سایر منابع:
سایر خبرها
سحرگاه سیاه دختر نوجوان
. همسر و فرزند ابوذر خواب بودند و تا این که ساعت 5 صبح تسلیم وسوسه های ابوذر شدم و تصمیم گرفتم همراه 4 تن از دوستانمان به خانه دختر نوجوان برویم و او را در برابر چشمان پسر جوان مورد آزار و اذیت قرار دهیم. مهدی گفت: همگی چاقو و قمه به دست بودیم و از بالای دیوار وارد خانه شدیم و ابتدا به سراغ پسر جوان رفتیم و او را به باد کتک گرفتیم، سپس به سراغ دختر نوجوان که جزوه های مدرسه اش در برابرش بود ...
حضانت فرزند و طلاق، در قبال آزادی مرد کودک آزار
شکایت خود را مطرح کرد. همسر متهم گفت: سال هاست که شوهرم دخترم را مورد کودک آزاری قرار می دهد و زندگی را برای او و من سیاه کرده است. من در این زندگی نابود شدم و چیزی هم نمی خواهم اما دخترم هنوز بچه است و اگر زیر دست چنین پدری باشد، به نابودی و فساد کشیده می شود. من از شوهرم شکایت دارم اما اگر من را طلاق دهد و حضانت دخترم را هم به من بدهد، من و دخترم از شکایتمان صرف نظر می کنیم. اما شوهرم باید قول ...
رهبر توی گوش حلما اذان گفت/به دخترم می گویم پدرت خیلی باغیرت بود
.... چرا اصرار داشتید این اتفاق بیفتد؟ خب حلما پدر ندارد، رسم است که بعد از تولد پدر توی گوش فرزندش اذان بگوید، اما پدر حلما شهید شده، حضرت آقا هم پدر همه ما محسوب می شوند، به خاطر همین دوست داشتم این اتفاق بیفتد و من بعدها درباره اش به حلما بگویم.من خیلی دوست داشتم از این صحنه که حلما درآغوش رهبر است، عکسی داشته باشم و این عکس را بعدها به دخترم نشان بدهم و به او بگویم ناراحت ...
انتقام دختر اهوازی به نام لیلا از شلنگ آباد
این سختی ها و محدودیت هایی که تو داشته ای، همین رشته هم دست کمی از دکتری ندارد. با معدل بیست لیسانس گرفتم و وارد بیمارستان شدم. اما هنوز رویای پزشکی با من بود. پدرم مرده بود و حالا باید جوابگوی برادرهایم می شدم که مدام برای از دست رفتن سن ازدواج غر می زدند. اما راضی کردن آنها آسان تر از پدرم بود. دختر بزرگی بودم و بیشتر بلد شده بودم از خودم و خواسته هایم مراقبت کنم. حالا حقوق داشتم ...
تقاضاهای عجیب و بسیار زننده شوهر از زن جوانش
عهده من خارج بود. بارها سعی کردم با حرف مجابش کنم اما کوتاه نمی آمد به همین دلیل تصمیم به طلاق گرفتم. راستش طلاق در خانه ما تعبیر وحشتناکی داشت. به همین خاطر خانواده ام به شدت مخالفت کردند. آنها حتی به تهدید خودکشی من توجه نکردند و چون دیدم هیچ راهی ندارم قرص خریدم و با حل کردن آنها در آب اقدام خودکشی کردم اما مادرم فهمید و زود به دادم رسید. بعد از این اتفاق مجوز طلاقم از سوی پدرم صادر شد. اما از ...
می خواست مدافع حرم شود، شهید دفاع از شرف و امنیت شد
ناراحت شدم. اما بعد که فکر کردم، دیدم جای شکرش باقیست. فقط از جانب خودم که یک چیز نابی را از دست داده ام ناراحت هستم. اما برای جوادم که به آرزویش رسید، خوشحال هستم. همسرم دوستدار شهادت بود. همیشه از خدا و اطرافیانش می خواست که برای شهادتش دعا کنند. من دوست دارم بیشتر از اخلاق شهدا صحبت کنیم. اینها اخلاق خاصی داشتند که خدا انتخابشان کرده بود. جواد اهل ورزش های رزمی بود. مداحی می کرد. اصلاً روند زندگی ...
