سایر منابع:
سایر خبرها
شیوه برخورد رزمندگان ایرانی با اسرای عراقی
نیز در این راه جانباز شیمیایی می شود. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، از بخش های مختلف امدادی در جمعیت هلال احمر می گوید. روایت او در ادامه می آید: در هر عملیات تعدادی نیروی عراقی به اسارت رزمنده های ایرانی در می آمدند که برخی از آن ها مجروح شده بودند. همه این ها به پشت جبهه منتقل شده و در شهرهای مختلف که اردوگاه هایی به اسم اردوگاه اسرا ایجاد شده بود، نگهداری می شدند. ...
شهیدی که آرزو داشت نخستین شهید مدافع حرم لرستان شود/ افتخار شهید عبدیان به نفس کشیدن در زمان رهبری
دادن فرزندی مهربان و دلسوز را می شود از لباس های مشکی، نگاه غم بار خانواده و نصب عکس شهید بر در و دیوار منزل احساس کرد. لیلا کریمی مادر شهید است که عشق مادری در چشمانش می جوشد؛ مادر کلامش را با مهربانی شهید آغاز می کند، پسرم خیلی مهربان بود و اخلاق بسیار خوبی داشت. مادر خاطرات شهید را تداعی می کند، وقتی به منزلمان می آمد اجازه نمی داد بلند شویم می گفت شما سر جای خود بنشینید من به خدمت ...
تکلیفی که امام برای آیت الله خامنه ای تعیین کرد/ رجزخوانی رهبر انقلاب برای صدام
اجازه گرفتم او رو به امام کرد و گفت پس اجازه بدهید من هم بروم. امام فرمودند که مانعی ندارد. بعد بلافاصله از منزل امام بیرون آمدیم. پیش از ظهر بود با هم قرار گذاشتیم که بعد از ظهر همان روز به اهواز برویم. البته من زودتر می خواستم بروم. او (شهیدچمران) گفت من دوسه ساعت کار دارم، چندتا دوست و آشنا و بچه ها را می خواهم با خودم بیاورم و تجهیزاتی هم که می خواهیم آماده کنیم و بعد از ظهر می ...
برای خط مقدم از خوشحالی آرام و قرار نداشتیم/با تمام وجود حاضرم برای دفاع از وطنم و به عشق رهبرم جان دهم
اردن مسلط شدم. زمانی که سوت جنگ به صدا در آمد و رژیم بعث عراق جنگ را علیه جمهوری اسلامی آغاز کرد شما کجا بودید و کمی از حال و هوای آن روزها برایمان بگویید؟ من در کویت مشغول کار بودم و بعد از ده سال دوری از خانوداه به شهرم اهرم برگشتم که سال 1362 در زمان جنگ بود، بعد از دو ماه که از سفر برگشته بودم ازدواج کردم. زمانی که در خارج مشغول کار بودم (اگر دروغ بگوییم پیش خداوند ...
از مفقود الاثری که نامش بعد از خبر شهادتش وارد لیست صلیب سرخ شد تا فرمانده ای که بیش از 400 اختراع دارد
. طاهرآبادی گفت: در دوران دفاع مقدس آرپی جی زن بودم و بین رزمندگان به شکارچی معروف شدم در آن دوران مقدس بیش از 50 تانک، 10 اتوبوس حامل نیروهای بعثی و هلیکوپتر جنگی شکار کردم. وی تصریح کرد: در عملیات مسلم بن عقیل به دلیل اینکه آرپی جی زن بودم و باید تانک های دشمن را شکار می کردم جلوتر از همرزمان در میدان نبرد بودم. شب سوم عملیات که فراموش ناشدنی بود ما بر روی تپه 402 مستقر ...
