سایر منابع:
سایر خبرها
احسان خواجه امیری چگونه ستاره شد؟
شما بخوانم. گفتم یک دقیقه بیا توی اتاق این را گوش کن ببین چطور است، شوخی شوخی گفتم بیا روی این آهنگ بخوان، یواش یواش کار را جمع کردم. یک استودیوی خانگی درست کرده بودم و خودم هم ساز می زدم. همه سازها را دوست داشتم. خیلی کنجکاو بودم. وقتی خیلی کوچک بودم و حدود 9 سالم بود با بابا می رفتم استودیو. آنجا هی می خواستم بروم به آن دستگاه ها دست بزنم ببینم چیست. الان قشنگ یادم هست که در یک ...
واکنش آیت الله خوانساری هنگام شنیدن غیبت
و مهم ترین مطالب، اقامه ی فرائض است. فرائض چیست؟ یکی، خواندن نماز اوّل وقت است. آن نمازی که با نماز وجود مقدّس آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) اوج می گیرد. می دانید این که بیان کردند: نماز اوّل وقت یعنی نماز همراه با آقا جان، معنی اش چیست؟ ای بسا به این که آقا جان موقعی که اذان می گویند، مثلاً در مکّه مکرّمه باشد، یا در تهران باشد، یا در اصفهان باشد، یا در آرژانتین باشد، به هر حال ...
ثمره ازدواج پیامبر (ص) با حضرت خدیجه(س)
او رسالتی مهم را در زندگی خویش به اتمام رساند. حضرت خدیجه علیهاالسلام از برترین زنان هستی از میان زنان عالم چهار زن برترین زنان هستی اند: آسیه همسر فرعون، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خُویلد و فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر محمد صلی الله علیه و آله ، که این چهار زن را خداوند عزوجل از زنان بهشت برگزید که در تمام اعصار تاریخ الگوی پاکی و عفّت برای تمام زنان باشند. حضرت خدیجه ...
ماجرای ازدواج پیامبر(ص) و حضرت خدیجه(س)
حضرت عبارت بودند از قاسم و عبد الله و دختران:زینب،ام کلثوم،رقیه و فاطمه زهرا(س). قاسم و عبد الله هر دو در کودکی قبل از بعثت از دنیا رفتند،و دختران آن حضرت همگی تا پس از بعثت آن حضرت زنده بودند و اسلام اختیار کرده با رسول خدا(ص)به مدینه هجرت کردند .به شرحی که پس از این خواهد آمد. شمه ای از فضایل خدیجه از احادیث مشهور میان شیعه و اهل سنت این حدیث است که پیغمبر(ص)فرمود: از مردان ...
جعفر کذاب یا جعفر تواب؟
، فرمود: آن شخصی که خبر دهد به آنچه در همیان است. پس هیبت آن حضرت مرا مانع شد که بپرسم که چه همیان و کدام همیان و چه چیز است در همیان... وی در ادامه گفت: روز پانزدهم به سامرا وارد شدم، آواز نوحه از خانه آن حضرت شنیدم و نعش آن امام بزرگوار را در غسل گاه دیدم. برادرش، جعفر، را بر در خانه آن حضرت دیدم که مردم دورش جمع شده بودند و او را تعزیت می نمودند و جانشینی اورا تبریک !!! با خود گفتم که ...
زیر پای عراقی ها به وجعلنا اعتقاد پیدا کردم
و دشمن گیر افتادیم. من بودم و آن جوان. او مجروح شده بود. آتش دشمن هم خیلی سنگین بود. تا بلند می شدیم، هدف قرار می گرفتیم. بدجوری تیرتراش می-زدند. به او گفتم: من پای تو رو می گیرم، خودت هم کمک کن و به بدنت حرکت بده تا خودمون رو پرت کنیم پشت خاکریز. گفت: باشه مچ پایش را گرفتم و در یک لحظه که آتش دشمن کم بود، پریدم پشت خاکریز. بین زمین و هوا بودم که انفجاری قوی در نزدیکی ام ...
