سایر منابع:
سایر خبرها
یکی از اساسی ترین کارها در تربیت، پرورش بر پایه باور خدایی است
هرگز به قتل تو دست دراز نمی کنم و خدا ترسی را مانع قتل برادر می خواند و می گوید: می خواهم تو بار گناه مرا بردوش بکشی و از دوزخیان گردی. [66] عیسی مسیح(ع) نیز تا بوی کفر از قوم خود حس می کند برای اتمام حجت و ابراز لطف بی پایان الاهی و رأفت و مهرورزی برای نجات آخرین باز ماندگان از افراد قوم خود فریاد استنصار سر می دهد و از جبهه گیری و نفرین و سرزنش دست بر می دارد. [67] حضرت موسی ...
جای ای کاش باقی نماند
چند است؟ که این روزها در سینماها روی پرده است، صحبت کردند. یکی از نکات قابل توجه در این گفتگو توجه کارگردان به مخاطب شناسی این اثر سینمایی بود. بخش پایانی این گفتگو را می خوانید: * آقای صاحب الزمانی بعد از نمایش فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ در جشنواره فجر سال گذشته تصمیم نگرفتید در تدوین اثر برای اکران عمومی تغییراتی ایجاد کنید؟ فردین صاحب الزمانی: قبل از نمایش در ...
خانه دل را بتکان
در این بین شروع مسیر شماره 2 راهپیمایی ها از میدان ابوذر برای خیلی از اهالی مناطق جنوب شهر تهران به شدت آشناست؛ مسجدی که با خاطره ترور آیت الله خامنه ای درآن، برای همه ایرانیان شناخته شده است؛ مسجدی پرتردد و شلوغ که در سال های اخیر جوان های زیادی هم در آن جمع شده اند. قرار است در دهه تکریم و غبارروبی مساجد، مسجد ابوذر هم توسط جوانان منطقه غبارروبی شود تا برای ماه مبارک رمضان با حال و هوایی تازه ...
قرائت پیام ظریف و نخست وزیر پاکستان در همایش اقبال لاهوری
شرایط کنونی بین المللی و با ملاحظه اوضاع و احوال حاکم بر جوامع خاور میانه، شرق اسلامی برای دستیابی به جایگاه واقعی خویش بیش از گذشته نیازمند رجوع به افکار و دیدگاه های اقبال است. علامه اقبال یک شخصیت چند وجهی است که در عین دین مداری و اعتقاد راسخ به ظرفیت های غنی فرهنگ خودی، به دنبال نوگرایی و تعامل دو سویه با مدنیت جهانی بوده است. آثار ارزشمند اقبال پلی است بین قلمرو معنوی شبهه قاره و ...
همچنان آرمان خواه هستم
کتاب بازتاب اسطوره در بوف کور و آنچه در دو کتاب اسطوره تهران و تهران در قاب شعر درباره اسطوره و شهر در رمان و بخشی از شعر معاصر ایران نوشته و همچنین نقدهایش درباره برخی تئاترهای ایرانی سال های اخیر که در کتاب جادوی تئاتر گردآوری و چاپ شده، گواه این مدعاست. قصه ها و افسانه های کهن ایرانی یکی از زمینه هایی است که جلال ستاری در آن به پژوهش پرداخته است. از جمله این پژوهش ها می توان به کتاب افسون ...
موسیقی دستور پذیر نیست
وقتی چوب رهبری ارکستر ملی را به دست گرفت و به ارکستر فرمان داد که قطعه فانتزی شرقی را آغاز کنند، انگار جان تازه ای گرفته بود. ساعت 09:30 شب چهارشنبه بیستم خرداد 94، قبل از آنکه ارکستر ملی روی صحنه بیاید، در ابتدا فیلمی پخش شد که در آن رئیس جمهوری در همین تالار وحدت به حضار قول می داد به زودی ارکسترها را راه می اندازد و بعد سخنان وزیر و معاونت هنری و دیگر مسئولان پخش شد و بعد نوازندگان و فرهاد ...
