سایر خبرها
حکایت یک نجومی بگیر و یک نجومی نگیر
عابرین آن پیاده رو از او آدرس هایی می پرسیدند که پاسخ می داد. مغازه داران به گزارشگر گفته بودن این مرد نابینا سال هاست که در این منطقه دست فروشی می کند و پدر شهید است. گزارشگر از اوسوالاتی داشت و او هم از جوان شهیدش و نحوه شهادتش و منطقه عملیاتی شهیدش گفت. گزارشگر سؤال کرد، مگر بنیاد شهید به شما حقوق نمی دهد؟ این پدر در پاسخ گفت فرزندان ما برای رضای خدا به جبهه ...
دو کتاب دفاع مقدس در زنجان رونمایی می شود/شهید عبدالله بشیری موسوی نخستین شهید خلبان زنجان
با مادر عبدالله مطرح کرده و به این صورت باب آشنایی شهید بزرگوار با خانم رحمانیان(همسر شهید) فراهم می شود،سرانجام پس از توافقات اولیه در اوآخر پاییز 57 ازدواج می کنند و مراسم عروسی در تالار یاقوت تهران برگزار می شود عبدالله به قول خودش می خواست این مراسم در تالار برگزار شود تا خانواده اش به زحمت نیفتد و اذیت نشوند... بعد از ازدواج به علت انتقالی عبدالله به پایگاه همدان به همدان می روند ...
فرزندان شهید پس از 35 سال دوری به هم رسیدند
...:تا شد عید امسال و روز زن رو به روی عکس شهید نشستم و همیشه از طرف شهید یک هدیه ای برام می رسید به شهید با چشمان اشک بار گفتم امسال روزه زن چیزی بهم ندادی حداقل یک عیدی بهم بده و به اتفاق فرزندانم به بهشت زهرا رفتیم که آن روز هوا خیلی سرد و بارانی بود سریع فاتحه ای خواندیم و به خانه مادر شهید واقع در هماشهر رفتیم در آن هنگام دو نفر خانم زنگ منزل مادر شهید را به صدا در آوردند و به پسرم گفته بودند که ...
به خاطر من دروغ بگو!
من خواست که به مدرسه بروم. وقتی رفتم گفت شما می دانید پسرتان شناسنامه اش را گم کرده تا بتواند به جبهه برود؟ (آخر چون سنش کم بود با شناسنامه اجازه رفتن نمی دادند) چند روز بعد خودش آمد پیشم و گفت: مامان می آیی به خاطر من یک دروغ بگویی؟ ماه رمضان بود و روزه بودم. گفتم: آخر پسرم با دهان روزه چه دروغی باید بگویم؟ گفت مادر دروغ مصلحتی است. فقط با من بیا و به فرمانده مان بگو من متولد سال 46 ...
اینجا سهم آدم ها از خوشبختی تکه ای نان خشک و یک دمپایی پاره است
.... خانم معلم متوجه می شود زنگ های تفریح مریم هیچ وقت در حیاط نیست. یک روز به دنبالش می رود. مریم را می بیند که تکه ای نان خشک و خالی می خورد و کنار قبر مادرش نشسته و با او حرف می زند. از همان جا به بعد مریم دخترخانم معلم می شود. بیشتر با او مهربانی می کند. بیشتر هوایش را دارد. مادربزرگ دستش خالی است و بیشتر وقت ها چیزی برای خوردن ندارند. خانم معلم گفته هر روز صبح برایت لقمه می آورم. مریم ...
متولد عاشورا شهید اربعین شد
اردستانی از انقلابی های فعال بود؟ اگر می شود کمی بیشتر خانواده تان را معرفی کنید، شما اصالتی اردستانی دارید؟ پدر بزرگ هایمان اهل اردستان اصفهان بودند، اما خودمان مدت هاست که تهران (شهر ری) زندگی می کنیم. پدرمان مرحوم حاج شعبان اردستانی در دباغ خانه کار می کرد. مادر مرحوم مان ربابه خانم هم خانه دار بود. ما سه خواهر و پنج برادر بودیم. علی اصغر بزرگ ترین مان بود، بعد خواهرم فاطمه، حسین، عباس که ...