افشاگری دختر دانشجوی گچسارانی از حوادث روز دانشجو/بی حرمتی به دانشجو همچنان ادامه دارد
تهدید ها،مطالباتم که حق یک دانشجو در روز دانشجو بود را به داخل سالن بردم.گویا از قبل بنده را زیر نظر گرفته بودند و یکی از پرسنل زن دانشگاه (مدیردانشجویی) را در کنارم نشاندند.در واکنش به این عمل جای خود را تغییر دادم و در ردیف های عقب تر نشستم.در همین حین مسئول کانون قرآن وعترت دانشگاه و مدیردانشجویی هردو مرا احاطه کردند و می خواستند پلاکاردهایی که در زیرچادرداشتم را از دستم در بیاورند. ...
جانبازی که هنوز زخم های وحشتناک دارد
ناگهان قطرات اشکی است که از چشمانش سرازیر می شود. دلم سخت می گیرد و عنقریب است که بغض، گلویم با قطرات اشک خود را نمایان سازد که صدای " سلام علیکم " برادر یزدانی مرا به خود می آورد. وی که نمازش را به پایان برده نیز درکنار ما جای می گیرد. مردی با هیبت، قوی و استوار که قلب بزرگش دریای آرامش است. وی که با لهجه شیرین اصفهانی صحبت می کند با رغبت می پذیرد که در گفت وگوی ما ...
اگر ننویسم می میرم.../ یادی از کیهان نویس آران و بیدگل
نیست نخستین گریه را چه زمانی سر دادم. یادم نمی آید در آن چهار دیواری که رنگش به سیاهی قلب پیروان ابلیس بود و هر لای خشتش عقرب هفت بندی نیش خود را برای عمر به پایان رسیده ای تیز می کرد، چه هنگام پشت پدرم از خبر میلادم لرزید و شکم به کمر چسبیده مادرم از گرسنگی حال و احوال همیشه اش را باز یافت. ...و بدینسان روز زایش خویش را هرگز ندانسته و نمی دانم اما در ورق پاره و رنگ و رو رفته ای به اسم سجل ...
از پهن کردن بساط کفاشی تا استاد صاحب نام خوشنویسی+عکس
پیشرفت کردم. اما خیلی سخت بود. بعد از مهاجرت به ایران در خیابان واکس می زدم و کار کفاشی، بنایی و حتی سنگ کاری کردم. یادم می آید در خیابان کنار کفاشی خط می نوشتم. همسایه ها و خانم های محله همه با تعجب مرا نگاه می کردند و سعی داشتند کمکم کنند. راهنمایی هایشان باعث شد دوستان بسیار خوبی پیدا کنم و به جاهای مختلفی معرفی شوم. یکی از دوستان گفت: قرآن بلدی؟ گفتم: بله و شروع کردم قرآن را ساده خواندن. بعد از ...
مصاحبه با میشل توبور؛ نویسنده ای که دو هزار کتاب نوشت!
، باید که حرکتی در آن باشد، حرکت کاغذ. یا باید صفحه داشته باشد که بتوان آن را ورق زد یا آن که بتوان کاغذ آن را به نوعی چرخاند. به شما گفتم که ما در مسیر آمدن به اینجا به شهر اورنان رفتیم و از موزه کوستاو کوربه دیدن کردیم. به نظرم می خواستید چیزی در این زمینه بگویید. بله، گفتم که یکی از ناشران من در شهر بزانسون همایشی در اورنان (Ornans) ترتیب داده بود. مرا با زنم که در آن زمان ...
عملیات مطلع الفجر
...> شهید غلام علی پیچک نام پدر :اسماعیل تاریخ تولد :8/7/1338 محل تولد: تهران تاریخ شهادت : 20/9/1360 محل شهادت :ارتفاعات بر آفتاب گیلان غرب طول مدت حیات :22 مزار شهید : بهشت زهرا (سلام الله علیها ) قطعه 24 ردیف 119 شماره 8 روز 8 مهر ماه سال 1338 مقارن با روز تولد حضرت مهدی (عج) غلامعلی قدم به جهان خاکیان گشود. او در پناه سایه پدر و مادری باایمان رشد کرد ...
