سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی نامه اولین شهید زرتشتی دفاع مقدس منتشر شد
نهار می خورد. باهم حرف می زدیم. بهم گفت: مامان، معلم دینی ما آقای آرش گفته خداوند انسان رو خلق کرده که روی زمین امتحانش بکنه. ما همه در حضور خدا هستیم و مشغول امتحاندادن. اون لحظه تو چشمهای کامران خیره شدم. شاید سیزده یا چهاردهساله بود. برق ایمان و اطمینان نگاهش رو و صورتش رو روشن کرده بود. با همۀ وجودش به حرفی که می زد، ایمان داشت. هنوز هم هر روز به اون چشمها و اون برق عجیب فکر می کنم. شک ندارم که ...
همسر شهید: هنگام شهادت خواسته بود سرش را بلند کنند تا به آقا سلام دهد/ به قبر شهید صدرزاده اشاره کرد و ...
.../ سر سفره عقد آرزوی شهادت می کرد/ هنوز هم منتظرم برگردد + تصاویر فرمانده ای گمنام که سومین شهید مدافع حرم شد/ همسر شهید: به او می گفتم اینقدر دعا کردم که خدا تو را از بین ما نمی برد/ می گفت خدا راحت وصل می کند ما هستیم که سیم مان گیر دارد+ تصاویر ورزشکار همه فن حریفی که مدافع حریم ولایت شد/ مادر شهید: خبر نداشتم که مسعودم تکه تکه شده است/ خودم داخل قبر مسعود رفتم و زیارت ...
ترمینال معتادان!
اسباب بازی و یا خنزر پنزر. از جلو هر کدام شان که رد می شوی یک دستفروش هم دارد وسایلش را از مغازه بیرون می آورد. فروشنده های مغازه دار و دستفروش اینجا با هم توافق کرده اند که پشت همدیگر را خالی نکنند. این را یکی از مغازه دار ها می گوید و ادامه می دهد: درآمدها آنقدر نیست که خودمان را مدیون حسرت همدیگر کنیم. چرا یک دستفروش باید با حسرت به مغازه من نگاه کند؟ ما اجازه می دهیم آخر وقت آنها وسایل شان را ...
حسابدار پلاسکو به دامادی نرسید
اتفاق مراسم خواستگاری برایش بگیرند. حالا همه خانواده در شوک هستند. بعد از 33 روز دعا و نذر و نیاز خبر آوردند که کامبیز زیر آوار پلاسکو جان باخته است. داخل مسجد مادر کامبیز با لباس سیاه روی صندلی نشسته. یک دستش را روی سینه اش گذاشته و دست دیگرش روی پایش است. مستقیم به عکس پسرش چشم دوخته است. کامبیز از بالای مجلس و در عکس هایی که روی میز وسط سالن گذاشته اند نشسته و همه چیز را تماشا می کند ...
از دست و دلبازی دو جیبش سوراخ بود!/ شرط مادر برای رفتن پسرش به سوریه چه بود؟
غلام عباس و درقالب نیروهای مردمی مدافع حرم راهی سوریه شد و روز اول رمضان سال 95 در حین انجام عملیاتی جهت بازگرداندن پیکر جمعی از شهدا در شهر حلب سوریه به دست نیروهای داعشی به شهادت رسید و تاکنون پیکر او مفقود مانده است. اسدی، پدرشهید محمد اسدی در گفت وگو با خبرنگار ما با اشاره به این موضوع که محمد متولد سال 68 در مشهد بود، گفت: از همان دوران کودکی بسیار مودب و مهربان بود و همه ما از او ...
خدایا امید آن دارم که سرخی خونم، سیاهی گناهانم را غسل دهد
را مجبور نکرد که از پدر و مادر عزیزتر از جانم و از همسر مهربان و یار و یاور و در سختی ها و اقوا مم چشم بپوشم، بلکه تنها برای رضای خدا و پیروی از ولایت فقیه و دفاع از مظلوم و نابود کردن دشمنان اسلام. ای مردم این جانها از خودمان نیست، آن را خداوند تبارک و تعالی به ما داده و روزی هم از همه می گیرد. پس اگر این بدنها برای مرگ آفریده شده است که چه بهتر که انسان در راه خدا کشته شود. ...
چگونه وقایع محرم را برای کودکم تعریف کنم؟
پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی: برادرم که فقط دو سال از من بزرگ تر بود می گفت عزاداری واسه مرد است نه واسه دخترا! بعد با غرور مردانه اش زنجیر کوچکش را برمی داشت و در انتهای دسته زنجیر می زد. من و مادرم اما، در حسینیه می ماندیم، من دنبال دخترکان هم سن و سال خودم می گشتم تا در آن چند شب همبازی پیدا کرده باشم و مادرم بیشتر دعا می خواند یا مثل بقیه عزاداری می کرد، هر وقت هم سؤالی می پرسیدم سعی می کرد ...