بادیگارد در برابر دوربین حاتمی کیا
ابراهیم حاتمی کیا هنرمندی دارای زبان و سبک خاص که وفادار به نگاه خود مانده است، این روزها با تکمیل هنرمندانش بادیگارد را کلید خواهد زد. به گزارش ایرنا، ابراهیم حاتمی کیا همچون یک تاریخچه، یک صدا و یک نگاه در مقطعی از تاریخ ما دیده، شنیده و حس می شود. فیلم های او اگرچه همچون گزارشی مستند از جنگ، روایات واقعی و تاریخی را به تصویر می کشند، اما لحن شاعرانه، نوستالژیک و پرسوز و گدازی دارند. او این ...
لیست کامل برنامه های سیما در ماه مبارک رمضان
بخش های مختلف این برنامه سحرگاهی هستند. همچنین زیر نور ماه (گفتگوی شیرین با نوسفران روزه دار)، خاطره ها (بیان خاطرات نوسفران سال های دور و نزدیک)، دست های کوچک (فرازهایی از دعاهای نوسفران با صدای خودشان)، آسمانی ها (دعاهای ائمه معصومین برای مومنین با لحن زیبا و مناجات گونه)، دعای روز، نماز با حضور چند خانواده و میان برنامه های گرافیکی اذان شهرهای مختلف نیز آخرین بخش از میان برنامه هایی ...
استقلال زرد می پوشید و پرسپولیس سبز؟!
همکاری کنم. فکر کنم نمی دانستند من چند ساله هستم، چون از سن بلوغ صدای من همین قدر بم بود و از پشت تلفن همه فکر می کردند سن و سالم بالاست. یادم هست وقتی برای اولین بار من را دیدند با تعجب گفتند واقعا این صدای پشت تلفن تو هستی؟ کم کم کار جدی شد و از همان سایت وارد بازیگری شدم. سر صحنه کتاب فروشی هدهد مرضیه برومند رفته بودم برای گزارش، و سکانس پایانی فیلم قرار بود ضبط شود. یک ...
در دنیای تو ساعت چند است؟
در دنیای تو ساعت چند است؟ عاشقانه ای که تصویرگر یک عشق پر اُبهت است و به مانند بسیاری از فیلم های عاشقانه، نمی خواهد تمام تلاش خود را محدود به نشان دادن تب و تاب های عصیانگرانه فرد عاشق کند. در، در دنیای تو ساعت چند است یک عشق قدیمی زخم باز می کند و در این بین، نه از درِ انتقام و جبران مافات، بلکه از نگاهی انسانی و با ابزار عشق به مصاف معشوق خود می رود و از قضا، روایت دچار فرآیند شعاری ...
لیلا حاتمی و علی مصفا فیلم عاشقانه دوست ندارند!
. فقط چون این بازیگرها در آنها بازی کرده اند [به خودش و مصفا اشاره می کند] شبیه به نظر می آیند. به همان اندازه هم فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ ربطی به دو تا فیلم قبلی ندارد. این فیلم ها، سه فیلم کاملا مجزا هستند با سه فضای دیگر. نه تنها با فضا، بلکه با سه حس دیگر. یعنی فکر نمی کنید یک نخ تسبیحی به اسم عشق این سه فیلم را به هم مرتبط می کند؟ حاتمی: من اصولا وقتی از یک فیلم خوشم بیاید ...
ارتباط مفهومی محبت با سایر مفاهیم همسان و غیرهمسان قرآنی
...، از علی رافعی، با بررسی جایگاه محبت در روایات و ادعیه اسلامی، از طریق مرور ویژگی های محبّان و محبوبان خداوند و عوامل ایجاد محبت در بعد روانی و اجتماعی، در پی اثبات این معناست که محبت در اسلام در همه ابعاد سلوک فردی و اجتماعی در متون درجه اول اسلامی مدنظر قرار گرفته است. همچنین مقاله های عشق و محبت از منظر قرآن ، نوشته منتظرین معمار، فصلنامه کوثر، شماره 1، 1380؛ محبت از نگاه قرآن ، منتظرین ...