پدری که هر سه پسرش را در جنگ از دست داد...!
کنار گذاشته شدن بنی صدر، بازهم به آبادان باز می گردد و کم کم به خط مقدم می رود. روزها می گذرد. یکبار که سعید به اصفهان می آید، پدر را در حال ساخت طبقه بالای خانه شان می بیند! بسیار ناراحت می شود. پدرش عنوان می کند که دارم برای شما سه پسر طبقه بالا را آماده می کنم. به هرحال هرچه باشد، شما بزرگ شده اید، ولی سعید ناراحت می شود و می گوید: برای من یکی، این کارها را نکنید. بار آخری هم که سعید عازم جبهه ...
خوابی که تعبیرش شهادت دخترم بود
ظهور رسانیدند و با حضور در پشت جبهه و در برخی موارد در خط مقدم زینب گونه رسالت خود را به انجام رساندند، " طلعت محمدی" از مبارزین انقلابی است که به همراه فرزندانش دست از فعالیت و تلاش خود در راه پیروزی انقلاب اسلامی برنداشت،برای آشنایی بیشتر با این بانوی مجاهد مصاحبه ای انجام دادیم که خواندنش خالی از لطف نیست. زنان شهید: خودتان را معرفی کنید؟ محمدی: طلعت محمدی مادر شهید ...
شخصیت های خنده آفرین مرد در سینما
...> میرزا آقاخان نوری (فردوس کاویانی - جنگجوی پیروز) یوسف (پارسا پیروزفر- میهمان مامان) ناصرالدین شاه(اکبر عبدی- جنگجوی پیروز) رضا(حمید جبلی- خواب سفید) نادر سیاه دره(مهدی هاشمی- هیچ) نقش های هدایتی- نظارتی گروهبان مکوندی(اکبرعبدی- ای ایران) سروان قربانی(پرویز پرستویی- مومیایی3) ناظم مدرسه (جهانبخش سلطانی - صبح روز بعد) سرهنگ سپهری ...
جشن زندگی دو عاشق
. با این حال تا الان یک روز نشده به خود بگویم چرا به جبهه رفتم و تا الان به خدا توکل کردم. اوست که ما را در مقابل مشکلات یاری کرده است. * فرصت را مغتنم شمردیم و گفت و گو را با همسر این جانباز بزرگوار ادامه دادیم... فاش: خانم موسوی! وقتی همه دخترها به مادیات فکر می کنند چه انگیزه ای باعث شد به این انتخاب برسید؟ خانم موسوی: همه چیز به باورها و اعتقادات ما بستگی دارد ...
هر دستفروش گذشته ای دارد
ایران آنلاین /قطار که وارد ایستگاه شد، خط مسافران منتظر، به مثلث و دایره های نامنظم جلوی درها تغییر شکل داد و درها که باز شد، به داخل قطار هجوم آورد؛ او هم به عنوان آخرین نفر وارد قطار شد، کیسه های پلاستیکی را زمین گذاشت و در که بسته شد، شروع کرد: آقایون! خانم های محترم! خمیر دندون، مسواک، نخ دندون، بوگیر کفش، کفی طبی دارم، زیر قیمت مغازه فقط دو هزار تومن؛ اگر مغازه دار بود اینها رو کمتر از پنج تومن بهت نمی داد...! چند لحظه ...
پای حرف مردم، دو روز مانده به رفراندوم ترکیه
شرکت کنم، برای من مهم نیست که نتیجه آن چی باشد، هر چه باشد کسانی که در قدرت هستند کار خودشان را خواهند کرد و ما قرار نیست چیزی را تغییر بدهیم با وجود همه این بد بینی ها و خوشبینی ها، عده زیادی از مردم ترکیه هنوز تصمیم نگرفته اند که در رفراندوم به چه کسی رای بدهند و به همین دلیل است که طرفداران هر دو گروه هر روز پر رنگ تر از روز قبل در خیابان ها با مردم حرف می زنند، شب ها در سالن هایی که ...