بخشش پسری که پدرش را به آتش کشید
همان موقع کبریت را کشیدم. متهم درباره اینکه چرا خودش را تسلیم کرده، گفت: بعد از حادثه به شهرستان فرار کردم و از آنجا به ترکیه رفتم. هنوز نمی دانستم پدرم فوت شده است اما بعد از آن دچار عذاب وجدان شدم و تصمیم گرفتم خودم را تسلیم کنم. به دنبال اعترافات متهم او صحنه جنایت را نیز بازسازی کرد اما در ادامه خواهرش به عنوان ولی دم او را بخشید. با وجود این پرونده با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد و قرار است وی به زودی به لحاظ جنبه عمومی جرم در شعبه دوم محاکمه شود. ...
دام مرد 3 زنه
توانستم طاقت بیاورم. به مادرم زنگ زدم. بعد از چند ساعت، او و پدرم خودشان را رساندند. حمید در برابرشان مقاومت نشان می داد که پلیس وارد عمل شد و دستگیرش کردند. حالا متوجه شده ام او که اعتیاد شدیدی به شیشه دارد، سه زن طلاق داده و نقشه کثیفی برای معتاد کردنم داشته است. برای خودم متاسفم که به این راحتی فریب خوردم و سنگ روی یخ شدم. از خجالت نمی توانم به صورت پدر و مادرم نگاه کنم. مرده شور مهناز را ببرند که دوستی با او و ندانم کاری های خودم، این همه مشکل برایم درست کرد. جام جم 110 ...
پایان خونین عشق پسر 23 ساله به زن شوهردار
؟ 23 ساله هستم. هفت سال پیش به تهران آمدم و در یک رستوران مشغول کار شدم. پسر عمویم رحیم مرا به تهران آورد.به خاطر وضعیت مالی نامناسبی که داشتم، برای کار به تهران آمدم. من سومین فرزند خانواده هستم و سوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. دو خواهر دارم که یکی از آنها ازدواج کرده است. در ماه چقدر درآمد داشتی؟ ماهی یک میلیون تومان. نصفش را خرج خودم می کردم و بقیه اش را برای خانواده ...
وقتی به خانه اش رفتم پیامک هارا به شوهرش نشان دادم و......
... دارم اعدام می شوم. چند سال داری؟ از کی به تهران آمدی؟ 23 ساله هستم. هفت سال پیش به تهران آمدم و در یک رستوران مشغول کار شدم. آن موقع پسرعمویم رحیم هم در تهران بود. به پیشنهاد رحیم به تهران آمدی؟ نه، به خاطر وضعیت مالی نامناسبی که داشتم، برای کار به تهران آمدم. من سومین فرزند خانواده هستم و سوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. دو خواهر دارم که یکی از آنها ...
وقتی به خانه اش رفتم پیامک هارا به شوهرش نشان دادم و......
رسید؟ دارم اعدام می شوم. چند سال داری؟ از کی به تهران آمدی؟ 23 ساله هستم. هفت سال پیش به تهران آمدم و در یک رستوران مشغول کار شدم. آن موقع پسرعمویم رحیم هم در تهران بود. به پیشنهاد رحیم به تهران آمدی؟ نه، به خاطر وضعیت مالی نامناسبی که داشتم، برای کار به تهران آمدم. من سومین فرزند خانواده هستم و سوم دبیرستان ترک تحصیل کردم. دو خواهر دارم که یکی ...
بار زندگی را تنهایی به دوش می کشم
مدت از دست همسرم خسته شدم و تازه فهمیده ام که اگر زندگی مشترکم را با او آغاز کنم با مشکلات جدی و غیرقابل تحملی مواجه خواهم شد. پریناز به طرز عجیبی عاشق خرید کردن است و فقط پول خرج می کند. شاید باورتان نشود، اما پریناز هر روز آن هم چند بار به خرید می رود و برای خودش همه چیز می خرد. کمدهایش دیگر جا ندارد، اما باز هم دست بردار نیست. مانده ام با این همه خرید می خواهد چکار کند. در این مدت هر ...
