سایر منابع:
سایر خبرها
آخرین جزئیات قتل مرد 60 ساله به دست دامادش
. چند روز قبل به خاطر اینکه مستأجر پدرم خانه را خالی نکرده بود، نامزدم با مادرم تماس گرفته و با او بد حرف زده بود که شب حادثه این موضوع را به نامزدم تذکر دادم و با هم درگیر شدیم. درگیری ما بالا گرفت و چند باری مینا در ماشین را باز کرد تا خودش را به بیرون پرتاب کند که من مانع شدم. بعد گفت می خواهد از من شکایت کند و من هم به میل خودم او را به کلانتری 123 نبرد رساندم. وقتی به آنجا رسیدیم پدر و مادرش هم آمده بودند که پدرش یقه مرا گرفت و من یقه او را گرفتم که ناگهان حالش بد شد و به زمین افتاد. پس از تحقیقات بازپرس تازه داماد را آزاد و دستور ادامه تحقیقات درباره این حادثه را صادر کرد. ...
اخاذی از مرد مکانیک به بهانه فروش لواشک
مراجعه کرد و خودرواش را تحویل گرفت. چند روز بعد از آن زن جوان به بهانه گرفتن اطلاعات فنی درباره خودرواش با شماره من تماس گرفت و از آن روز به بعد او هر چند وقت یک بار به من پیامک می داد و گاهی هم تماس می گرفت تا اینکه دوباره خودرواش را برای تعمیرات به مغازه مکانیکی من آورد. او با چرب زبانی خودش را به من نزدیک کرد و مدعی شد از شوهرش طلاق گرفته و در تهران تنها زندگی می کند. او مرا با حرف ...
نجات پسر دانشجو از مجازات مرگ
، ماموران راهی محل حادثه شدند. همزمان با آغاز تحقیقات، جوان 18ساله با وجود تلاش پزشکان به کام مرگ رفت. بررسی ها نشان می داد مقتول، حامد نام داشته و دانشجوی ترم اول رشته مهندسی یکی از دانشگاه های تهران بوده که در مسیر بازگشت از دانشگاه طی درگیری با یکی از هم دانشگاهی های خود به قتل رسیده است. در تحقیق از شاهدان مشخص شد عامل جنایت جوان 22 ساله ای به نام احسان است که با ضربات سنگ به ناحیه گردن ...
اشعار اول مجلس ماه محرم
...> باید دهان شاعرتان را طلا گرفت وقتی خروش کرد که "باز این چه شورش است" آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت مهدی رحیمی: یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید زیبا و زشت هرچه که بودم مرا خرید مانند جون قبل محرم شدم غلام مانند عون بعد محرم مرا خرید هرجا رسید من ولی او را فروختم هرجا رسید او ولی از دم مرا خرید ...
سند محرمانه ای امضا نکردیم/ احمدی نژاد اعتقادی به مذاکرات محرمانه با آمریکا نداشت و به من می گفت اشتباه ...
تا خود را آماده کنم. دفتر دکتر تماس گرفتند که به سازمان انرژی اتمی بروم. هر چه اصرار کردم که من در دانشگاه بمانم قبول نکردند و بعد مراحل طی شد. سوال: دفعه دوم مادر مخالفت کردند؟ صالحی: مادر نگران بودند. می گفتند به اندازه کافی کار کرده اید. سوال: مادر سیاسی هستند؟ صالحی: خیلی سیاسی هستند. ایشان تقریباً شبانه روز خبر گوش می کنند. سوال: نظر هم ...
شوهرم سوار شدن من به ماشین پسرخاله ام را دید و ...
خانواده ایرانی - روزی که مدیر شدی، از خوش حالی در پوست خودت نمی گنجیدی ؛ اما آن قدر خودت را درگیر کار و شغلت کردی که دیگر برای من و بچه مان هیچ وقتی نمی گذاشتی. من همراه برادر یا مادر و پدرم به مسافرت می رفتم، درمیهمانی های خانوادگی و مجالس شادی و عزا شرکت نمی کردی و همیشه مرا تنها می گذاشتی . شانزده سال از ازدواجمان گذشت. تو هرروز به کار خودت وابسته تر شدی و هرموقع خواستم ...