زیر گلویش را بوسیدم؛ همانجا ترکش خورد و شهید شد
شهید آیت به تهران آمدم. شب که رسیدم، با همان لباس جبهه بودم که همسرم گفت: خانواده شهید آیت می خواهند به یزد بروند و منتظر تو هستند. من هم بی معطلی راهی خانه شهید آیت شدم. به یک عبارتی شهید آیت، معاون من بود و به عبارت دیگر، من مسئولش بودم. ببینید، وقتی امروز حتی صمیمی ترین و نزدیک ترین آدم ها در یک ماشین می روند و یک اتفاق یا حادثه ای برایشان پیش می آید، همه آن راننده را مقصر می دانند و یا ...
ستارگان جاوید آسمان ایثار
را ببینم و کار زشتش را تلافی کنم ." بعد از آزادی در سال 70 ،آمبولانس خانمی را از اردوگاه آوارگان عراقی به ستاد آورد .من که در آنزمان به عنوان مترجم با هلال احمر همکاری می کردم ،همان لحظه اول اوراشناختم .ناگهان شعله خشم و انتقام در وجودم شعله ور شد اما در ثانیه ای قلبم به بخششی بزرگ رضا داد .با نگاه به رودخانه زنده رود گفتم :" به مهرالسنه فاطمه زهرا بخشیدمت ." اشک در چهره آن زن جاری شد و سپس پیگیر ...
نقش زنان در حماسه دفاع مقدس
اسارت درآمده است با اشاره به اینکه در چه سالی و در کدام منطقه به اسارت نیروهای بعث عراق درآمد می گوید: بیستم مهر 59 در یکی از خطوط مقدم خرمشهر نزدیک شلمچه در حین انتقال مجروحین و شهدا به همراه یک تیم پزشکی به دست نیروهای بعث اسیر شدم و حدود چهار سال در عراق بودم. وی گفت: اولین زن ایرانی که در خطوط مقدم جبهه اسیر شد من بودم، یک هفته بعد خانم آباد و بهرامی اسیر شدند به فاصله یک هفته بعد ...
آنقدر چنگ زدند تا شیمیایی شدند
صدایش برایم خیلی آشنا بود و با خودم گفتم آیا این همان آقاست؟ ما مردان را نگاه نمی کردیم، برای همین به چهره نمی شناختمش. شب که به اورژانس رفتم، متوجه شدم ایشان همان خواستگار است. دوستم دوباره بحث ازدواج را پیش کشید. در آن زمان برادرم عضو شورای فرماندهی جبهه و جنگ بود. به آنجا آمد و من برایش ماجرا را تعریف کردم. برادرم گفت مگر بهتر از این می خواهی پیدا کنی؟ قرعه به نام من آنجا افتاد و آنجا عقد کردیم ...
نامه هایی که به مقصد نمی رسید
نمی دانستم. فشارها روی همه بچه ها زیاد بود. من با سن کم، اسیر شده بودم و تنها راهی که برای غلبه بر درد دلتنگی از خانواده داشتم، دعا و تسبیح خداوند بود. الهی درباره تأثیرات این نحوه مواجهه با دلتنگی می گوید: در طول اسارت، خیلی از بچه ها به خاطر فشار زیادی که رویشان بود، ریش و موی سرشان سپید شد اما من به گمان خودم، به واسطه همین توسل ها سرحال بودم اما بعد از اینکه به ایران بازگشتم، آن قدر فکر ...
آقا مهدی شرع پسند معلم اخلاقی برای همگان بود
هیچ وقت عصبانیت آقا مهدی را ندیده بودم آقا مهدی او را صدا زد و گفت بیا اینجا. آمد جلو، آقا مهدی با لحن خاصی گفت این چه حرفی بود زدی ،تو مگر حیا نداری، تو مگر غیرت نداری، تو مگر تربیت نداری و بعد آقا مهدی او را نصیحت کرد بغلش کرد و بوسید و او را ... و رفت. این حرکت آقا مهدی برای من حرف بزرگی شد که نباید هر حرفی را هر جایی زد و این برخورد آقا مهدی همیشه در گوش و نظر من هست. اصلاً بی ادبی در ...