نظر اهل شهود و مورّخین دربارۀ پیدایش تشیع
است و برای زیارت آمده است. من می گویم برای بیمارستان آمده است. دیوار خانۀ خدا شکافته شد و فاطمه بنت اسد داخل خانۀ خدا رفتند و آنجا زایشگاه فاطمه بنت اسد شد. اینکه بعد از ورود مادر حضرت علی علیه السلام چه گذشت، هیچ کس به جز خدا، فاطمه بنت اسد و افرادی که آنجا بوده اند، نمی داند. بالاخره نور خدا، مولا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به دنیا آمدند. فاطمه بنت اسد سه روز در خانۀ خدا ...
سفر راهیان نور، تنها خواسته پدر و مادر شهید نوجوان تهرانی
.... گفت مادر! در روز قیامت چگونه می خواهی جواب حضرت زهرا(س) را بدهی؟ من الان یک نفر هستم، من بچه ندارم، آنهایی که زن و بچه دارند، می روند. شما می خواهید جلوی مرا بگیرد!؟ اگر در قوطی کبریت هم مرا بکنی و اجلم فرا برسد چه در خانه باشم و چه در جبهه فرقی نمی کند. نیمه دوم اردیبهشت سال 61 برای اولین بار به جبهه های جنوب اعزام شد، وقتی رفت نامه ای نوشت و حلالیت طلبید. جواب نامه اش را دادم اما ...
سروده هایی برای امام زمان (عج)
...> ملک هستی در یم شادی گم است بعثت است این، یا غدیر دوم است یوسف زهرا به دست داورش می نهد تاج امامت بر سرش عید جاء الحق مبارک بر همه خاصه بر سادات آل فاطمه عید آدم عید خاتم آمده عید مظلومان عالم آمده عید قسط و عید عدل و دادهاست لحظه هایش را مبارک بادهاست عید قرآن، عید عترت، عید دین ...
آخرین عید جبهه حق تا هنگامه جشن زیبای ظهور
دارند به نام فاطمه زهرا این کار را می کنند، در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها، راضی نیست ... آن وقت یک نفری که معلوم نیست تحت تأثیر کدام محرکی واقع شده، به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا، کاری کند که دشمنان حضرت زهرا را شاد کند ... این دفاع از شیعه نیست؛ این دفاع از ولایت نیست، اگر باطنش را بخواهید، این دفاع از آمریکاست؛ این دفاع از صهیونیست هاست . (سایت مقام معظم رهبری) آیۀ الله سیستانی ...
مجموعه داستان های کوتاه اجتماعی صلاح عسگرپور ( 11 ) : گریز پرندگان و گریه آدمیان
پوست کنده شد،و احساسی به حمید دست داد که اگر منصور بلند شود،با آن حالت عصبی مرا خواهد کشت لذا از ترس چند گلوله دیگر به سر و سینه منصور نشانه گرفت،اسلحه را پنهان و منطقه را ترک کرد. پشت رودخانه پرنده ها فریاد می زدند،باد زوزه می کشید،ابرها تیره شدند تا نشانه ای از بارندگی بدهند...حمید با ظاهری ساکت و خاموش و باطنی با غوغا و آشوب،به منزل برگشت...آن شب مادرمنصور تماس گرفت و سراغ فرزندش را ...
چرا جریان فمینیستی ایران مرضیه دباغ را الگو نمی داند؟
اطهر سلام الله علیها اقتضای زمان و مکان را دریافته بود که وارد میدان شد. اگر نبود خطابه ها و دفاع ها و حضور مظلومانه او، مظلومیت شیعه و ولایت نبی صلی الله علیه و آله و سلم در میان خودخواهی ها و دنیاطلبی دنیاخواهان به فراموشی سپرده می شد. همان طور که حماسه عاشورا را مخدراتی چون زینب کبری سلام الله علیها و سایر بانوان اسیر خاندان امامت، به گوش تاریخ رساندند. زینب کبری سلام الله علیها دست ...