صالحی: احمدی نژاد اعتقادی به مذاکرات این گونه با امریکا نداشت
احمدی نژاد روبرو شدیم. من به دانشگاه صنعتی برای درس رفتم تا خود را آماده کنم. دفتر دکتر تماس گرفتند که به سازمان انرژی اتمی بروم. هر چه اصرار کردم که من در دانشگاه بمانم قبول نکردند و بعد مراحل طی شد. س: دفعه دوم مادر مخالفت کردند؟ صالحی: مادر نگران بودند. می گفتند به اندازه کافی کار کرده اید. س: مادر سیاسی هستند؟ صالحی: خیلی سیاسی هستند. ایشان تقریباً ...
دخترها نوحه بابا می خوانند/ این شهید پیکر ندارد!
اینکه او را ندیده بودم، انگار سالها بود که او را می شناختم و یک دل نه صد دل عاشقش شده بودم. ولی به خاطر سن کمی که داشتم خانواده ام راضی نبود. یادم نیست چه چیزهایی از هم پرسیدیم و به هم گفتیم. هردوی ما خجالتی بودیم. ولی از من قول گرفت که وقتی ازدواج کردیم و به تهران آمدیم درسم را ادامه بدهم. ولی بعد از ازدواج آنقدر گرم زندگی شدم که نشد. وقتی هوای بابا هوای سنگر بود حاصل ازدواج ...
ویروس خشونت در بیمارستان های تبریز / اخلاق نیکو دیگر بودجه نمی خواهد دوستان !
می شوند. من ترجیح می دهم از پله ها استفاده کنم و از سایر بخش های بیمارستان بازدید نمایم، اما در حین اینکه از پله ها بالا می روم فکر می کنم اگر خدای نکرده حادثه غیر مترقبه ای روی دهد، این بیمارستان و نظایر آن جوابگوی مواقع بحرانی خواهند بود؟ بخش های بستری بیماران به مراتب وضعیت آرام تری دارند؛ با یک خانم میانسال سر صحبت را باز می کنم. می گوید: همسرم به علت عارضه ریوی در بیمارستان بستری ...
سناریوی مدرسه ای برای گروگانگیری
، مخفیگاه متهمان را در باغی در حاشیه تهران پیدا کرده و با دستگیری پنج نفر در آنجا پسر گروگان را آزاد کردند. پسر جوان پس از آزادی در تحقیقات گفت: مقابل در منتظر پدرم بودم که متهمان با معرفی خود به عنوان داعشی، وارد ماشین شده و مرا با خود به باغ آوردند. در این مدت رفتار بدی با من داشتند و دو روز بدون آب و غذا بودم. متهمان هم به جرم خود اعتراف کردند. آقامعلم که طراح این آدم ربایی بود، گفت ...
شهید حسن شاطری به روایت فرزند
رودربایستی خارج شویم، مهلت مرخصی ایشان تمام می شد و مجدد باز می گشتند. شاطری با اشاره به اینکه بنده و سایر برادرانم از نکات پندآموز پدر شهیدمان همواره استفاده می کنیم، افزود: پدرم با اینکه در منزل حضور کم رنگی داشت، اما کاملاً نسبت به دغدغه های فرزندانش کاملاً آشنا و گویی سالیان سال در کنار ما بود. هنوز پندها و نصیحتهای ایشان چراغ راه بنده و سایر اعضای خانواده مان است. فرزند شهید حسن ...
نا گفته های همسر شهید محسن الهی/ اگر بخواهم اورا وصف کنم در هزار کتاب نگنجد
میان گذاشت، دخترم به ایشان گفت : بابا جونم اگر مادرم مخالفت کند باز هم به سوریه می روی؟ حاج محسن برق عجیبی در چشمانش افتاد و گفت من مادرت را بهتر از هر کس میشناسم به خاطر اسمش هم که شده مخالفت نمی کند و من مطمئنم که تنها کسی است که مرا در این مسیر یاری می کند. حاج محسن قبل از رفتن به سوریه برای شما وصیت خاصی داشت؟ برای خانواده وصیتی جداگانه نوشته اما تا لحظه آخر قبل از سوار ...