زن جوان سومین شوهر خود را کشت و در حیاط خانه پنهان کرد
در تنکابن با مردی ازدواج کردم و صاحب فرزندی شدم اما او یکباره ناپدید شد. مدتی برای پیدا کردن شوهرم تلاش کردم اما فایده ای نداشت. به همین دلیل مدتی بعد با مرد دیگری ازدواج کردم. خانواده شوهر دومم از ابتدا با ازدواج ما مخالف بودند و یک روز او گفت برای ادامه تحصیل به ترکیه می رود اما دیگر برنگشت.من هم مجبور شدم به شکل غیابی از او طلاق بگیرم. این زن ادامه داد: شوهر سومم(مقتول) مرد سختگیری ...
پایان خونین عشق پسر 23 ساله به زن شوهردار
نیز بشدت مجروح کرد که پس از انتقال به بیمارستان مداوا شد. امیر به غرب کشور گریخت، اما یک ماه بعد به دام پلیس افتاد. او در گفت وگویی، جزئیات بیشتری از حادثه را بازگو کرده است. آخر عشق تو به کجا رسید؟ دارم اعدام می شوم. چند سال داری؟ از کی به تهران آمدی؟ 23 ساله هستم. هفت سال پیش به تهران آمدم و در یک رستوران مشغول کار شدم. پسر عمویم رحیم مرا به ...
- علی شریعتی - از نگاه همسرش
منتظر تلنگر است تا 60 یا 70 سال به عقب بازگردد، دست ما را میگیرد و به آن روزهای دورمیبرد. من در دانشگاه تهران همین دانشسرای عالی زبانهای بیگانه قبول شده بودم و نفر 16 هم شدم. چند ماهی در تهران منزل دایی ام بودم و درس میخواندم، اما چون در مشهد دانشکده ادبی تاسیس شد، پدرم خواستند که برگردم و در شهر خودمان ادامه بدهم. آن موقع تشکیل دانشگاه در مشهد هم مخالفان زیادی داشت و علیه موسسان ...
ماجرای جالب ازدواج پویا امینی با همسرش
شاید آتیه خوبی داشته باشم، اما نه سرمایه ای داشتم، نه درآمد بالایی داشتم، نه از طرف خانواده ام به جهت مالی حمایت آنچنانی می شدم و نه شغل ثابتی داشتم. وی اظهار کرد: من بیشتر از آنکه به همسرم به چشم همسری نگاه کنم، نگاهی دوستانه به وی دارم و وی را نزدیک ترین دوست خودم می دانم. ما دو دوست صمیمی هستیم که در بسیاری از زمینه ها اشتراک نظر و عقیده داریم. آنچه توانسته ما را در کنار هم نگه دارد، صداقت و اعتماد در کنار رفاقت و دوستی است و رمز تداوم زندگی مشترک مان هم بر مبنای همین اصل است. من همسرم را دوست خودم می دانم و از این بابت راضی و خوشحالم. ...
خلقت جهان هستی، مقدمه خلقت انسان
بررسی می کنیم. 1. مسئولیت فردی (شخصی) هر فردی از اعمال خود مورد سؤال قرار می گیرد و هیچ فردی، بار فرد دیگری را حمل نمی کند (گنزا ربا، قسمت راست، ص200). هر انسانی نسبت به عمل خود مسئول است (همان، ص201). 2. مسئولیت خانوادگی خانواده، کوچک ترین واحد اجتماع است. با بستن پیمان ازدواج میان زن و مرد، زندگی مشترک آنها آغاز می شود و این نقطه شروع شکل ...
شوهرم را دوست نداشتم / از روزی که ساسان را دیدم همه چیز تغییر کرد
توانیم از همه فرار کنیم. بهتر است من به خانه برگردم و با یک دعوای صوری از اکبر طلاق بگیرم و بعد او به خواستگاری ام بیاید.ازآنجا که فکرمی کردم حرف هایش منطقی است پذیرفتم. به شهر برگشتیم و در یکی از خیابان ها ازماشین پیاده شدم. غرق در خیالات خودم بودم که ناگهان فهمیدم کیسه طلا و جواهرات وپول هایم را در خودروی ساسان جا گذاشته ام. با او تماس گرفتم اما جواب نداد. فکر کردم شاید متوجه نشده است. ...