باید تلاش کنیم که صاحب اختیار خودمان بشویم
هرصورت آن نبود. من در آنجا هم که هستم همین که تو با منی من دل خوشم. اما آنجا نمازم را چه کنم؟ خب بنابراین دعا کرد و از آن زندان نجات یافت. آن بهشتی که در دل آدم است. آن بهشت را می شود به دست بیاوری. همه ماها می توانیم. همینجا. شما اینجا نشستی در بهشتی. یادتان هست؟ باز این عبارت هم فرمایش امیرالمومنین بود که مکرر برایتان خواندم. چیز فوق العاده ای است. فرمود نَحنُ مِن أقوامٍ. ما یک دسته ...
بنیاد در آینه مطبوعات
اش صحبت که می کند، اشک از چشمانش جاری می شود. انگار دلش برای او تنگ شده، آه سردی می کشد و زیر لب می گوید: خدا رحمت ات کند مرد . ادامه می دهد: بعد از شهادت هم هیئتی مان یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد با هم به سوریه برویم و من هم قبول کردم، اما قبل از اعزام به حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) رفتم و به آقا گفتم که آرزویم شهادت است و می خواهم برای دفاع از حرم عمه ات زینب (س) به جبهه بروم، بعد از زیارت ...
بخش دوم و پایانی
آنان زمان طولانی در زندان اسرائیل بمانند و همواره تلاش داشت با به اسارت گرفتن سربازان دشمن، زمینه ای برای آزادی نیروهای مقاومت فراهم کند. ام عماد، مادر این شهید مقاومت درباره فرزندش گفت: امام خمینی قدس سره الشریف از عماد مغنیه به عنوان یکی از فرزندان خود یاد کرد و امام خامنه ای نیز در مورد ایشان گفتند: در جریان جنگ 2006 برای پیروزی حاج عماد و حسن نصرالله دعا کردم و امروز آرزو می کنم وی روز ...
گزارشی از یک اتفاق دردناک در زندان اراک!
هشت ساله تنها گذاشت و رفت، تا او تک و تنها منتظر اجرای حکم قصاصش باشد.... اما یک خواب، یک رویای شیرین مثل یک معجزه همه چیز را تغییر داد. مادر بعد از 24 سال بی خبری از رویا پا گذاشت در زندان مرکزی اراک تا پسرش بعد از این همه سال او را در آغوش بگیرد و به اندازه همه این سال ها گریه کند. حالا مادر مثل نوری در زندگی تاریکش تابیدن گرفته و او را به رهایی از زندان امیدوار کرده است. پسر ...
اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است
، خدا را سرلوحه کارهای خود قرار بده. از خداوند می خواهم همیشه کمک حال تو برادر عزیزم باشد. دعا برایم یادت نرود. از فامیل، همبستگان نیز می خواهم که مرا حلال کنند و ببخشند و برایم دعا کنند. رفقا، دوستان و همکاران و همنشینان عزیرم که شاید بیشترین اوقات زندگیم را در کنار شما بوده ام، خداوند را شاکرم که در رفاقت هم به من لطف عطا کرده که دوستان و هم نشینانی به خوبی شما ...
رفتار شناسی فاطمه زهرا سلام الله علیها
برای خود هیچ دعا نمی کرد، به او گفتم: مادر! چرا همانطوری که برای دیگران دعا می فرمایی برای خودت دعا نمی کنی؟ فرمود: پسرم، ابتدا همسایه سپس خانه خود. 14 7 آگاهی بخشی به فرزندان حضرت زهرا سلام اللّه علیها از همان آغاز کودکی فرزندانش ، عبادت خدای تعالی را در روح و روان آنها تثبیت کرد و خوی پرستش خدای یکتا را در فطرت لطیف آنها سرشت و از همان آغاز به آنها علم آموخت و آنها را برای کسب معارف ...
کار بزرگ مددکار زاهدانی برای 28 کودک بدسرپرست
نصب بود و یک نفر زندگی این امام را بیان می کرد. بچه ها به تصور اینکه بارگاه امام هشتم(ع) همین پارچه است دست روی آن می کشیدند و راز و نیاز می کردند. لحظه ای که وارد حرم شدیم دیگر نمی توانستم جلوی بچه ها را بگیرم. اشک از چشمان همه سرازیر شده بود و عاشقانه طواف می کردند. همه تلاش من این است که با کمک مردم مهربان جای خالی سایه پدر را برای این بچه ها پر کنم و از بهزیستی درخواست کرده ام که اجازه بدهند تا زمانی که خود این بچه ها دوست داشتند نزد من بمانند و در آینده شاهد موفقیت های آنها باشم. انتهای پیام/ کودکان بی گناه روزنامه ایران ...
