سایر منابع:
سایر خبرها
راز و رمز امیر کبیر و ناشری که کتاب فروختن را بلد بود
زد و جعفری، این امر را در خاطراتش کتمان نکرده است. من باور دارم جعفری بزرگ بود، بزرگ زیست و بزرگ از دنیا رفت. پس: بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد محمدرضا جعفری کی به دنیا آمد؟ من در روز جمعه 27 اسفند ساعت 2 بعدازظهر به دنیا آمدم اما پدرم شناسنامه ام را برای اول فروردین سال 1328 گرفت. سومین فرزند خانواده بودم. دو خواهر بزرگتر به نام های نیره و عفت و ...
مصاحبه ای متفاوت با بختیار رحمانی/شش ماهی اضافه خدمت خوردم!
برادر کوچکتر از خودم داشتم که او هم استقلالی بود و الان در قید حیات نیست. او هم یک پیراهنی مثل همین داشت. * در تیم ملی بازی داشتی؟ شاید بگویم از بدشانس ترین بازی های که از لحاظ تیم ملی که خود من هم یکی از آنها بودم چون من با سال بسیار خوبی که با فولاد داشتیم قهرمان شدم رفتم جام جهانی. بعد در حد یک بازی دوستانه در تیم ملی و برگشتم و آن حادثه ها پیش آمد. مصدومیت و کارت و این ...
با معتادان یقه سفید آشنا شوید!
خانواده تحت فشار قرار می گرفتم که هرچه زودتر درسم را تمام کنم. یک شب که برای درس خواندن در خوابگاه مانده بودم حسابی کلافه بودم و اصلا حوصله درس ها را نداشتم و مدام سیگار می کشیدم ولی آرام نمی گرفتم. یکی از دوستانم که خود مصرف کننده بود به من پیشنهاد کرد که یک پُک شیشه بزنم، بعد درس بخوانم . به قدری کلافه بودم که قبول کردم. مثل آب روی آتش بود و تمام استرس و فشار از رویم برداشته شد . دو سالی ...
مشکل جانبازان نخاعی فقط راه رفتن نیست / درمان سطحی عمق زخم ها را بیشتر می کند
بر روی تخت دراز کشیده و به سقف خیره بمانم، سخت بود. تجویز اشتباه پزشک مرا به کام مرگ سوق می داد در آن زمان تجویز نادرست یک پزشک من را هر لحظه به سمت مرگ می کشاند تا اینکه بعد از چند روز حالم بدتر شد و مادرم من را به بیمارستان دیگری منتقل کرد. زمانی که پاسخ عکس برداری و آزمایشات آمد، پزشک معالجم متوجه اشتباه تجویز شد و گفت: ادامه روند درمان به صورت پیشین، فرزندتان را به کام ...
ناگفته های هادی خامنه ای از زندگی با خواهران ناتنی
چه تصوری کردند. بعد که فهمیدیم این هست، ما بعد از اندکی برگشتیم آمدیم تو و نشستیم و آنها هم که تحصّن کرده بودند رفتند و این شروع تحصّن و اعلام تحصّن بود به اصطلاح و کلید خورد! از فردای آن روز ظاهرا قراری که آنها گذاشتند این بود که تحصن آنجا به معنی این باشد که در مجلس و کارهای مجلس بیایند شرکت کنند ولی در بعدازظهرها بروند آنجا و در آن قسمتی که آنجا هست تریبونی بگذارند و بلندگویی و از خبرگزاری ها ...
متن کامل گفتگوی مفصل هادی خامنه ای با حسین دهباشی
آقای شریعتی که حالا کانون یا به نوعی تعطیل بود یا مشکلی داشت در خانه ها جلسات تشکیل می شد ما در خانه ها می رفتیم. آن جا من متوجه شدم که در بعد از اتمام جلسه آقای دکتر می رفت آن جا و جلسه بعدی را ایشان دارد اداره می کند و صحبت می کند و خب یک عده ای به همدیگر می گفتند که ایشان می آید، ولی من آن زمان دیگر مثلاً در آن جلسات حضور نداشتم، یعنی بودم می رفتم و بعد از اتمام جلسه دیگر نمی ماندم تا ایشان ...