مادری که بعد از 17 سال دوری، پسرانش را برنامه سه ستاره علیخانی شناخت!
...، تصمیم به ازدواج گرفتم و حاصل آن یک دختر و دو پسر است. مهمان ماه عسل عنوان کرد: این ازدواج در پنج ماه اول با خوبی و خوشی سپری شد. پس از گذشت 5 ماه متوجه اعتیاد همسرم شدم. اما نمی توانستم در آن زمان جدا شوم و به همین دلیل پیگیر ترک اعتیاد همسرم شدم؛ اما نتیجه نداشت. وی در ادامه اظهار داشت: نهایتا طلاق غیابی گرفتم. به خاطر وضعیت مالی بچه ها را به پدر شوهرم دادم اما قبول نکرد ...
روایت زندگی ساده دو معلول هنرمند/ ماهی 400هزارتومان درآمد داریم
الان روی ویلچر می نشینم. معرق کاری را از همسرم یاد گرفتم فریده و حسین باهم در دانشگاه آشنا می شوند. حسین پیش از این در درس های دانشگاه به همسرش کمک می کند تا اینکه این آشنایی سبب علاقه می شود و برای انجام آزمایش ژنتیک به آزمایشگاه می روند و بعد از آنکه خیالشان راحت شد ازدواج می کنند. بعد از ازدواج حسین معرق کاری را از همسرش یاد می گیرد و روزبه روز پیشرفت می کند: بعد از عود ...
مادر و فرزندانش پس از 17 سال همدیگر را پیدا کردند
این فرزندان او هستند و به دنبالشان می رود. مادر خشایار و پوریا که مهمان برنامه ی ماه عسل است، ماجرا را اینگونه تعریف می کند: مادر: همسرم معتاد بود. ما را بسیار آزار می داد. روزی متوجه شدم که همسرم برای تامین مواد مخدرش، پوریا را 500 هزار تومان فروخته است. خیلی زجر کشیدم تا پوریا را پس گرفتم. در نهایت همسرم به زندان افتاد و من طلاق غیابی گرفتم. در خانه مردم کار می کردم تا شکم ...
آرزو داریم اسم شهید را روی سنگ پسرهای مان بنویسیم
خونه قطع شده بود و هیچ خبری نداشتم. صبحش بهم خبر دادن که دایی م به رحمت خدا رفته، گفتم منصور که بیاد با هم میریم برای مراسم دایی. نزدیک ظهر که شد همه زنگ زدن خونه. شوهرم زنگ زد سراغ منصور رو گرفت. گفتم منصور توی راهه، میاد. چون شب قبل که منصور زنگ زد، گفت مامان ممکنه دیرتر برسیم. منم خیال می کردم اتوبوس تاخیر داره و دیرتر می رسند. بعد دخترخاله م و برادرم زنگ زدن، سراغ منصور رو گرفتند . مادر اما آن ...
سیلی آبداری به صورت یکی از نیروهای ضد انقلاب زدم
به گزارش راهنمای سفر من به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ انیسه خیرآبادی همسر شهید عباس فاتحی، مادر شهیده پروین فاتحی و همسر برادر شهید سیف الله فاتحی در گفت و گو با پیشمرگ روح الله گفت: 12 و یا 13 ساله بودم که با شهید عباس فاتحی ازدواج کردم، من و آقا عباس دختر خاله پسر خاله بودیم. چند سالی می شد که من همراه خانواده ام از موچش به شهر سنندج نقل مکان کرده بودیم. البته منزل خاله ام در روستا بود و ...
زردی سکه و سپیدی بخت
، هیچ گاه به تعداد سکه طلا اهمیت نمی دهد. فاطمه، دی ماه سال قبل ازدواج کرده است و 114 سکه و سه دانگ خانه در دفتر ازدواج به عنوان مهریه برای او ثبت شده است. فاطمه می گوید که در خانواده ما سکه طلا برای مهریه مرسوم نیست و اغلب زمین و املاک را مهر عروس در نظر می گیرند. وی معتقد است که زندگی مشترک بر پایه پیوندهای عاطفی شکل می گیرد و مسائل مادی در درجه دوم قرار دارد. ...