گمشده ای به نام عشق
سحر عصرآزاد در دنیای تو ساعت چند است؟ ، عاشقانه ای است گرم و جذاب از آدم هایی که با ما و در کنار ما هستند اما به واسطه تن سپردن به حادثه عشق، شایستگی دیده شدن بر پرده نقره ای را پیدا می کنند. نخستین فیلم سینمایی صفی یزدانیان، با وام داری از تجربه فیلم های کوتاه او و به طور خاص قایق های من ، جنس و طعم خاصی از سینما، عشق، شمال و شهر رشت با آسمان معروف ابری اش و حتی باران را به مخاطب می چشاند؛ آنچنان که فاصله صندلی تا پرده سینما را درمی نوردد؛ ...
ظریف: سفری معنوی و مجازی را در حرم حضرت امیرالمومنین(ع) تجربه کردم
فضای معنوی را فراهم آورد. آثار خوشرو را که گویا ماحصل پنج سال تلاش او است بسیار ارزنده دیدم و امیدوارم کتاب آن نیز منتشر شود تا همواره در دسترس عموم مردم قرار گیرد. محمد خوشرو، عکاس این مجموعه نیز درباره نمایشگاه تازه اش گفت: از سال 87 در مجموعه ای مشغول به فعالیت هستم که بیشتر در بخش معماری آن مسئولیت دارم و در اصل من برای جستجوی نوعی معماری که به شهروند امروز آرامش و معنویت گمشده در ...
شرح مناجات شعبانیه
دوست زندانیِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآوری کن تا برایآزادی من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه السلام از مسبب الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، برای او که از مقرّبین بود، نوعی خطا و لغزش به شمار آمد. به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال ها در زندان بماند. وَ قالَ ...
شبکه تلویزیونی حوزه هنری، صدا پیشه جناب خان در رادیو عکس و پخش برنامه ای با اجرای مزدک میرزایی
، فرهنگی، علمی و... در شرایط خاص قرار دارند. این برنامه از چهارشنبه 27 خرداد، هر شب ساعت 19 روی آنتن شبکه قرار می گیرد. ماه سپید جُنگی تابستانه به تهیه کنندگی محمد قنبری که از اول ماه مبارک، هر شب بعد از خبر 22 به صورت زنده روانه آنتن شبکه سه خواهد شد. این برنامه با حضور هنرمندان در حوزه بازیگری و خوانندگی و ورزشکاران به همراه خانواده ، دارای بخش های کارشناسی مذهبی در خصوص ازدواج آسان با ...
وودی آلن: از همه فیلم هایم متنفرم!
فیلمبرداریم طول بکشد و اینکه چه موضوعی را کار کنم و چه داستانی را روایت کنم. خوب فیلم های من کم بودجه هستند و فروش می کنند ولی خوب در عین حال فیلم های دیگری چون انتقام جویان هم هستند که در چند تعطیلات آخر هفته خیلی بیشتر از حداقل 6 فیلم من طی ده سال فروش می کنند. *همه این سال ها خواستار ساخت فیلم در کشور چین هستند. تو چی؟ _این یکی از کشورهایی است که از من خواسته اند که برای ساخت ...
بررسی یک پرونده جنایی/ بازگشت از چوبه دار
دادرسی که توسط وکیلش ارائه شده بود پذیرفته شده و روزنه های امید برای کیان به وجود آمده است. پرونده قتل به دست کیان هشت سال قبل تشکیل شد، زمانی که او نوجوانی 17 ساله بود و تصمیم گرفت در حمایت از دوستش وارد درگیری شود اما نه به قصد قتل. کیان می گوید: دعوا بین دوستم علی و جوانی به نام کیوان بود. آنها اول در خیابان با هم دعوا کردند، محله شلوغ بود و مردم جدایشان کردند. بعد قرار گذاشتند تا در ...
دست بر دلم مگذارید! ما هنرمندان معلق مانده ایم...
انتخاب های مشابه به گونه ای دیگر، موسیقی سنتی را نیز تحت الشعاع قرار داده است. به طور مثال انتخاب اشعار برای آثار سنتی چند وقتی ست که به چند شعر بسیار معروف و بسیار شنیده شده خلاصه شده است. اما از این موضوع بگذریم که مجالش نیست. فعالیت کدام خواننده یا خوانندگان پاپ را دنبال می کنید؟ ایرانی و غیر ایرانی. رضا رضاپور (عکاس : رامین ناطقی) – پاسخ این سؤال بسیار مفصل است که سعی می ...