آموزش تجربی، پیش نیاز همگانی شدن حقوق
بسیار گسترده است و در هر زمانی می توان این کار را کرد. اما وقتی وارد رشته حقوق شدم بعد از گذراندن یک ترم احساس راحتی داشتم و متوجه شدم می توانم در این رشته ادامه دهم. * حقوق به مفهوم کلی چقدر می تواند در زندگی اجتماعی تحول ساز باشد؟ به اعتقاد من حقوق نه تنها می تواند به نیازها و تحولات جامعه جواب دهد بلکه یک ابزار ایجاد تحول و تغییر است. هر چند این تغییر می تواند منفی هم باشد. در ...
ویلچر، نردبانی برای صعود به قهرمانی
اوایل دی ماه سال 94 سارا عبدالملکی، ملی پوش راگبی و مربی هندبال در مسیر بازگشت از کرمانشاه به تهران با خودرو شخصی تصادف کرد و دچار ضربه مغزی شد. در آن زمان خبرهای خبرگزاری ها تأیید می کرد که او بارها به اردوی تیم ملی دعوت شده و برای تیم ملی راگبی بانوان بازی کرده است اما هیچ یک از مسئولان ورزش از این اتفاقی که برای او افتاد، خبر نداشتند. سارا در این تصادف تا مرز مرگ رفت و برگشت. اورژانس بعد از تصادف او را به بیمارستانی در قزوین برد، در بیمارستان اعلام کردند بیمار زنده نیست اما دختر راگبی با شوک به زندگی بازگشت. ...
اسلام هراسی و اسلام سازی دو حربه غرب برای مدیریت شناخت اسلام
اتاق دخترم را جمع کردیم که در کیف مدرسه دخترم یادداشتی را پیدا کردیم که با همان انشاء کودکانه در نامه نوشته بود، پدر و مادرم از اینکه دست به خودکشی زدم معذرت خواهی میکنم و من تازه متوجه شدم که فرزندم اشتباها ان قرص را نخوردن و عمدا از آن استفاده است. آیت الله قرنی بیان کرد: در ادامه نامه نوشته بود، اما پدرم اگر از من بپرسی چرا دست به خودکشی زدم می گوییم هروقت با تو نشستم جز نا امیدی و ...
مردگان متحرک شهر به کجا می روند؟
؛ همسرم را بر گردانم و زیر یک سقف با خانواده ام زندگی کنم. می گوید: یک زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم، پدرم ثروتمند بود و بچه های محل به ما به چشم دیگه ای نگاه می کردند، تا اینکه پدرم ورشکسته شد، پدر و مادرم باهم اختلاف پیدا کردند، مادر از پدرم جدا شد و داستان تلخ زندگی من هم شروع شد. ادامه می دهد: دبیرستان که بودم اولین تجربه مواد مخدر را با سیگار کشیدن ، شروع کردم، دوست داشتم ...
پسر روستایی دختر همسایه را باردار کرد و ...
می گوید:تا کلاس پنجم درس خواندم و چون آن موقع برای ادامه تحصیل باید به شهر می رفتم خانواده ام رضایت ندادند. پدرم از نظر موقعیت اقتصادی در شرایطی نبود که مرا به شهر بفرستد و از طرفی می گفت به چه کسی اطمینان کنم و پاره تنم را خانه اش بفرستم. بعد از ترک تحصیل در کارهای کشاورزی به پدر و مادرم کمک می کردم و البته مسوولیت اصلی کارهای خانه با من بود. تنها دوست و همنشینم نیز دختر ...
ماجرای تجاوز دانشجوی جوان به دختر 16 ساله!
.... در این مدت زندان را چطور گذراندی؟ مشغول آموزش بودم دائم در حال توبه، من گناه کبیره ای انجام داده بودم و هر روز عذاب وجدان داشتم. زمان دستگیری مشغول به چه کاری بودی؟ درس می خواندم، دانشجوی ترم سوم بودم. با پدر و مادرت زندگی می کنی؟ پدرم سال ها پیش فوت شده و مادرم هزینه تحصیلم را می داد. با توجه به اینکه مادر مرجان چنین پیشنهادی به تو ...