ماجرای صلوات فرستادن حاج همت برای سلامتی یک فرمانده
دایی مرتضی خیلی میانه خوبی داشت. پدرم با دایی صحبت کرد تا هاشم را مدتی آنجا نگهداری کنند و نگذارند که او به شهرری بیاید تا هوای فعالیت های انقلابی از سرش بیفتد. دایی مرتضی کارگر کارخانه ذوب آهن بود و کارش خیلی سخت بود. وقتی هم به خانه می آمد از خستگی زود خوابش می برد، به همین دلیل هاشم نیمه های شب از روستا بیرون می رفت و به همان کارهای انقلابی خود می پرداخت. بعد از مدتی دیدند فایده ندارد و هاشم در ...
همدستی معلم و دانش آموزان برای آدم ربایی
آزاد شد. ماجرا از زبان گروگان پسر ربوده شده درباره آنچه در 2شبانه روز اسارت بر او گذشته بود، گفت: آدم ربایان مرا در اتاقکی زندانی کردند. آنها لباس هایم را از تنم بیرون آورده بودند و حتی به من آب و غذا هم نمی دادند. من 3سال شاگرد آقامعلم بودم و فکر نمی کردم او به خاطر اختلاف حساب با پدرم این بلا را بر سرم بیاورد. اعترافات آقامعلم معلم جوان که چاره ای جز بیان ...
عظیم قیچی ساز، فاتح 13 قله بالای هشت هزارمتر دنیا
، نام خانوادگی براساس شغل انتخاب می شد. ظاهرا زمانی که شناسنامه می دادند از پدربزرگم شغلش را می پرسند و او می گوید قیچی ساز. اما شما قیچی ساز نماندید. بله...کوه و کوهنوردی اجازه نداد. فقط دوران نوجوانی پیش پدرم کار کردم. شاید اگر سراغ کوه نمی رفتم من هم یک قیچی ساز واقعی می شدم. برگردیم به کوه و کوهنوردی. بعد از سبلان سراغ کدام قله ها رفتید؟ دیگر جایی نماند ...
حیله عجیب مرد هوس باز برای آزار و اذیت دختر نوجوان
تصاویر را به پدرم نشان می دهد و سپس از من خواست به خانه اش بروم تا کارهای دستی و هنری اش را ببینم ولی با ترس گفتم یک روز دیگر می آیم چرا که الان پدرم منتظرم است و از آنجا فرار کردم و دیگر به پیامک هایش پاسخ ندادم، اما او مدام مرا تهدید می کرد تا این که تصمیم گرفتم همه ماجرا را برای پدر و مادرم بازگو کنم و اکنون ... بنابه این گزارش، پس از گفته های دختر نوجوان دستور بازداشت مرد 45 ساله ...
هر روز فکر می کنم دوباره متولد شده ام
وقت است آزاد شده ای؟ بعد از آزادی چه کرده ای؟ از این روزهایت بگو. یک ماه است آزاد شده ام، اما برای کار هرجا رفتم، گواهی عدم سوءپیشینه از من خواستند. الان آزاد شده ام، اما هنوز درگیر همان ماجرا هستم، خودم را به آب و آتش می زنم تا آن را حل کنم؛ مثلا بخش عمده پولی که بابت دیه باید می دادیم، نقد پرداخت شد، اما پدرم چک صد میلیون تومانی برای باقی مانده مبلغ دیه داده است که موعد آن ...
وقتی به ارتباط پنهانی امیر با دختری پی بردم نقشه شومش را اجرا کرد
به وضع مالی و تیپ و قیافه اش توجهی نمی کردم. یک سال گذشت؛ یک روز جهنمی مرا در برزخ تنهایی گذاشت و رفت تا هشت ماه بعد... یکی از عموهایم با مشکل مالی مواجه شده بود، پدربزرگم چند ده میلیون از حسابم برداشت کرد و به او داد، از آنها متنفر شده بودم چطور می توانستند به تنها پشتوانه یک دختر محروم از پدر و مادر اینگونه دست اندازی کنند. در همان موقع سروکله امیر پیدا شد، تا آن ...