بزرگ مردی که نقش مهمی در تشکیل سپاه پاسداران خرمشهر داشت/اخلاص و ارادات شهید جهان آرا به امام خمینی رحمه ...
نمی شد. راستی یک خاطره دارم که تا حالا هیچ جا تعریف نکرده ام: شب هفت محمد که تمام شد، خانمی آمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمی گذاشتن با جهان آرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمده ام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم. پیرمرد صاحب قرض الحسنه ای است که با کمک آن برای ...
یک دستم کلاش بود؛ یک دستم دوربین
...، سیدابوالحسن فاضل رضوی، به مناطق صعب العبور و بد آب و هوایی نزدیک چابهار، به نوعی تبعید شده بود و در کپری بدون امکانات اولیه، همانند دیگر اهالی آنجا زندگی می کرد و معلمی کودکان را در یک اتاق گلی به عنوان مدرسه برعهده داشت؛ و از سختی ها و شیرینی های آن دوران به قدری با هیجان و علاقه صحبت می کرد که در تصورت هم نمی گنجد این همه سختی بتواند برایت خاطره ای خوش بسازد و تو به خاطر علاقه ات، زبان و ...
مجسمه در جنگ وجود ندارد/روایتی از خون نامه ها
صدا وجود دارد، می توانند از آنها استفاده کنند. می گفت نه این صداها، صدای خرمشهر است. این صدای شلیک توپ و خمپاره ها، صدای بهم خوردن درها و پنجره های شکسته، همه و همه، صدای خرمشهر است، پس کسی نمی تواند آن ها را بازسازی کند. من تنها دنبال عکاسی بودم؛ به صورت متمرکز عکاسی می کردم، اما بهروز به طور همزمان خطاطی می کرد، تابلو می نوشت، خطاط خوبی بود و نقاشی می کشید. چندتایی از تابلوهایش هنوز ...
خلبان جاویدالاثر محمد کاظم روستا، میهمان همیشگی وطن در خلیج فارس
این مرکز دانشجویان برای دوره کاردانی آماده می شدند و این خانم ها از استان بوشهر و شهرستان های استان فارس برای تحصیل آمده بودند. این خانم ها به طریقی از شرایط من مطلع بودند. آن زمان هنوز شهادت محمدکاظم محرز نشده بود و به برگشتن ایشان امیدوار بودم. به من می گفتند: اگر آقای روستا از اسارت آزاد شوند و به کشور بازگردند، همه ما یک مانتو و مقنعه یکدست از یک رنگ و یک نمونه پارچه سفارش می دهیم و برای ...
پایی که در اسارت 14سانت کوتاه شد
.... بیشتر به این خاطر که تازه عمل کرده بودم و هنوز پایم مشکل داشت و استخوان آن جوش نخورده بود. تا سوراخ های آن ها پر شود و استخوان بگیرد، چند ماهی طول می کشید. در همین فکر بودم که در آسایشگاه باز شد و طلال وارد شد. آمار دیگری گرفت و از همان آخر آسایشگاه صدا زد: عظیم، بگو بیجان بلند شه! عظیم، مسئول آسایشگاه بود. رو به من کرد و صدا زد: بلند شو بیجان! من نیز عصاهایم را برداشتم و بلند شدم ...
جدیدترین تصاویر نگار جواهریان
زمستان 87 بازی می کردم، واقعا به اینها فکر نمی کردم. چون سالیان سال بود که مشغول کار بودم و دیگر به این فکر نمی کردم که این نقشی است که قرار است با آن دیده شوم. نمی گویم که ناامید بودم، می گویم که من دارم راه خودم را می روم و دیگر به نتیجه فکر نمی کنم. البته از خدایم بود که دیده شود ولی اگر هم نشد من نمی توانم این راه را ول کنم. حداقل از 13سالگی که درگیرش شدم، دیگر نمی توانم فکر کنم ...