سالروز آغاز امامت مهدی موعود(عج) مبارک باد + کلیپ و پیامک
ناله و شیون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته اند. گفتم: سرورم! اگر چنین شود امام بعد از شما کیست؟ فرمود: هر کس بر جنازه من نماز بخواند. گفتم: نشانه دیگری؟ فرمودند: هر کس از آن چه در میان همیان است خبر دهد، امام بعد از من است. روز پانزدهم به سامرا برگشتم. از خانه امام صدای گریه بلند بود و مردمان را دیدم که به جعفر، برادر امام تسلیت و امامتش ...
کاغذ رنگی
... هنوز لقمه ام را کامل نجویده بودم که صدای هواپیما و آژیر بلند شد. جیغ کشیدم، دستم را روی سرم گذاشتم و به طرف اتاق و رخت خواب ها دویدم. بالشم را گاز زدم و گریه کردم. صدای آژیر بلند و طولانی بود. خانه می لرزید و صدای هق هق گریه های من بلندتر می شد. صدای پای کسی را که در خانه می دوید می شنیدم. مامان گفته بود مراقب باشم و جلوی چشم غریبه ها نروم. پشت رخت خواب ها خزیدم و در اتاق چشم ...
یک عصر پاییزی با محمود دولت آبادی
...، می گوید که بعد از هر داستان بلندی که می نویسد باید مدتی را استراحت کند، ولی گاهی استرس ها نمی گذارد. از کلنل می گوید که برای نوشتنش کلی زحمت کشید اما بالاخره اینجا منتشر نشد. از خاطرات زندانش می گوید و به نیکی از آیت الله طالقانی یاد می کند، از همسرش که در تمام سال های دشوار زندان، صبوری کرده و به پای او مانده است. به غیر از اینها از افراط و تفریط های جامعه هم گلایه دارد. از آرزوهایش هم گفت ...
اگر ننویسم می میرم...
روزنامه اطلاعات این خبر را نداشت... زمانی که دکتر ابراهیم یزدی سرپرست روزنامه بود روزی داشت درباره شخصیت امام سخنرانی می کرد اما خطی که ترسیم کرد بیشتر نگاهی میانه رو و لیبرالی از تفکر و شخصیت امام بود، من بلند شدم گفتم مخالف صحبت شما هستم، به نظر من امام خمینی با این تصویری که شما ترسیم می کنید خیلی تفاوت دارد و آری اش آری است و نه اش هم نه است. حرف من به مذاق او خوش نیامد، فردای آن روز ...
همه چیز درباره نهم ربیع الاول
نتیجه جهالت ها است قبل از پرداختن به حدیث معروف رفع القلم ، لازم است دو جریان را برای شما عزیزان نقل کنیم، تا هدف نویسندگان این مقاله کمی روشن شود . حقیقت این است که ما فقط و فقط به خاطر خشنودی دل فاطمه زهرا (سلام ا... علیها) اقدام به تهیه این مقاله کردیم و دلیل پرداختن به این موضوع هم زیان هایی است که از روی جهالت به مکتب اسلام وارد شده است و موجب می شود بعضی از دوستداران فاطمه زهرا (سلام ...
پیام همسر شهید مدافع حرم برای داعش +عکس
درصد شهید شدند و 50 درصد مفقود. ما هم گفتیم حتما مفقوده و ان شاء الله بر می گردد. تا این که اعلام رسمی کردند: شهید شد! *ماجرای مجروحیت و پانسمان زورکی! فکر نمی کردم روزی به شهادت برسد اما علی کم کم این آمادگی را با مجروحیتش و رفتنش کم کم به ما داد. یکبار هم که مجروح شد اصلا برنگشت. می گفت ترکش خورده بود پشت سرم اما اینقدر درگیر بودیم مدتی بعد به دوستم گفتم: دست بزن ببین پشت ...