به بهانه چهارمین سالگرد شهید مدافع حرم سید حمید طباطبایی مهر/ سردار بی ادعا و سرباز ولایت که التماس هایش ...
رو خدا دعا کن! تو پاکی و مادری. به آن حرمتی که برای من قائل هستی و من را دوست داری دعا کن گیر کارم برطرف شود و شهید شوم مادرم می گفت : هر وقت حمید جان از من می خواست برایش آرزوی شهادت کنم می گفتم : پس معصومه چی ؟ خودت که از دلبستگی اش به خود که حکم همه کس را برای او داری آگاهی داری و او در جوابم می گفت : مامان جان ، من کی هستم خدای معصومه بزرگه. به هر شکلی متوسل می شد شهادت قسمتش شود. در نیمه های ...
خاطرات فتنه 88 به روایت سردار شهید "مدافع حرم"
. این شهید مدافع حرم از جانبازان هشت سال جنگ تحمیلی هم بود که در سال 63 در منطقه عملیاتی مجنون از ناحیه کتف، سال 65 در منطقه عملیاتی شلمچه از ناحیه سر و گوش و در سال 67 در محور دربندیخان شیمیایی شده و به درجه رفیع جانبازی نائل شده بود. او سال گذشته در روز پنج شنبه 22 بهمن ماه، بعد از گذشت 40 روز حضور در سوریه به دست تروریست های تکفیری به شهادت رسید. گفتگوی تفصیلی مسعود فرزانه پسر دوم شهید رضا ...
جایی برای حال خوب دلمان!
. شرایط سخت کاری در خیریه، تجربه خوب و بازخوردهای مثبتی که از آشپزی گرفته و مشغولیت فکری به خاطر پسرش، باعث می شود تا خانم دلبری این بار هم طرحی نو در بیندازد. پسرم هم آشپزی دوست داشت و هردو دلمان می خواست یک کاری راه بیندازیم که هم معاشمان بگذرد، هم برای کمک به خیریه دستمان باز باشد و بتوانیم به جای کمک گرفتن از بقیه، جور دیگری به آنها کمک کنیم. پسرم یک مغازه کوچک در بازار دیده بود و از ...
بنیاد در آینه مطبوعات
.... برادرم تمام تلاشش را میکرد که برای مداوا به خارج اعزام شوم. کمیسیون میگفت خوب یا بد باید داخل عمل شوم اما پزشکان میگفتند که باید به خارج اعزام شوم. وعده ای که یک سال طول کشید یادم است در همان زمان، پسر مسئول بنیاد شهید وقت هم در جبهه از ناحیه پا، مجروح و در بیمارستان کنار اتاق من بستری شده بود. همسر این آقا هم مسئول پزشکی بنیاد بود. یک روز خانم مسئول بنیاد آمده بود عیادت پسرش ...
غزل، مبتلابه تالاسمی ماژور و نیازمند پیوند فوری مغز استخوان است
شفا آنلاین:.غزل، دخترک یازده ساله ای ست که از دوماهگی به تالاسمی ماژور مبتلا شده است و نیازمند پیوند فوری مغز استخوان است.اما خانواده در مضیقه هستند و نمی توانند هزینه پنجاه میلیونی پیوندی را که قرار است از برادرش بگیرد بپردازند. به گزارش شفا آنلاین :به نقل از سپید مادر غزل به دیوارهای شهر ، کاغذ زده و از مردم و همشهریانش کمک خواسته تا بتواند بعد از چند سال غزلش را سرحال ...
روایت عاشقانه همسر شهید مفقودالاثر؛ زندگی به طول هفت سال و به امتداد یک عمر/همیشه چشم انتظار حسینم می ...
شد و به من و خانواده ام احترام زیادی می گذاشت تمام امکانات را برایم فراهم می کرد که مبادا کمبودی در زندگی داشته باشم باهمه خوب بود و دلش می خواست همه از دستش راضی باشند اطرافیانش را دوست داشت و حتی هرماه که برای من خرید می کرد برای پدر و مادر، خواهرها و برادرانش هم خرید می کرد و تفاوتی قائل نمیشد. همیشه به من می گفت که من پدر و مادرت را به اندازه پدرو مادر خودم دوست دارم و دلم می خواهد که هردویمان ...
نفس های مریم به شماره افتاده است
. دعا نمی کنم کسی بمیرد دعا نمی کنم که کسی بمیرد تا قلبش به مریم برسد. فقط از خدا شفای دخترم را می خواهم و می گویم ای کاش حتی دخترم سلامتی اش را با دارو به دست آورد. اهدای عضو یک تا هشت نفر را از مرگ مغزی نجات می دهد در همین رابطه کتایون نجفی زاده مدیر عامل انجمن اهدای عضو ایرانیان، با بیان اینکه اهدای عضو، نجات بخش زندگی بیماران است اظهار داشت: اهدای عضو ...