استارت آپ فرصت ساز یا فرصت سوز
نوپا به طرح این سوال که استارت آپ ها فرصتی برای اشتغال یا تهدیدی برای آن هستند، پرداختیم. تفاوت ها در نوع ارائه است فرامرز ذبیحیان کارشناس حوزه استارت آپ در پاسخ به این پرسش که با توجه به اینکه برخی فعالیت ها در کسب وکارهای نوپا باعث از دست رفتن برخی فرصت های شغلی می شوند و از آنجایی که کشور با معضل بیکاری روبه رو است، چه توجیهی برای رفتن به این سمت وجود دارد، گفت: در گذشته حرفه ...
آن روز زیباترین جشنی بود که هدیه گرفتم/ همه تلاش او خوشحال کردن خانواده بود
اولش که مصادف بود با رحلت امام خمینی(ره)، به منزل پدرم آمد. آن روز برای اینکه دل پدر و مادرم را شاد کند، مقداری با هردوی آن ها شوخی کرد. اذان مغرب را که گفتند، محمد وضو گرفت و به مسجد محل رفت. همه تعجب کردیم. خیلی وقت بود که محمد مسجد نرفته بود و این کارش برای مان غیر منتظره بود. از مسجد که برگشت با شوخی بهش گفتم: قبول باشه داداشی! باز از خدا چه می خواهی که رفتی در خانه اش؟ لبخندی زد و گفت: هیچی. مگه ...
اصفهانِ دوران کودکی ام، باغشهر بود
اصفهان بودم. دبیرستان سعدی در ماندگار شدن علاقمندی شما به عکاسی، نقش داشت؟ دبیرستان سعدی تا حدی با دبیرستان های دیگر فرق داشت و به فعالیت ها و کارهایی که بچه ها انجام می دادند بها می داد. آن زمان این دبیرستان، یک ارکستر داشت که برادران پازوکی در آن فعال بودند، یک روزنامه دیواری هم در دبیرستان داشتیم که هر هفته آن را به دو زبان انگلیسی و فارسی به روز می کردیم. در آن زمان در ...
دفاع از اسلام مرز نمی شناسد
من و عکاس روزنامه ایستاده ایم، مقابل در خانه شهید مدافع حرم محمد حسینی، از شهدای تیپ فاطمیون؛ شهیدی که کیلومترها آن طرف تر از مرزهای کشورش سال 63 در تهران به دنیا آمد، اما هیچ وقت خودش را در این کشور غریب ندانست، همان طور که خانواده اش خودشان را جدا از مردم این کشور نمی دانند. پس برای آنها هم حرف رهبر انقلاب مثل خیلی های دیگر حجت است. همین است که روی عکس شهید محمد حسینی، یک جمله از رهبر نوشته شده ...
میکروفن مثل سرطان می ماند! (سفرنامه طلبگی مشهد مقدس)
10 راهی حرم شویم. اما خستگی غلبه کرد و کمی بیشتر خوابیدیم و برای نماز ظهر راه افتادیم. به سمت روضه منوره هنوز در مشهد برف بر زمین نشسته است؛ پای درختها، زمین های خاکی، و روی پشت بام ها هنوز برف خودنمایی می کند. احتمالا سه چهار روز پیش برف باریده است. خدا را شکر امروز و دیروز هوا خوب بود و از سرمای چند روز قبل خبری نیست. دوشنبه و قبل از آن هوا در اصفهان خیلی سرد بود به حدی که ...
شهیدی که ثلث میراثش را وقف تحصیل دانش آموزان مستمند کرد
، استاد شعبان اجازه داد تیربار انقلابی ها روی پشت بام منزل شان مستقر شود و... در زمان جنگ هم که این خانه قدیمی غوغا می کرد. مادر شهید در همین خصوص می گوید: زمان جنگ تمام این خانه وقف کمک به جبهه ها شده بود. خانم ها اینجا جمع می شدند و کمک های مردمی را بسته بندی می کردند. در یک طبقه برای رزمنده ها لحاف می دوختیم. در طبقه دیگر هدایای مردمی بسته بندی می شد و حتی در پشت بام برای رزمنده ها مربا ...