سایر منابع:
سایر خبرها
ترانه علیدوستی: ترجمه می کنم تا خیال پردازی ام فروکش کند
روز به روز برایم سخت تر کرد. ولو این که در سال های اخیر حتی بارها به این فکر افتادم که اصلا نوشتن و در واقع مکتوب شدن دغدغه های ذهنی کسی مانند من چه ارزشی دارد؟ چرا باید دیگران داستان های مرا بخوانند؟ می گفتم شاید مضحک است آدم این قدر خودش را جدی بگیرد. فکر می کردم و می کنم که برای نوشتن چیزی بیش تر از تخیل یا استعداد نیاز است. تجربه زیسته آدم دست کم آن قدر باید زیاد بشود که خود آدم ...
پایان خوش برای کابوس 8 ساله
روزهایی که این اتفاق برایت افتاد بگو. آن موقع به چه چیزی فکر می کردی؟ وقتی این اتفاق افتاد من 16 سال بیشتر نداشتم و چیز زیادی از زندگی نمی دانستم. همان روز خیلی به زندگی ام فکر کردم. دلم می خواست زمان دکمه برگشت داشت و همه چیز به قبل برمی گشت و این کار را نمی کردم. وقتی همکلاسی ام زخمی شد، انگار خواب می دیدم. انگار در رویا او را جلوی چشم های من از مدرسه با ماشین بیرون بردند. می دانستم قرار ...
درخواست طلاق به خاطر زندگی درکنار مادر
دختر 20 ساله این زن، وقتی دید مادرش آمریکا را برای ادامه زندگی انتخاب کرده، تصمیم گرفت به زندگی مشترک با شوهرش پایان دهد تا بتواند در کنار مادرش زندگی کند. شوهر 28 ساله این زن در این باره به قاضی دادگاه خانواده گفت: یک سالی می شود که با نیلوفر ازدواج کرده ام. ما عاشق هم بودیم و زندگی خوبی داشتیم. نیلوفر علاقه زیادی به مادرش داشت. مادرش تنها زندگی می کرد. پدر نیلوفر چند سال قبل فوت کرده ...
بیایید به ماروکور برویم
پرین و پدر و مادرش از هند راه افتاده اند، یونان را پشت سر گذاشته اند و حالا در نزدیکی پاریس هستند. آن ها تمام دارایی خود را از دست داده اند و بعد از مدتی عکاسی دوره گردی تصمیم گرفته اند هرطور شده خودشان را به پاریس و اقوام پدری پرین برسانند، بلکه کمکی به آن ها کنند. این تصمیم وقتی جدی تر شد که پدر پرین بر اثر بیماری از دنیا رفت و کمی بعد مادرش هم مریض شد. پرین گفت: مادر، من ...
در فصل دوم شهرزاد چه اتفاقاتی می افتد؟/ بیچاره شیرین!
هم همه چیز تا حد زیادی سکرت است، اما ما اطلاعات مختصری به دست آورده ایم. راز مگو فاش می شود آخرین قسمت که خاطرتان هست، نصرت، تیر خلاص را به بزرگ آقا می زند و ماجرای خودش و قباد را می گوید، این که قباد پسرش است و ... همه این ها را اکرم مستخدمه شیرین که پشت در فال گوش ایستاده، می شنود و همین کار دست قباد و نصرت می دهد. آن ها فکر می کنند از اینجا به بعد همه کاره دم و دستگاه ...
در فصل دوم شهرزاد چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟
شود آخرین قسمت که خاطرتان هست، نصرت، تیر خلاص را به بزرگ آقا می زند و ماجرای خودش و قباد را می گوید، این که قباد پسرش است و ... همه اینها را اکرم مستخدمه شیرین که پشت در فال گوش ایستاده، می شنود و همین کار دست قباد و نصرت می دهد. آنها فکر می کنند از اینجا به بعد همه کاره دم و دستگاه بزرگ آقا هستند و هر طور که بخواهند اسب شان را می تازانند اما اکرم تبدیل به سنگ بزرگی سر راه شان می شود. او ...