در دنیای تو ساعت چند است علی آقای مصفا
برای بهتر قضاوت شدن این کلام به سراغ در دنیای تو ساعت چند است برویم. کاراکتر فرهاد دراین فیلم عجیب و غریب و دوستی داشتنی است، حتی اگر هم با آن همذات پنداری نکنی ولی همراهش می شوی، شخصیتی دلی است. این بیشتر به خود فیلمنامه بر می گردد چون این کاراکتر در فیلمنامه، اینجور نوشته شده است. حالا شاید این دفعه توانسته باشم فیلمنامه را خراب نکنم! ولی اتمسفر شما بر آن غالب است و بر آن ...
گفتگو با شهرام حقیقت دوست بازیگر سریال "جاده قدیم"
داده و پس از جلوه های این تیپ کاراکترها، حالا قصه است که تماشاگر را نگه می دارد. به نظر تو قصه امید انقدر جذاب هست که تماشاگر را تا پایان حفظ کند؟ بله فکر می کنم قصه بتواند مخاطب را حفظ کند. خیلی ها راجع به لهجه سوال می کنند. شاید پس از چند وقت به قول شما دیگر لهجه ها ذهن مخاطب را درگیر نکند و قصه است که باید پیش برود. من به شدت قلم امید سهرابی را دوست دارم. او یکی از نویسندگان خوب ...
نگاهی به تازه ترین نوستالژی عاشقانه سینمای ایران
روز نو : در 20 سالگی همه شاعراند، در 40 سالگی مهم است چگونه باشی. این دیالوگ به یاد ماندنی در دنیای تو ساعت چند است خود گویای یک فیلم عاشقانه و آرام است. با این تفاوت که این عاشقانه پر است از نوستالژی های زیبا و به یاد ماندنی. از موسیقی فیلم گرفته تا کوچه پس کوچه های پاریس و لاهیجان. از بندر انزلی تا رشت. از باغ های چای تا بازارهای سنتی گیلان. به نظر می رسد که صفی یزدانیان به عنوان ...
ازکاهش محبوبیت روحانی و پاسخ مطهری به کوچک زاده تا درگیری لفظی اصولگرایان واصلاح طلبان درشورا و خودکشی ...
امام جماعت مسجد و تعداد زیادی دیگر سرکردگان داعش در یک خلوت اقدام به انجام عمل زشت جنسی یک نوجوان کم سن و سال می کنند. مسعود گفت: آنها به این کار عقیده دارند. این اقدام شنیع را با ما انجام می دهند و آن را مباح می دانند. در خصوص خودم، من یک روز عصر از طریق رفتن به یکی از مساجد "منطقه شرقیه" به این ورطه کشیده شدم. از من خواستند که به یک مسجد بروم. همراه من چند نفر از جوانان هم قطار خودم برای ...
به عشق کتاب خواندن، نگهبان شدم!
به گزارش دولت بهار به نقل از مهر، ساعت پنج بعد از ظهر است و از صبح تا حالا یکی دو جلسۀ خسته کننده داشته ام. حالا هم آمده ام دفتر که به جلسۀ سوم برسم. هنگام ورود به ساختمان به عادت مالوف روزانه سلامی به سمت نگهبان ساختمان که هر روز سرش پایین است و نمی دانم مشغول چه کاری است پرتاب می کنم. او هم مثل همیشه بلند پاسخ می دهد. نگهبان های مراکز دولتی و غیردولتی همیشه برایم مایۀ افسوس بوده اند و هستند ...