افسوس که با ایران دیر آشنا شدم
بود که وارد ایران شده بود دو شبانه روز در منزل مهمان من بود به دیدار مراجع عظام در قم بردم با بعضی از مسولین دیدار کرد صحبت های ضد اسراییلی و ضد امریکایی اش حال وهوای خاصی داشت خیلی پر شور و با انگیزه بود حرف ها و طرح های بلند پروازانه ای در سر داشت خیلی زود خودمونی می شد آن دو روز بسیار خاطره انگیز بود تا این اواخر هر وقت می آمد ایران حال مرا جویا می شد می گفت من ایران با شما شروع کردم البته ...
چگونه امام حسن عسکری با 4 خلیفه عباسی مبارزه کرد؟
به زندان علی بن حزین فرستاد، پیوسته از حال وی می پرسید و علی بن حزین پاسخ می داد: روزها را به روزه و شبها را به عبادت می گذراند. معتمد روزی تصمیم گرفت امام (ع) را آزاد سازد. علی بن حزین پیام معتمد را به حضرت ابلاغ کرد. حضرت از زندان بیرون آمد و منتظر ماند تا جعفر نیز به وی بپیوندد. علی بن حزین گفت: منتظر نمانید، تنها فرمان آزادی شما آمده است. امام فرمود: به معتمد بگو، من و جعفر با هم دستگیر شدیم و ...
شهادت یازدهمین امام(ع) در شعرآئینی/ لااقل یک حسن، حرم دارد
! نه کعبه ز طواف روی تو محروم است با قلب شکسته شرح هجران دادی یک عمر بهانه دست باران دادی آن قدر تو " یا حسین عطشان " گفتی تا آخر کار تشنه لب جان دادی دل را به مقام قُرب خود راهی کن سرشار ز عشق و شور و آگاهی کن گاهی به نگاه خود مرا هم دریاب یعنی تو مرا " بقیت اللّه " ی کن. و این هم شعری از ...
ماجرای شهادت امام حسن عسکری علیه السلام و اثبات امامت امام زمان عجل الله تعالی وفرجه الشریف
مشاهده کردم که انگشت سبّابه خود را به سوی آسمان بلند نموده است ، بر او سلام کردم ، آن حضرت نماز و سجده را مختصر کرد. پس از پایان نماز عرض کردم که آقای من می فرماید شما نزد او بروید. در همین لحظه ، کنیزی صقیل نام نزد آن فرزند عزیز آمد و دست کودک را گرفت و پیش پدرش برد. ابوسهل نوبختی گوید: هنگامی که کودک - که بسیار زیبا و همچون ماه نورانی بود موی سرش به هم پیچیده و مجعد است و ما بین دندانهایش گشاده ...
ناگفته هایی از زندگی امام عسکری (ع) - نگاه اهل سنت به امام یازدهم
شمایل و خصوصیات ویژه ای بودند چنان که احمد بن عبید اللَّه می گوید: یک روز در مجلس عمومی پدرم پشت سر او ایستاده بودم که دربانان او دویدند و گفتند ابن الرّضا بر در خانه است و او به صدای بلند گفت او را وارد کنید. مردی گندمگون، گشاده چشم، خوش قامت، زیباروی، خوش ترکیب، جوان، با جلال و هیبت وارد شد، چون چشم پدرم به او افتاد برخاست و چند گام به استقبال او رفت و به یاد ندارم که به احدی از بنی هاشم و یا افسران ...
آرزویش بی نشانی بود و پیکرش در سوریه جاماند/ دستمال اشک آلود حاجی را برایمان سوغات آوردند
آخر با دختر کوچکش را به یک لحظه کوتاه و درب مدرسه خلاصه کرد و رفت..... به او گفتم عزیز جان کی برمی گردی، می گفت: یک ماه، دو ماه، سه ماه و شاید هیچ وقت و تاکید داشت که کسی متوجه نشود که به سوریه رفته و گفت به بچه ها بگو بابایتان مشهد است. وقتی از خانه رفت به فاطمه با شوخی گفت: به همه بگو بابای من مرد بود، مرد چمدانش را که روی زمین می کشید انگار قلب من را با خودش می برد و حسی ...