60 روز معلق روی دریا/ وقتی باد صیادان را از چابهار تا کنیا می برد
...> یکی از ملوانان: دست سفیرمان در کنیا درد نکند. در همان شب نخست بازداشت برایمان بهترین تُشک و بهترین غذا را آورد. یکی از ملوانان: همه ما هر روز اشهدمان را می خواندیم. علیخانی: شما دیروز به تهران رسیدید و برخی کارهای اداری را انجام داده اید و بعد از این همه روز هنوز خانواده هایتان را هم ندیده اید. فیلمی از صحبت های خانواده های ملوانان پخش شد. علیخانی: حامی محترم برنامه ما به هر کدام از شما 5 میلیون تومان هدیه می دهد. حبیب: خدا را شکر می کنم که سالمم. انتهای پیام/ ...
در خرداد جهانی زیبا آفریدند
شاعران جوان حوزه هنری قرار نگرفت، فرسنگ ها فاصله گرفته است. دیگر برای خودش پیرمردی شده! در دهه هفتاد، او چندان در بندِ افق های تازه در شعر نبود اما شد وقایع نگار شعر هفتاد و کتابش در این باره، شد از معدودمکتوباتِ آن دهه که به یادگار ماند برای دهه های بعد؛ با این همه، همیشه در بندِ مخاطب شعر و رسیدن به شعری بود که احساس برانگیز باشد و متعادل و روان و تغزلی و اکنون که برای خودش شاعری امضادار شده ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (403)
برترین ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر، لاین، واتس آپ، تلگرام و .... حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند! سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این ...
اردوی باغ
که خودش ساخته بود چای خوش مزه ای درست کرد. توی همان کتری شکر ریخت و نان و پنیر هم آماده بود. صبحانه چای شیرین زغالی با نان و پنیر خوردیم. بعد رفتیم برای ناهار هم هیزم جمع کردیم که طبق قولی که پدرم داده بود، رشته پلو را بار بگذارد. بشقاب هایی را که مادرم داده بود گوشه ای گذاشتیم. رفتیم توی باغ... شاهین خیلی ترسیده بود، چون روباهی دیده بود که لابه لای درخت های فندق کنار نهر گم ...
ماجرای صیادان ایرانی که از آفریقا سر در اوردند
برای فاطمه و مریم تنگ شده است . رفیق می رود و سه دوست او بر روی صندلی ماه عسل می نشیند . علیخانی خطاب به آنان می گوید: خوشحالیم که سالمید و سرحال. به ماه عسل خوش آمدید. می دانم که خیلی خیلی خسته اید. بعد از گذشت چند ساعت از حضورتان در ایران و بعد از گذشت 70 روز هنوز خانواده هایتان را ندیده اید . ناخدا اینگونه روایت می کند: روز اول فروردین 1396 برای صید به دریا زدیم ...
شهادت؛ منزلگاه آرمان خواهی و عزت طلبی
شهید عملیات کربلای4 بودند در دی ماه سال 65 در جریان عملیات کربلای4 که طرح آن توسط آواکس های آمریکایی لو رفته بود، خط عملیاتی اروند را شکستند و حتی از جزیره ام الرصاص هم عبور کردند. طبق شواهد موجود، این رزمندگان در حالی که بیشتر آنها مجروح بودند، جلوتر از خط مقدم به اسارت دشمن درآمدند و پیکرشان با دست ها و بعضاً با پاهای بسته شده در یک گور دسته جمعی دفن شده بود و پیکر مطهر آنان بعد از 30 سال توسط تیم ...
خانواده زندانیان در انتظار حمایت
سر آنها برنمی داشتند و صاحبخانه نیز مدام به بیرون ریختن وسایل تهدیدشان می کرد تا این که میلاد، پسر 19 ساله، در قهوه خانه سر کوچه با یک باند سرقت آشنا شد. به او وعده داده بودند اگر با آنها همکاری کند در عرض چند ماه پول هنگفتی به دست می آورد و از دست طلبکارها خلاص می شود. میلاد در دام آنها افتاد، اما چند روز پس از سرقت از یک خانه در شمال تهران شناسایی و دستگیر شد. دوربین های مداربسته، چهره جوان او ...