نمی خواستم پدرزنم را بکشم
خواست که برای رفتن به کلانتری او را همراهی کنند. میلاد ادامه داد: وقتی مقابل کلانتری رسیدیم پدر و مادر مینا هم آنجا بودند. ناگهان پدر زنم با من درگیر شد و در آن لحظات مادر زنم و مینا به کمک پدر همسرم آمدند و من را کتک زدند. من می دانستم پدر مینا تازه عمل قلب باز انجام داده است، به خاطر همین فقط پیراهنش را گرفتم و او را کتک نزدم. چند دقیقه بعد درگیری میان ما تمام شد و من به طرف خودرویم رفتم ...
اعدام یک متجاوز و 2 سارق مسلح طلافروشی شادآباد
خاطر در مقابل آنها مقاومت کردم که یکی از آنها با چاقو ضربه ای به گردنم زد و بعد آنها در حالی که من زخمی شده بودم، آزارم دادند و در پایان بعد از اینکه دو گوشواره، دستبند، دو عدد انگشتر و گوشی موبایلم را سرقت کردند، مرا زخمی در بیابان رها کردند. همزمان با ادامه تحقیقات، محبوبه 10 آبان ماه در بیمارستان بر اثر شدت جراحات و خونریزی تسلیم مرگ شد. در حالی که تحقیقات برای دستگیری شیاطین پراید سوار ...
یک مسیحی از عشق به امام رضا(ع) می گوید
ارتباط بیشتری داشته باشند. من تا زنده هستم، حتما به مشهد می آیم تا امام رضا(علیه السلام) را زیارت کنم و احساس می کنم او به من الهام می کند تا نکته های بیشتری درباره خودشان و اهل بیت(علیهم السلام) را کشف کنم. جناب پروفسور مخاطبان ما دوست دارند بیشتر از شما بدانند؟ من هم اینک 79 سال دارم. پدر چهار فرزندم که همگی پسرند. نخستین فرزندم در تهران به دنیا آمد، به همین دلیل ...
داماد جوان : نقشی در مرگ پدرزنم نداشتم
منتقل شدند. داماد جوان به بازپرس جنایی گفت: من مدتی پیش از همسر اولم جدا شدم و از او یک فرزند دارم. کارمند بانک هستم. سال گذشته به خواستگاری همسر کنونی ام رفتم و باهم عقد کردیم. قرار بود بزودی زندگی مشترکمان را شروع کنیم. همسرم شب قبل از مرگ پدرش با والدین من بر سر خانه ای که قرار بود آنجا زندگی کنیم، مشاجره کرد. من هم سر همین موضوع با همسرم جر و بحث کردم. ما قرار بود به خانه دیگر پدرم ...
پایان دادگاه معلمی که همراه4دانش آموز دست به آدم ربایی زد/معلم برای همراهی دانش آموزانش جه دروغی گفت
ریاست قاضی عبداللهی قرار گرفت. صبح دیروز، در ابتدای جلسه رسیدگی به پرونده در این شعبه، پسر 18 ساله درباره روز حادثه گفت: آن روز در ماشین نشسته و منتظر پدرم بودم که آدم رباها به سمتم حمله کردند و با این تهدید که داعشی هستند، مرا به زور داخل ماشین شان انداختند. آنها مرا به باغی در حاشیه پایتخت بردند و دو روز با دست و پای بسته و بدون آب و غذا نگه داشتند. پس از او، صاحب باغ که قبل از رسیدن ...
گذری بر زندگی سردار شهید علی داوری
محفوظ بماند. و همچنین از همه دوستان و آشنایان می خواهم مرا حلال کنند. در نهایت سلامتی امام و پیروزی شما را از درگاه ایزد منان آرزو می نمایم و بعنوان یک برادر کوچک به همه آن هایی که گفته مرا می شنوند بالاخص دوستان عزیزم پیام می دهم که: ای که آسوده نشسته لب ساحل برخیز که تو را کار بگرداب و نهنگ است هنوز لاله این چمن آغشته به رنگ است هنوز سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز خداحافظ پدرم و مادرم و برادرانم و همسرم و فرزندان کوچکم و خداحافظ دوستان عزیزم. پیروز باشید. والسلام علی عبادی الصالحین 10 اردیبهشت 61 ...