ستایش نامادری
به نام پروردگار عالم که چوپان من است ستایش نامادری نویسنده:سیروس قزلباش تقدیم به بانو (میم) ستایش برای جشن تولد 7سالگی اش لحظه شماری می کرد مادرستایش پیشنهاد داده بود تا جشن را در ویلای شخصی خودشان در ده بالای یزد برقرارکنند ومقداری وسایل جشن تولد وبادکنک وتزئینات آماده کرده بودند وچون ستایش گیتار زدن را دوست داشت مادر کیک به شکل گیتار برایش سفارش داده بود . ستایش دختری باموهای فر وجثه ای کوچک که دماغی گرد وچشمانی درشت داشت و دماغش با صورت گردش تناسب داشت وبشتر شباهت به مادر میداد. پدرستایش یک بازاری سرشناس بود که دارای چند کارگاه تولید ترمه بود که حتی به کشورهای حوزه خلیج فارس صادر میکرد ترمه بافی از چند نسل به او رسیده بود وی علم ترمه بافی را به روز کرده بود ودستگاهای جدید ونقش های کامپیوتری باعث شده بود که نه تنها در یزد بلکه درکشور هم به عنوان یک کارآفرین خوب وتولید کننده عالی شناخته شود. شهرتش اول ترمه باف بود که فامیلی خود را به دانافر تبدیل کرده بود.اقای دانافر مردنسبتا خوبی بود قدی تقریبا بلند با موهای صاف ولاغراندام وکمی سبزه با دماغی کشیده والبته انقدر ابروی پرپشتی داشت که ستایش گاهی به شوخی می گفت: – بابایی می خواهی ابروهاتو ببافم هاها – توکه بلد نیستی بگومامانت بیا ببافه هاهاها – شما پدرودختر چی میگن پشت سرمن. – هیچی بابا دخترت هوس کرده ابروهای بابایی را ببافه – راستی خوب گفت یادت باشه این ابروهای پرپیچ وخمو واسه جشن کوتاه کنی – باشه بابا باشه خانوم جون – البته بابایی یک روز قبل از جشن کوتاه کن چون زود دوباره در میان هاهاها – هاهاهاهاها دخترکم یکی ی دونه بابا ان خانواده خوشبخت بودند اما کسی که از فردای خودش خبر ندارد. آخرهفته بود آنها وسایل جشن تولد را در صندوق عقب ماشین شاسی بلند وسفیدخود جا دادند وبه همراه همسایه خود تصمیم گرفتند به ویلا بروند همسایه آنها اصالتا اهل شهرستان بافق بودکه سالیان سال به یزد مهاجرت کرده بودند دختر بزرگ همسایه سمیه نام داشت وهنوز ازدواج نکرده بود اما خواهرهای دیگرش ازدواج کرده وخانواده تشکیل داده بودند . قرار بود صبح زود ستایش وپدر ومادرش زودتربروند وهمسایه انها چند ساعت بعد حرکت کنند وبه ویلا بروند تا در چیدمان جشن تولد ستایش به انها کمک کنند. صبح اقای دانافر باهمسروستایش حرکت کردند وشهرستان تفت را پشت سر گذاشتند ودرحال بالا رفتن ازگردنه ده بالا بودند.ستایش عقب نشسته بود وکمربند را بسته بود پدر هم ازترس جریمه کمربندرا بسته بود اما مادر ستایش که زنی گوشت الود وچاق بود بابستن کمربند احساس خفگی میکرد بنابرین عادت نداشت کمربند را ببند. انها درحال رفتن به سمت ده بالا بودند باد نسبتا سردی در حال وزیدن بود پاییز نزدیک بود اخرهفته همیشه جاده تفت بخصوص ده بالا شلوغ واتومبیل های زیادی به ان سو در حرکت هستند وبه ندرت اتومبیلی از ده بالا می اید پلیس راهنماورانندگی هم قبل ازصبحگاه تا ساعت 9 صبح در جاده مستقر نمی شود جاده باریک وهر خودرویی سعی می کند از دیگری گوی سبقت را برهاند وپدر ستایش هم مرتب سبقت بیجا میگرفت وخوشحال می شد که با هر گاز دادنش ده ها ماشین را جا میگزارد مجری رادیو یزدگرچه لعن جدی به خود نمیگرفت اما گاهی رانندگان را به صبوری واحتیاط دعوت میکرد. اقای دانا فرباز درحال سبقت بود که کامیون خاورنارنجی رنگی که شاید متعلق به 40 سال پیش بوداز سمت ده بالا دود کنان باسرعت به سوی اتومبیل هایی که روبرویش بودند می تازاند.