دختران اسامه با مجاهدین دو برابر سن خویش باید ازدواج می کردند!
آن دژ در حقیقت خوابگاه اردوگاه تعلیمی القاعده بود که خود در روستای مجاور واقع شده بود و اسامه بن لادن با آب و تاب فراوان آن را نجم الجهاد ستاره جنگ مقدس، نام گذاشته بود. آن ها سه روز بعد در حومۀ جلال آباد در شمال شرق افغانستان و در کنار یک دژ خاکی رنگ توقف کردند. دیوارهای گلی به ارتفاع 4 متر دور تا دور دژ را احاطه کرده بود و چند برج دیدبانی نیز پشت دیوارها مشغول دیدبانی دادن بودند. ...
شلنگ عشق!
اون یکی؟ تو به روح اعتقاد داری؟ مانده بودم چه بگویم. پدرم لبخندی نمکین می گرفت به خودش. گفت: مهم روح اون بود که من نیمه گمشده ش... اما همان لحظه مادرم آمد توی اتاق و با پا زد به کلیه پدرم. گفت: پاشو چاه گرفته اصغر! پاشو! پدرم با شانه های آویزان برمی گشت. زیر لب غرغری هم کرد. مادرم گفت: چیه خب؟ تو می ری اونجا گربه چال می کنی دیگه! لابد دوباره ته سیگار انداختی توش، هان؟ نگفتم صدبار تو توالت سیگار نکش ...
بازگشت امید از آن سوی استوا
خبردار شدیم زندگی ما رنگ دیگری گرفته است. مادرم از خوشحالی مدام گریه می کند. من دیگر طاقت داغ برادر نداشتم، خدا را شکر که او زنده است. اینها را حنیف، بردار حبیب رئیسی به شهروند می گوید. برادری که سه ماه چشم انتظار بود تا شاید دریا خبری از حبیب و دوستانش بیاورد: 20 روز پس از این که به دریا رفتند، خبر خراب شدن موتور لنج به ما رسید، بعد هم که در بازار ماهی فروش ها به ما گفتند حبیب و دوستانش در دریا گم ...
علیخانی جلوی صحنه منشوری ماه عسل را گرفت
سوال پرسید. رجبی گفت: ما دو خواهر و دو برادر هستیم که من آخرین فرزند خانواده هستم. پدرم بازنشسته فرهنگی و مادرم هم خانه دار است. نسترن در پاسخ به سوال علیخانی پیرامون تصور او از ازدواج و مرد ایده آل عنوان کرد: در آن مقطع سنی تصور من یک عشق دوآتیشه و شعله ور بود. عشقی که من سیندرلای قصه و شوهرم شاهزاده سوار بر اسب باشد. زمانی که محمد به خواستگاری من آمد، پدرم مخالف بود. به پدرم ...
بولتن سینما و تلویزیون:ویلایی ها قربانی حسادت و جهالت/ فیلمهای مطرح امسال سینمای ایران کدامند؟
خانمان و دیگر آدم های آسیب پذیر کمک کند. این دختر برادری دارد که معتاد است. از طرف یک گروه مافیایی آلبانیایی در بروکسل به برادر او پیشنهاد داده می شود تا با یک فاحشه آلبانیایی ازدواج کند تا این زن فاحشه بتواند ملیت بلژیکی به دست آورد و بعد از آن از او جدا شود تا آن فاحشه بتواند با یکی از اعضای مافیا ازدواج کند تا آن عضو مافیا بتواند تابعیت بلژیک را به دست آورد. ولی چرا این گروه مافیایی معتادها را ...
روایت زمان ازدست رفته/ نقدی بر کوچه ابرهای گمشده نوشته کورش اسدی
رمان فارسی روزبه روز تجریدی تر می شود و از مرجع بیرونی و اجتماعی خود فاصله می گیرد. هرچند از آن سو شاعرانه کردن جهان و روایت هم نوعی دل دادن به همان افق مسدودی می باشد که رمان فارسی در آن دست وپا می زند و به این معنا رمانی همچنان بینابینی باقی می ماند. زمان روایت کوچه ابرهای گمشده از یک لحظه رخوت سپیده دمان پاییزی شروع می شود و تا دم دمای صبح روز بعد استمرار می یابد. استرخایی در تن شهر و تن ...
