیرون آمد که جوانی را با خود همراه داشت. جوان کلاهش را در هوا تکان داد و گفت: - پدرجان، خداحافظ. تو مرا به چه ...
شیطان روی "بی ام و" سرمایه گذاری می کند نه...!
کنم؟ به صاحب خانه گفتم: به نمایشگاه برویم. گفت: می رویم، چرا ناراحت هستی؟ گفتم: من قرار ندارم، بلند شو برویم، بعداً می خوریم. گفت: خیلی خوب. شخص مهربانی بود. سوار شدیم و رفتیم، دیدیم همان خانم آن جا است، چون نمایشگاه دائمی بود، صبح تا شب بود. گفتم: المقفّی، گفت: فقط یک دوره باقی مانده است. برای همین بود که من بیقرار بودم، گفت: فقط یک دوره باقی مانده است. من آن یک دوره را گرفتم، برای ...
اشعار آیینی ویژه ولادت امام هادی علیه السلام
آیات نور در همه جا در ظهور بود گردون دوباره جلوۀ وادی طور بود هرسو فرشته ای به فلک در عبور بود آئینه ای ز نور خدا داشت شهر نور گنجینه ای ز صدق و صفا داشت شهر نور کروبیان به شوق قدومش صلا زدند با هر نفس که در ره صدق و صفا زدند دم از فروغ چهرۀ شمس الضحی زدند گم کرده گان راه وفا را صدا زدند ...
عبدالله سر سفره عقد آرزوی شهادت می کرد/ هنوز هم منتظرم برگردد + تصاویر
. در حین مراسم شهید دهقان امیری که مدتی بعد خودش هم در سوریه شهید شد، زنگ می زند به پدرش که هم هیئتی ما بودند و اطلاع می دهد که عبدالله شهید شده. آن بنده خدا خیلی ناراحت می شود و به برادر شوهرهایم میگوید عبدالله تیر خورده است. وقتی آمدم خانه، محدثه رفت طبقه بالا خونه عمویش که پسر عموی کوچکش را بیاورد پایین. زمانی که آمد گفت: مامان بالا همه یه جوری هستند نکنه چیزی شده؟! گفتم ...
سهل انگاری کارفرما جوان تالشی را در آستانه بیماری سرطان قرار داد
معنایی ندارد، در دنیایی که ارزش های انسانی سقوط کرده. تمام تنم می لرزد از زخم هایی که خورده ام دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم نه هراس از دست دادن را .................. امروز دیگر خسته شده ام و می نویسم بعد از دو سال به این نتیجه رسیدم باید حرف زد و فریاد کشید درد را باید فریاد زد تا همه بفهمند ... شهامت می خواهد بدون اشک خاطراتت را مرور کنی ... اشکهایم مانع نوشتن می شود ... با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از شبکه اطلاع رسانی راه دنا، تاریخ انتشار: یکشنبه 21 شهریور 1395، کد خبر: 892814، www.dana. ...
عشق نافرجام
وجود مخالفت های خانواده ام دوباره با رضا به عنوان زن دوم ازدواج کردم فکر می کردم رسیدن به رضا یعنی آخر خوشبختی. اما همه چیز یک رویا بود یکسال از ازدواجمان نگذشته بود که همسرش متوجه شد و روزگارم شد جهنم؛ هر روز یا زنگ می زد یا به در خانه ام می آمد و آبروریزی راه می انداخت و مرا یک زن خراب و فاسد می دانست که شوهرش را گول زده است. اختلافات من و رضا شروع شده بود. دایما با هم برسر همه چیز ...
دستم را قطع کنید نخواهم نوشت/(قسمت اول)
؟ – بله. – چند تا دوست نزدیک داری؟ – همه با هم دوستیم. – فرماندهان پایگاه را می شناسی ؟ – خیر. – چرا؟ – برای این که آنها از ما قدیمی تر هستند و من تماس نزدیک با آنها ندارم. – گلچین را چطور؟ (جناب گلچین درآن موقع فرمانده پایگاه هوایی همدان بود.) – ایشان فرمانده من هستند. فقط همین. – او به رژیم معتقد است؟ – مگر می شود یک فرمانده به رژیم ...
تمرینی برای فراموشی
هایش را گشتن. هاج و واج نگاهش می کردم. مانده بودم این راکجای دلم بگذارم. یکدفعه کسی از دور صدا زد، بابا بابا ... زن نزدیک شد. شروع کرد نک و نال کردن. دست پیرمرد را گرفت و از باجه کشاندش بیرون. زیر لب غر می زد مدام، می گفت: بابا، صدبار بهت گفتم تنهایی پا نشو بیا بیرون. پیرمرد عاجزانه می گفت، می خواستم زنگ بزنم به مادرت بگم پاشو بیا سر خانه و زندگی ات. هنوز خیلی دور نشده بودند که دختر صدا زد: خانم ...
پدری که برادر پسرش بود/عکس هایی که هرگز دیده نشد
. اظهارنظر توی تمام این جلسات حرف اول را می زد. همه صاحب نظر بودند از مادر تا کوچکترین فرزند خانواده 6نفری آقایی پور؛ و بهترین شنونده، پدر بود: یک ساعت می نشستیم و گفتمان می کردیم. همین که دور هم می نشستیم و به کوچکترین حرف هامان توجه می شد حس خوبی بود. توی این جلسات حتی درباره نوع بستنی هم بحث می شد و از همه مهمتر اینکه پدرم واقعا شنونده خوبی بود. و ادامه می دهد: پدر به ...
نگران دخترم شدم / از صحنه ای که در حیاط خانه دیدم خشکم زد
به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، اواخر هفته گذشته زن جوانی با پلیس تماس گرفت واز ناپدید شدن مرموز دختر 4 ساله اش به نام رونیکا خبر داد.زن پریشان احوال به مأموران کلانتری 142 کن گفت: امروزدر خانه یکی از اقوام میهمان بودیم که دخترم برای آوردن توپش به حیاط رفت.اماهرچه منتظرش ماندیم خبری نشد.به همین خاطربا نگرانی به حیاط آمدم و تنها چیزی که دیدم دمپایی های دخترم بود که مقابل در حیاط روی ...