صدای اهنگ قدیمی راننده خاور را تا ده اتومبیل میشنید راننده درحالی که زیرشلورراهرایی برپا وزیرپوش رکابی برتن داشت یک پا روی گاز وپای دیگر جمع شده روی صندلی ودستها را در فرمان براق وبزرگ فروبرده بود وبا بازوهایش فرمان را مهار می کردهمانطور میگازاند وبالا خره بی احتیاطی وغرور راننده کامیون که دوست نداشت کسی در لاین او حرکت کند قرعه بدشانسی را برای خانواده ستایش ورق زد.در حرکتی ثانیه ای در حالی که پدر ستایش باز درحال سبقت بود وفکرمیکرد یک ماشین دیگر را هم می تواند رد کندهدف خاور تندروشد صدای برخورد دواتومبیل خرد شدن شیشه ها جاری شدن خون فریاد وجیغ وبا حسین ویا ابوالفضل در جاده میپیچید وچون کلید اربگ اتومبیل اقای دانافر در حال آف بود اربگ ها هم عمل نکرده بودندوکمربند خانم دانافرهم که بسته نبود جان ان زن مهربان گرفته شد هنوز صدای ترانه دلخراش خاور که معلوم نبود چی میخواند درحالی که اب از جلوبندیش می ریخت وبخار بالا گرفته بود در حال پخش بودوراننده خاور هم براثر دیررسیدن آمبولانس ووقانونهای دست وپاگیر که تا ساعتی طول کشید همسفر مادر ستایش شد... ستایش شوکه شد واز ترس بیهوش شده بود وپدرش حتی حس بازکردن کمربند را نداشت . بیمارستان ،سردخانه ؛بازداشت اقای دانافر،ازهمه بدتر مشکلات روحی روانی ستایش را رها میکنیم وبه یک سال بعد میرویم تا خواننده هم مثل من زیاد غم ها را مرور نکند... یکسال بعد ستایش با وجود عمه ها وفامیل وبخصوص سمیه دختر همسایه قبول کرده بود مادرش فرشته شده وبه اسمان رفته .سمیه خود را به انها خیلی نزدیک کرده بود ستایش را به پارک وسینما وبازارمیبرد وعمه ستایش هم به خانه انها امده بود واز ستایش نگهداری میکرد پدر ستایش افسرده شده بود ساعت ها در اتاق به عکس زن مرحومش خیره می شد خواهر ش تا می توانست با کمک سمیه همسایه انها از ستایش وپدرش مراقبت میکردند .خانه اقای دانا فر دریکی از جاهای خوب صفائیه بود . سمیه خود را در دل ستایش جا کرده بود وعمه ستایش هم مناسب میدید که برادش با سمیه ازدواج کند پدر ستایش میلی به ازدواج دوباره نداشت اما صحبت های دوست وفامیل وخواهروبرادر واشتیاق ستایش،بالاخره پذیرفت. وازدواج ارام وبی سروصدایی انجام شد ورسما سمیه همسر اقای دانافر شد ... چند روز گذشت که پدر ستایش در خواب کابوس میدید درخواب سمیه را میدید که با چشمان خونی باچاقو ستایش رادنبال میکند وقتی از خواب میپرید زود به اتاق دخترش میرفت دختر را که سالم میدید اهسته کنار تختش مینشست و انگشت هایش را در موهای خودش فرو میبرد واهسته اشک میریخت زنش هم وقتی قصد همدردی داشت اورا دور میکرد امازن چیزی در اب میریخت وبه پدر ستایش میداد خیلی در کارش وارد بود معلوم نبود چه دارویی به اومیدهد که تا صبح اورا خواب میکند .