ازدواج اجباری کودکان در آمریکا/نجات از اعدام با پا درمیانی خواننده ای مشهور/محلی که زمان روزه داری سه ...
...، مهمان ما شدند. مادرم با مقداری مواد غذایی که در خانه داشتیم، از آن ها پذیرایی کرد. آن شب تا صبح انبار در انفجار سوخت. از طرفی برق قطع شده و با نور شمع و چراغ قوه ای که داشتیم، شب را به صبح رساندیم. صبح روز بعد، زندگی عادی دوباره جریان داشت. گویا یک اتفاق عادی رخ داده است. هدفم از تعریف این خاطره این بود که بگویم مردم غیور خوزستان به انقلاب و اسلام وفادار بودند و هرگز میدان را برای دشمن خالی ...
خستگی از چشم هایش می بارید اما لبخند می زد/ برای نجات دیگران از زندگی اش گذشت/ از احساس خوشبختی زیادی که ...
سر موعد پرداخت می شد راضی بود و قانع، انگیزه اش برای کار کردن بی نظیر بود. سالهای اول ازدواج یک روز در میان شانزده ساعته سرکار می رفت، اما بعد از آن ساعت کارش تغییر کرد، هر روز یک ربع به شش صبح از خانه بیرون می رفت و حوالی ساعت سه ظهر بر می گشت . سختی کار معدن فقط به خاطر مشکلات جسمی و ریوی نیست چون همیشه احتمال خطر و انفجار و خفگی وجود دارد اضطراب و ترس جزء جدایی ناپذیر زندگی کارگران ...
شهیدی که دائم الروزه بود
شهدا بود. از آنجا زنگ زدند که اینجا چند جنازه هست که یکی شان چنین مشخصاتی دارد. زن عمو و عموی من رفته بودند و محبوبه را شناسایی کرده بودند. او هم زنگ زد و موضوع را گفت. پدرم رفتند و آن روز جنازه را تحویل ندادند و گفتند فردا صبح بیایید. مادرم خیلی حالشان بد بود. زن عمویتان چطور خبردار شدند؟ همان روز ایشان هم در میدان شهدا بودند و وقتی دیدند تیراندازی شده و تعدادی جنازه را بردند ...
حسین رفیعی: معلم بداخلاقی هستم!
نفره هستیم و خانه مان چهار قسمت دارد، هرکسی بخش خود و مسئولیت های خودش را دارد. من درباره اتاق دختر و پسرم مشاوره و پیشنهاد می دهم، قرار نیست چیزی را تحمیل کنم. درباره تحصیل هم همین طور است، به آن ها گفته ام تحصیل در همه جای دنیا یک اجبار است، اما اینکه دوران آرام یا سختی داشته باشید، دست خودتان است و قرار نیست با آن ها به شکلی برخورد کنیم که نمره خاصی باید بگیرند. چون به هر حال ما ...
روایت عشق و خیانت در برنامه ماه عسل
محمد با این ازدواج مخالف بود. برنامه ریزی فرار را هم کرده بودیم و به خانه خواهر شوهرم رفتم که پدرم گفت؛ برگردد هرچه تو بگویی را انجام می دهیم. با هم ازدواج کردیم و به مرورخیانت های محمد باعث شد تا این عشق به نفرت تبدیل شود. محمد، پدر پارسا وارد صحنه می شود و خود را عامل پاشیدن زندگیش می داند و می گوید: بسیاری از تقصیرها بر گردن من بود و شیطنت های زیادی کردم. وی ادامه داد ...
نگذارید آنچه بر سر جانبازان نخاعی دفاع مقدس آمد، بر سر مدافعان حرم هم بیاید!
ظرف یک روز و نیم که بحث اینچنینی داشتیم، پدرم رضایت دادند و من برای اولین بار به جبهه اعزام شدم. فاش نیوز: نحوه مجروحیت و جانبازی شما چگونه بود؟ - ما در کردستان بودیم. تعدادی از دوستان ما در ارتفاعات میان سقز و بانه گشت می زدند که با گروهک های ضدانقلابِ کومله و دموکرات که آن زمان در کردستان فعال بودند درگیر می شوند و بی سیم می زنند که درگیری شده، ما هم برای کمک رفتیم. درگیری ...