دختر 19 ساله آرایشگر، پشیمان از رفتار کثیف خود - والدین مقصر بودند
تهمت می زد. به همین خاطر 3 روز بعد از برگزاری مجلس عروسی تقاضای طلاق دادم اما همسرم مدعی بود که اعتیادش را ترک می کند و دست از آزار و اذیت من برمی دارد، به همین خاطر مدتی صبر کردم ولی در رفتار و کردار او هیچ تفاوتی حاصل نشد. این بود که 3 ماه بعد، از او طلاق گرفتم و به خانه پدربزرگم رفتم ولی آن ها مرا نپذیرفتند. حیران و سرگردان راهی منزل عمویم شدم تا این که دوباره همسر سابقم به سراغم آمد و ...
نمی دانم چه زمانی قرار است قدیمی شوم
حضورم در محضر آقای جاهد به خاطر خواسته های پدرم بود. در ادامه آرام آرام به ساز نی علاقه مند شدم و تا سال 77 نزد آقای جاهد ماندم. سپس برای دوره تکمیلی ساز نی به کلاس های استاد محمدعلی کیانی نژاد رفتم و این کلاس ها تا سال 82 ادامه داشت. بعد از آنکه دیدم درزمینه آموزش ساز، دیگر چیزی برای یادگیری باقی نمانده، استاد کیانی نژاد هم در اصطلاح نوازندگی من را تأیید کردند؛ بنابراین از آن زمان خودم به تنهایی ...
عشق قدیمی تازه داماد منجر به قتل شد
دیگر آیدا را دیدم و عشق مان تازه شد. با هم قرار ازدواج گذاشتیم اما دوستانم خبر دادند که او در این مدت تغییرات زیادی کرده و خانواده ام نیز با ازدواج مان بشدت مخالفت کردند. به همین خاطر با دختر دیگری پای سفره عقد نشستیم که آیدا با شنیدن این خبر شوکه شد. او برایم پیغام های زیادی فرستاد اما من تصمیم گرفتم زندگی بی دردسری در کنار همسرم را شروع کنم و به همسرم پایبند باشم. مدت ها گذشت و این ماجرا به ...
زندگی و دیگر هیچ / اهل رودبارم هموطن پدر ومادرم را می شناسی ؟
تمام شود 27 سال است منتظرم بیایند دنبالم. تا اینکه یک روز همه مان را که بیشتر پسر بودیم سوار اتوبوس کردند و بردند شیراز؛مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست شهید دستغیب. یکسالی در آنجا بودیم. نمی دانم چند نفر بودیم اما تعداد مان زیاد بود .طوری که گروهی حمام می کردیم. کتک خوردن مان هم گروهی بود. ردیف مان می کردند و بعد با خط کش می زد ند. البته خدا وکیلی شیطان هم بودیم. یکسال بعد یک روز در حمام ...
دهقان زاده ای که جراح چشم شد
بیمارستان فارابی شدم. مثل یک سرباز که تمام رده ها را یکی یکی طی می کند تا به سرداری برسد، من هم تمام پله ها را آرام و یکی یکی طی کردم. یکی از موضوعاتی که می توانم در دوران رزیدنتی از آن یاد کنم، آشنایی هرچند کوتاه با پروفسور شمس بود. چون ایشان کمی بعد از ورود من به فارابی از این مرکز رفتند. یادم می آید وقتی که ما به خیال خودمان صبح زود به بیمارستان می رفتیم، ایشان سرحال تر از همه ما در راهروی ...
راسوهای استرلینگ
یاسر نوروزی طنزنویس وقتی زنم بهم گفت: بختک! دیگر تصمیمم را گرفتم. همیشه سکوت می کردم اما این بار با مشت های گره کرده آمدم جلوش و گفتم: ساکت شو! عنکبوت! و شبی را رقم زدم که در آن از روی هم رد شویم. می دانید؟ عشق خیلی زیباست و مفهومی ست که با ازدواج تغییری بزرگ در آن ایجاد می شود. دقیقا مثل گرفتن زیرپایی برای کافه داری که دارد برایتان کیک می آورد و قهوه. یا بهتر است اینطور ...