گاهی هم ستایش نیمه شب بیدار میشد ونامادری را میدید که به حیاط خانه میرود ووقتی برمیگردد چشمانش سرخ است... درهرتقدیربا وجود خوابهای وحشتناک که پدرمیدید بیشترموقع که سرکاربود به بهانه مختلف سراغ ستایش را میگرفت گاهی که بیرون میرفتند انها را تعقیب میکرد وبیشتروقتها ازخواهرش میخواست انجا بیاید اما خواهرش که عمه ستایش باشد به پدرستایش میگفت چون تصادف ومرگ همسر وفوت راننده کامیون برایش سخت بوده باعث کابوس وتوهم می شود ومیگفت که فشارروحی روانی باعث خواب بد دیدن ومشکوک شدن است ... به هرحال سال مادر تمام شده بود وستایش به نامادری عادت کرده بود .جشن تولد ستایش همان روزها بود اما به دلیل سال مادر ومراسم دیگرتولد اورا کمی عقب انداختند یک هفته نشده بود که ناگهان ستایش براثردل درد شدید راهی بیمارستان شد وبستری گردید ستایش را به اتاق عمل بردند تا دکتر معالج ستایش که یکی از نزدیکان انها بود اورا عمل کند .نامادری فرصت رامناسب دید با اتومبیل مشکی رنگ هاچ بک درحالی که عینک دودی زده بود وارد حیاط بیمارستان شد قبل از پیاده شدن در ایینه ماشین نگاهی به خودش انداخت تصمیم عجببی گرفته بود باید کار ستایش را تمام میکرد اهسته از ماشین خارج شد از دری که پرستاران ودکتران وارد میشوند وارد بیمارستان شد خیلی زود به اتاق دکتری رفت روپوش پزشکی برتن کرد دستکشی پوشید تا اثری ازخون روی دستش نماند ماسکی بر صورت زد به طوری که اصلا معلوم نبود او همان نامادری است کمی استرس داشت اما درنگ نکرد وقتی متوجه شد ستایش بیهوش است کنارتختش رفت استرس عجیبی داشت پیشانیش عرق کرده بود بوی اتر والکل ومواد ضد عفونی مرتب به مشامش می رسید صدای بوق بوق دستگاه پزشکی به گوشش می رسید نفس عمیقی کشید چاقویی برداشت واصالت بافقی بودنش را نشان داد باچاقو شکم دخترک بی مادر را پاره کرد دستکش هایش به خون اغشته شد روده دختر را بیرون کشید وتکه کرد وسوی انداخت نفس درسینه حبس شده بود چهره همسرش را پشت پنجره حس می کرد گاهی به چهره دخترک نگاه میکرد اما وقتی کارش تمام شد سراسیمه از اتاق بیرون رفت دراتاق کناری دستکش را درسطل زباله انداخت روپوش را اویزان کرد سراسیمه انجا را ترک کرد وبا ماشینش به بیابان رفت کنار بیابان ایستاد بیرون امد داشت گریه میکرد ازته دل فریاد می زد وعقده های دلش را خالی میکرد گاهی چهره مادرستایش را میان ابرهای سپید حس میکرد که به اولبخند میزند معلوم نبود چرا اینقدر اسم پروردگارعالم را می اورد معلوم نبود چه چیز ازخدای مهربانش می خواهد معلوم نبود چرا چهره مادر ستایش را با خنده حس میکرد ... از سوی دیگر تیم پزشکی بیمارستان که متوجه وضعیت بیمارشده بودند اقدام لازم را بعد از ان کار انجام دادند تکنسین بیهوشی با دستگاه کار میکرد پرستاران خون شکم را پاک کردند وکارهای لازم انجام شد وشکم دختر بخیه زده شد وتیم هرکاری ازدستشان برمی امد انجام دادند وستایش با مراقبت های ویژه بهبود یافت .