مسئولان عالی رتبه چگونه با همسرانشان آشنا شدند؟
.... ازدواج روحانی با دخترخاله اش حجت الاسلام روحانی در سال 48 با دخترخاله اش صاحبه عربی ازدواج کرده است که پدرش عبدالعظیم عربی راننده مینی بوس بوده و بین سرخه و سمنان تردد می کرده است. روحانی طی مصاحبه ای در مورد ازدواجش می گوید: خانواده اصرار بر ازدواج داشتند پدرم اصرار کرد مادرم هم همینطور، من هم خیلی بی میل نبودم و قبول کردم. ازدواج لاریجانی با دختر شهید مطهری ...
ماجرای فرار تازه عروس مدتی پس از عقدکنان / سحر همراه مرد 50 ساله دستگیر کردند! + عکس
هم برای بیرون رفتن نداشت. بیچاره خواهرم نصف حقوقش را توی جیبم می گذاشت تا جلوی نامزدم شرمنده نشوم. دو ماه گذشت. سحر یک روز غیبش زد. هر کجا عقلمان قد می داد دنبالش گشتیم. بالاخره برگشت. یک مشت اراجیف سر هم کرده بود و می گفت خانه دوستش بوده است. از ترس پدرم، چیزی در این باره به خانواده ام نگفتم. با وساطت پدر و مادرش او را بخشیدم. اما بعد از چند ماه دوباره گم و گور شد. یک هفته از او هیچ ...
زنم با یک مرد به ییلاق طرقبه می رفت و حالا دختر 15 ساله ام را فروخته است!
سعی می کرد خیلی کم صحبت کند و مدام با خودش درگیر بود. ابتدا اهمیتی به رفتارهای خاص همسرم نمی دادم و از این که او زنی آرام و باطمأنینه است راضی بودم اما آرام آرام و با حرف هایی که دیگران تکرار می کردند تازه فهمیدم که همسرم بهره هوشی پایینی دارد و به اصطلاح شیرین عقل است ولی آن ها به بهانه خجالتی بودن همسرم، مرا در ازدواج فریب داده اند. دیگر حال و روز خودم را نمی فهمیدم، از سوی دیگر هم دلم به حال ...
دختر 17 ساله ای که فردای شبی که با پسر جوان گذرانده بود متوجه شد که دیگر...
کلانتری 15 آمدم ، آدرس اینجا را هم به او دادم. هنوز نمی داند چه بلایی سرم آمده است. متاسفانه او چند سال قبل سر لج و لج بازی از پدرم جدا شد. خبر ازدواج مجدد پدرم او را از نظر روحی و روانی در هم شکست. حالش بد بود، حال من هم خوب نبود. برای همین دل به عشق مجازی خوش کردم. البته پدرم هم از زندگی جدیدش خیری ندیده است، مادرم گاهی می گوید چشم نظر زندگی مان را خراب کرد. اما من که دختری 17ساله هستم، می گویم آدم خودش مسئول کارهایش است. هرکسی باید بپذیرد چه اشتباه هایی کرده و از زندگی افرادی مثل من و خانواده ام درس بگیرد. فقط می توانم بگویم برای خودم متاسفم. رادیو سهام ...
قتل پدر با 40 ضربه چاقو
...> آنها در همان بازجویی های ابتدایی به قتل اعتراف کردند و زهرا گفت: مدتی قبل با پسری دوست شده بودم و می خواستم با او ازدواج کنم اما پدرم مخالفت کرد، برای همین نقشه قتلش را با مادرم کشیدیم. روز حادثه، مقداری قرص در شربت آلبالویش ریختیم. وقتی خورد بیهوش شد. سپس با مادرم به اتاق خوابش رفتیم. من متکا را روی دهان پدرم گذاشتم و مادرم چند ضربه چاقو به او زد. سپس من چاقو را گرفتم و چند ضربه دیگر زدم. وقتی ...