غلط، چون کشیدن چهار آدم پیزوری در توفان
بود؟ قبل از دوره دانشجویی است. شعر خواندن از کتاب های جیبی شروع شد، به خصوص شعر معاصر که اولین جلدش نیما بود که سیروس طاهباز درآورد. معتادشدن به شعر از آن موقع آغاز شد و خوشبختانه کتاب شعر زیاد منتشر می شد. من این شانس بزرگ را داشتم که در آن دوره زندگی کردم. اشعار فروغ پشت هم منتشر شد: عصیان ، دیوار ، شاملو درآمد: آیدا در آینه ، از هوا و آینه ها و بعد اخوان، نادر نادرپور، نصرت رحمانی و ...
آن مرد شاد ، آن مرد خشمگین
را ادامه بدهی، ام اس داری. آن هنگام فکر شکل گیری این بیماری به ذهنم خطور کرد؛ زمانی که دانشجو بودم، ستاره دار و بعد هم اخراج شدم. در آن دوران به حدی استرس و ناراحتی عصبی به سراغم آمده بود که مطمئنم از اینجا بیماری من آغاز شد. فردایش به یگان رفتم، دکتر بهداری نامه پزشک را نگاه کرد و با تعجب گفت: ام اس چیست؟ تازه دوندگی های من از اینجا شروع شد؛ آن قدر از این بهداری به آن بهداری رفتم، بعد از دو ماه ...
چند شاهکار نیمایی/ آن گل صحرا به غمزه شکفت
دکتر گفتم که این شاعراستاد من است، بچه اش مریض است و پولی هم نداریم دواش را هم باید خودت بدهی....این جورها، جزو خانواده ی نیما شده بودم، گاهی هم نیما وعالیه خانم به خانه ی ما می آمدند، شامی میزدیم و حتی شب هم می ماندند. شاملو همچنین می گفت: چند روز به دفتر روزنامه ی پولاد رفتم و بست نشستم تا موفق شدم و نیما را از نزدیک دیدم. دو سال بعد یعنی اواخر سال 26 یا آغاز سال 27 رفتم درِ خانه ی ...
تصاویر:گفتگو با آریا هاشمی مقدم، لژیونر جوان فوتبال ایران/ دوست دارم دروازه بان استقلال شوم
... خیلی زیاد، زیرا از لحاظ پزشکی مادرم خیلی مراقبم است و پدرم من از لحاظ ورزشی و فنی خیلی روی من تاثیر گذاشته. آنها در انتخاب هایم همیشه مرا حمایت کردند. *اولین مربی و بازی ات را به خاطر داری؟ بله، در نونهالان مربی من آقای پیتر راینن بود و بازی اولم در مقابل نونهالان nec nijmegen بود. در بزرگسالان هم اولین مربی ام پدرم بود و اولین بازی ام برابر رود ویت بود که 5-1 در جام ...
قتل زن به دست مرد معتاد/انتقام از شوهر با چک 400میلیون تومانی/ دختری که6ماه بعد از تجاوز شکایت کرد/ شرطی ...
همسرش را قبول کرد. او گفت: من آدم عصبی ای هستم و خیلی زود واکنش نشان می دهم. از مدت ها قبل بود که به مصرف شیشه رو آورده بودم و به همین دلیل زمانی که شیشه مصرف می کردم به همه بدبین می شدم. متهم در مورد روز حادثه گفت: شب حادثه پس از مصرف شیشه با همسرم درگیر شدم. عصبی بودم و فکر می کردم همسرم به من خیانت کرده است، یک چاقو برداشته و به سمت همسرم رفتم و او را با چاقو زدم. وقتی این کار را ...
از حاشیه سازی و اتهام زنی به خانواده هنر بیزارم
روید و دوربین چیزهایی به تو نشان می دهد که در حالت عادی نمی بینی. آدم هایی را می بینی که سال هاست دیگر از آنها خبری نیست. ما چه کار کنیم که در سینمای مان هر وقت خواستند درباره انقلاب فیلم بسازند یک سری آدم مشخص با ویژگی خاصی نشان مان دادند؟ یعنی آدم های رزمنده را به عنوان نسل انقلابی مان نشان دادند در حالی که آدم هایی با لباس های پاچه گشاد و سبیل کلفت انقلاب کردند و بعد هم همین ها وقتی جنگ شروع شد ...