از آشنایی اینترنتی تا ازدواج نافرجام
خوشم می آمد همسر یک دریانورد شدن را افتخار می دانستم و چشمم را به روی سختی ها می بستم ولی به مرور زمان همه چیز برایم رنگ باخت. این دختر جوان با بغض فروخورده ای ادامه می دهد: قرار بود بلافاصله بعد از عقد مراسم عروسی مان را برگزار کنیم. او یک خانه در تهران گرفت و دنبال کارهای مان بودیم اما تا تدارک برنامه های مان یاشار باید می رفت و من تنها می ماندم. سه سال صبرکردم تا شاید همه چیز تغییر کند ...
غیاث طبری: جوانان ایرانی در عمل به ارزش ها پای بند هستند/ بی توجهی مسؤولان به ذائقه جوانان در کشور
خاطر به ایشان مراجعه کردم تا راهنمایی ام کنند، ابتدا با دوبله و گزارشگری شروع کردم، بعد هم به طور اتفاقی یک روز که مجری برنامه به علت تصادف سر برنامه حاضر نشد، من مجری برنامه شدم. همیشه به کارهای هنری علاقه مند بودم، ولی نه برای امرار معاش؛ چون شغل اصلی من کار دیگری بوده و کار اجرایی برای من صرفاً یک کار هنری است. فارس: چقدر به شانس معتقدید؟ اصلاً به شانس اعتقاد ندارم ...
سقوط مشکوک مادر، زندگی بخش 4 بیمار
خانه می رود ناگهان تعادلش را از دست داده و به پایین سقوط می کند. تحقیقات در این باره ادامه داشت تا این که چند روز پیش مادر و برادران زن فوت شده که به مرگ زن میانسال مشکوک بودند، به شعبه هشتم بازپرسی دادسرای امور جنایی آمده و خواستار تحقیق در این باره شدند. دیروز شوهر زن فوت شده و پسرش برای ادامه تحقیقات به دادسرا فراخوانده شدند. پدر و پسر در تحقیقات قضایی گفتند مادر ...
زن جوان برای خودش هوو آورد
مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال می شدم و هرگز چنین حرفی نمی زدم. مرد که برافروخته است رو به قاضی می گوید: زندگی ام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانه اش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. می گفت اگر مرا دوست داری باید هر چه می گویم گوش کنی ولی هر چه می گفتم بی فایده بود و مجبورم می کرد تا به حرفش گوش کنم و ...
بچه های امروز از همه چیز اشباع شده اند
با آقای محمد نوربخش آشنا شدم که به جای مارلون براندو در فیلم پدرخوانده صحبت کرده بود و شهرت زیادی داشت. عاشق صدای او شدم. از همان جا تصمیم گرفتم دوبلور شوم. اما آقای نوربخش به من گفت باید درس خودت را بخوانی. دو سال پیگیر ایشان بودم هر استودیویی برای ضبط می رفت، آن قدر آنجا می ایستادم تا اجازه بدهند داخل شوم. بعدها خود آقای نوربخش گفت آن قدر از سماجتت کلافه شده بودم که به همکارانم می گفتم مرا جایی ...
آخرین متجاوز در ایستگاه اعدام
. روز 29 مهر بود که از باشگاه آمدم و سر قرار رفتم. درحالی که گوشه خیابان منتظر مرد جوان بودم، ناگهان یک خودروی پراید نقره ای رنگ جلوی پایم ترمز کرد. سه مرد که سرنشین آن بودند، از خودرو پیاده شده و با تهدید چاقو مرا سوار کردند. هرچه فریاد می زدم، فایده ای نداشت تا این که آنها مرا به محل خلوتی بردند و دونفرشان به من تجاوز کردند. بعد از آن تمام طلاهایم را سرقت کردند و با چاقو چند ضربه به من زدند. بعد ...