نامادری وقتی فهمید خطر رفع شده دیوانه وار خنده میکرد مثل ادم های روانی رقص وشادی عجیبی میکرد وخود را به بیمارستان رساند ستایش هنوز بیهوش بود اما دیگر خطری تهدیدش نمی کرد ... چند روز بعد ستایش را به خانه اوردند عمه وبچه های عمه تا چند روز کنار ستایش بودند تا اینکه ستایش کاملا خوب شد ونامادری تصمیم گرفت با اینکه یک ماه از تولدش گذشته جشن مفصلی برایش بگیرد نامادری به پدر ستایش میگفت با جشن تولد روح مادرش شاد می شود بنابراین با کمک اقوام وسایلی تهیه وچون ستایش به گیتار علاقه داشت وکلاس گیتار میرفت نامادری هم مثل مادرستایش کیک به شکل گیتار برایش سفارش داده بود... جشن تولد در ویلای شخصی در ده بالا گرفته شد زیرا مادر ستایش خیلی انجا را دوست داشت . نامادری لباس زیبایی مثل پرنسس ها با کلایی مخروطی گرفته بود که ستایش خیلی در ان برازنده شده بود .مهمان زیادی حتی فامیل های نامادری هم از بافق برای تولد ستایش امده بودند. هشت تا شمع روی کیک گیتار را ستایش چند بارفوت کرد تا خاموش شدند این بار همه تولدت مبارک را خواندند نامادری گل های زرد فصلی را در گلدانی قرار داده بود که درعکس بسیار زیبا معلوم می شدند . هدیه ها یکی پس از دیگری باز میشد وستایش با هرهدیه لبخندی میزد بعد ازاینکه اخرین هدیه بازشد ستایش وپدر کمی درگوشی صحبت کردند وبعد ستایش جلو امد وبه نامادری گفت : – مادریک هدیه میخوام بهت بدم – عزیزم الان موقع گرفتن هدیه است نه دادن. – این فرق میکنه ی نامه هم نوشتم اگر بد خط نوشتم ببخشید – عزیزم دخترگلم مگه نمیدونی من هم خطم بده. همه خنده ای کردند وستایش پاکت را به نامادری داد وازش خواست بازش کند نامادری نگاهی به پدرستایش انداخت که با سرعلامت دادیعنی بخوان وچشمکی هم زد که ابروی شلوغش پایین بالا شدن .نامادری که ناخن بلندی داشت ولاک زرد خوش رنگی هم روی ناخن هایش برق میزد پاکت را باز کرد وگردنبندی زیبا از طلا در پاکت بود گردنبتد را در دست گرفت وشروع به خواندن نامه کرد بعد خواندن اشک سردی رد سپیدی که از ارایش صورتش تشکیل شده بود برگونه ها افتاد ارایش چشم با اشکها پاک شد نامه را کنارگذاشت دست را دراز کرد سوی ستایش واوهم خود را به بغل نامادری انداخت . مهمانان واقوام کنجکاوشدند وازپدر ستایش خواستند اگر اشکال نداره متن نامه ستایش را بخواند پدرهم جلورفت درحالی که با یک دست شانه همسرش را ماساژ میداد شروع به خواندن با صدای بلندکرد. به نام خدا مامان عزیزم .فرشته خوبم توجای خالی مادرم را که در اسمان فرشته شده را پرکردی این گردنبند مادرم است که باید به گردن تو اویزان شود راستشو بخواهی اول ازت خوشم نمی امد اما وقتی منوبا خودت همه جا میبردی وقتی در درس کمکم میکردی وقتی به مدرسه میبردیم وتا تعطیل میشدم تو حاضربودی موهاموهرروزصبح به ارامی مادرم شانه میکردی ومیبافتی .وقتی شب تو اتاقم می امدی فکرمیکردی خوابم وبوسم میکردی وهرموقع شب حیاط میرفتی ازپنجره نگاه میکردم که دستاتو بالا میگرفتی ودعا میکردی واشک می ریختی ...جای مامانمو پرکردی وازهمه مهمتر تو با مهارتی که داشتی اپاندیس مرا عمل کردی وروده عفونی مرا بریدی ومرا نجات دادی .تا ابد ازت ممنونم. توقابل ستایش هستی توهم بهترین مامان هم بهترین دکتر دنیایی .مامان دکتر.مامان خوبم... وقتی نامه تمام شد احساس مهمانان جریحه دارشد واشک ریختند .نامادری بهتربگویم خانم دکتر که چشم هایش ازاشک قرمز شده بود ستایش را به اغوش گرفت وپدرستایش هم هردو را بغل کرد واول بزرگترها بعد بچه ها شروع به دست زدن کردند .قاب عکس مادر اصلی ستایش درحال لبخند رضایت کننده روی دیوار بود . پایان ...