آرزو داشت که اولین شهید روستایش باشد که شد/ همسر شهید: منتظر بودم لااقل با پیکرش وداع کنم، اما چیزی از ...
به او گفتم آقا هادی من دیگر از این همه دوری خسته شده ام.گفت قول می دهم رفتم و برگشتم دیگر نروم. اما رفت و برگشت و باز هم رفت... یک بار که برگشت گفتم دیگر نرو. گفت امام حسین(ع) تنهاست. مثل زنان کوفی نباش. من را به آمل رساندند. صبح فردای آن روز قرار بود بروند تهران و شب هم پرواز داشتند. در راه به من وصیت هایشان را کردند و به من گفتند تو برایم خیلی عزیز هستی. اگر اتفاقی برایم افتاد این را ...
با هدف کسب طلای جهانی برمی گردم/ دوست داشتم فضانورد شوم!
سالگی هم وارد تیم ملی بزرگسالان شدم و به صورت حرفه ای به راهم ادامه دادم. درباره دنیای خودتان بگویید آن را چطور می بینید و دوست دارید چطور شکل بگیرد؟ دنیای من دنیایی است که خودم در ذهنم آن را می سازم. از دوران کودکی اینگونه بوده ام و هر وقت تصمیم گرفته ام تا به چیزی برسم، آن خواسته را در ذهنم تصویرسازی کرده ام و روزهای خوب و آینده را دیده ام. من از زمانی که بچه بودم دوست داشتم فضا نورد ...
درخشش "فرشته افغانستان" در مراکش
آزاد آموزش بازیگری زیر نظر اساتیدی چون اصغر محبی ، آقای رحمانیان و خانم نصیرپور وارد رشته بازیگری شدم. فعالیت های نمایشیم را از همان دوره ابتدایی شروع کردم و اولین کارم را سال چهارم ابتدایی کارگردانی کردم که توانست در سطح استان تهران مقام دوم را به خود اختصاص دهد و بعد از آن بود که کارگردان های ایرانی توصیه کردند که این رشته را به صورت تخصصی دنبال کنم. من هم علی رغم مخالفت هایی که از سمت خانواده ...
از محل نیات موقوفات، زائر اولی ها راهی حج فقرا شدند /دعای خیر زائر اولیها بدرقه راه واقفین است
خاطره باشه . ( میدونی که دستم خالیه ... نمی تونم اونو به مکه بفرستم اما از برکت وجود تو ، زیارت تو برای ما مانند رفتن به خونه خدا شده ) اما بازم کارم گره خورد و پولمو خرج کردم . باز هم شرمنده خودمو مادرم شدم . اما ایندفعه ، کوله بارمو بستم . نذر کردم اگه دعوتم کنی بیام و چند روز و چند شب خودمو دخیل ببندم به ضریحت . می خوام چند روزی و که اونجا هستم از پیشت دور نشم . می خوام ...
درخشش "فرشته افغانستان" در مراکش
فیلم را در زیر می توانید بخوانید: ابتدا خودتان ن رو معرفی کنید و بگویید با توجه به محدودیت هایی که دختران افغانستانی با آن مواجهند چطور وارد عرصه سینما شدید؟ سال 1376 در ایران متولد شدم و 10 سال است با شرکت در دوره های آزاد آموزش بازیگری زیر نظر اساتیدی چون اصغر محبی ، آقای رحمانیان و خانم نصیرپور وارد رشته بازیگری شدم. فعالیت های نمایشیم را از همان دوره ابتدایی شروع کردم و اولین ...
آن شش نفر منم
.... آن روز در کلاس درس زبان بودیم که سیاوش سردرد شدیدی پیدا کرد و از کلاس بیرون رفت و بعد از شستن صورت دوباره بازگشت و از یکی از بچه ها قرص سردرد گرفت اما ناگهان تشنج کرد و روی زمین افتاد. بلافاصله او را به بیمارستان منتقل کردیم. سیاوش بین راه می گفت چشمانم نمی بیند و اگر مادرم متوجه نابینایی من شود، می میرد. او به شدت نگران مادرش بود و در آن لحظات هم نمی توانست والدینش را فراموش کند ...
یک روز در کانون و اصلاح و تربیت/دخترکان اینجا رویایشان را روی موی مدل عروسک می بافند
خبرنگار به پسر نوجوانی که کنار دستش با مظلومیت خاصی ایستاده، جلب می شود و هر طوری شده سر صحبت را با او باز می کند و اصلا متوجه توضیحات روابط عمومی کانون نمی شود. به خاطر قتل اینجا هستم؛ قتلی ناخواسته در دعوای یک همکلاسی ؛ اینها عباراتی بود که آن نوجوان به زبان آورد. این نوجوان ادامه می دهد: یک ماه و نیم بعد از ارتکاب قتلی ناخواسته فرار کرده و به خوزستان رفته بودم اما وقتی متوجه شدم پدرم را جای ...
هشت برداشت از زندگی سردار شهید تقوی فر؛ از اعتماد به جوانان تا استکبارستیزی
گروه جهاد و مقاومت مشرق: فرهنگ جهاد در میان فرزندان امام(ره) پایان یافتنی نیست. این مهم در رگ های مردم جاری شده و تا جایی که ندای مظلومی هنوز شنیده شود، ادامه دارد و این فرزندان در صف اول مقابله با دشمن خواهند ایستاد. زمانی که گروهک های ترویستی همچون داعش با هدف ضربه زدن به اسلام وارد خاک سوریه و عراق شدند، فرزندان امام(ره) بار دیگر برای مقابله به پا خواستند و در این میان افراد با تجربه همچون ...
خاطرات آزاده فاطمه ناهیدی (24)
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : در آن نامه نوشته بود که خرید عروسی هم انجام شده و می خواهیم عقد کنیم. شب دختر عمویم را در خواب دیدم. در خواب دنبال حلقه اش می گشتم، ولی حلقه ای دستش نبود. حال علی را از او پرسیدم. یک لحظه گفت علی سرهنگ شده. در تمام مدت اسارت نگرانی عجیبی نسبت به برادرم داشتم. هر وقت هم علی را در زندان می دیدم، یاد او می افتادم. شباهت زیادی به هم داشتند، به خصوص در کارها، زرنگی و فعال بودن. به خصوص که اسم هر دو علی بود. با خودم می گفتم، خدایا می شود یک روز علی را ببینم و بنشینیم با هم صحبت کنیم ...
کارآفرین موفق ایرانی؛ عشق به کار، من را ماندگار کرد
قابلمه غذایم صدا می داد و من هم که بچه سال بودم و می ترسیدم، برای همین همیشه چوبی در دستم بود تا اتفاقی برایم نیفتد. بعد از این که با صاحب کار کارم را شروع کردم، حقوقم شد 120هزار تومان. به تناسب دیگران دریافتی من بالا بود، چون با جدیت کار می کردم و ساعات طولانی کار خسته ام نمی کرد. آغاز قصه کارهای شما به چه شکل بود؟ زمان خدمت سربازی فرا رسیده بود و من باید به سربازی می رفتم. به اصطلاح ...
اولین پزشک شاهین در بستر بیماری
پاهاشون دوا و درمون می کردم. پیرزن خوش لهجه بوشهری آهی کشید و گفت: مرحوم برادرم و جواد سیار شالوده استادیوم بوشهر را بنا نهادن. آن موقع پیلی(پول) نبود، هر بازیکن خرج خودش رو می داد، پیراهن و جورابهای بچه های تیم خلیج که بعدها به نام شاهین تغییر کرد را من و مادرم وصله پینه می کردیم. هر وقت شاهین بازی داشت از بهمنی سوار ترک دوچرخه برادرم حاج حسین می شدم و تا استادیوم فعلی می آمدیم. ...
پرونده پیچیده زنی که به شوهرش نارو زده بود
. شب حادثه هم همان مرد به خانه ما آمد؛ البته من صدای او را شنیدم و از ترس بیرون نرفتم. نمی دانم چه اتفاقی افتاد؛ فکر می کردم با مادرم کار دارد و نمی دانستم ممکن است برای پدرم مشکلی ایجاد کند. زمانی که لاله بازجویی شد، رابطه با مردی به نام هرمز را قبول کرد و گفت: هرمز از دوستان شوهرم بود؛ او به خانه ما می آمد و با شوهرم مراوده داشت. یک بار که شوهرم به مسافرت رفت، او به خانه ما آمد و بعد هم ...