سایر خبرها
خبرنگار انگلیسی: سعودی ها دسترسی به یمن را محدود کردند تا این فاجعه انسانی دیده نشود
می بینیم که با حملات هوایی، کاملاً تخریب شده و فرو ریخته است. این خانواده در شرایط بسیار سختی زندگی می کند؛ ما برای دیدار با آنها وارد یک کتابخانه عمومی می شویم و اینجا جایی است که آنها حالا خانه می خوانندش. چند زن محجبه در ورودی کتابخانه ایستاده اند و برای من دست تکان می دهند. داخل می شوم؛ مادربزرگ خانواده به من گفت که خانواده با خطر از دست دادن همین سرپناه فعلی ...
نگاهی به دلایل و پیامدهای چشم و هم چشمی در افراد جامعه/ توقف در حسادت ها و رقابت های کودکی
...! این رسوم هستند که باعث پیشرفت می شوند و ما باید به آنها احترام بگذاریم. مثلا مردها برای تغییر خودروی خود با هم چشم و هم چشمی دارند و زن ها برای وسایل خانه و در نهایت باعث پیشرفت می شود. او در مورد برخی از خرج های بی مورد به ویژه در مراسم مربوط به ازدواج معتقد است: بسیاری از این خرج کردن ها لازم است و برخلاف تصور دور ریختن پول نیست. بلکه باعث می شود زوج جوان زندگی را جدی تر بگیرند، اما ...
رد پای یک زن در جِنایت هولناک مشهد
ماجرای شلیک مهاجمان ناشناس نیز گفت: حدود 3 روز قبل آن ها به سوی من در بولوار آزادی شلیک کرده بودند. آن روز من با زنی قرار داشتم زیرا آن زن پیشنهاد کرده بود به همراه او به شمال بروم! ولی وقتی به محل قرار رفتم، افرادی به سوی من تیراندازی کردند! سرنشین دیگر پراید نیز گفت: لحظه درگیری، من از خودرو پراید پیاده شدم و به سمت نانوایی در همان محل رفتم که ناگهان مهاجمان شلیک کردند! به دنبال اظهارات ...
متهم دوم قتل بنیتا:شب حادثه به کلانتری خاتون آباد گفتم که یک بچه داخل ماشین رها شده است
هم ماشین را دزدید. وقتی او خودروی پراید را برداشت من اصلاً نمی دانستم داخل ماشین بچه ای هست. من هم سوار ماشین پرایدم که با آن به مشیریه آمده بودیم شدم و از آنجا رفتم. بعد از آن محمد را ندیدی؟ دیدم، 20 دقیقه بعد زنگ زدم که گفت سمت پاکدشت است.بعد هم آدرس داد و من هم به سراغش رفتم و تازه آن موقع بود که از ماجرای بچه با خبر شدم. به محمد گفتم بچه را ببر تحویل بده. من خودم بچه دارم و می دانستم که ...
نام زنان افغان کجاست؟
معادل یک شیء تزئینی در خانه بود. اما اکنون زنان افغانستان خواهان تغییر نقش خود هستند و در این زمینه دست به اقداماتی نظیر راه اندازی شبکه تلویزیونی زنان زده اند. هرچند که مشکلات زنان افغان بسیار فراتر از داشتن یک شبکه تلویزیونی است. روزنامه ایران نوشت، در جامعه پدر سالار افغانستان، نام زن نباید در معرض دیدار یا شنیدار باشد. روی سنگ قبر زنان تنها می توان عباراتی نظیر: مادر ، خواهر یا همسر آقای ...
ترفند جدید کلاهبرداران جهت منحرف کردن جوانان
خانه بگیرم و زندگی را برای آمدنش مهیا کنم. بعد از یکی دو ماه متوجه رفتارهای عجیب و غریبش شدم و حس می کردم که پای کس دیگری در زندگیش باز شده است. بعد از مدتی متوجه شدم که حسم درست است. اول که موضوع را مطرح کردم زیرش زد اما بعد از کمی که با او کلنجار رفتم، گفت که نامزد کرده است. غم بزرگی در دلم نشست. شاید اگر ایران بودم آن روزها اینقدر برایم سخت نمی گذشت. خلاصه به این نتیجه رسیدم که عشق و محبت را ...
مردم به شمال می روند که زباله تولید کنند!
جدا می کنند: از ساعت هفت صبح می آییم تا 12ظهر. بعد از این ساعت دوباره کار می کنیم تا هفت شب. بعد هم می رویم خانه. مراد با دستان سیاه، گردنبندی با مهره های آبی و چشمان سرمه کشیده حرف می زند و آهن ها را جدا می کند. خانه کجاست؟ خانه اتاقی است که در آمل کرایه کرده اند. او مهاجری افغان است مثل تمام آدم هایی که اینجا کار می کنند. سه ماهی است که به ایران آمده و افتاده در تپه های زباله به کارگری؛ اما به ...
نازنین به همراه نادر و مصطفی مرا به بیابان های ورامین بردند و ... + عکس
نادر و و دوستش به نام مصطفی بازداشت شدند.ولی چون در تحقیقات پلیسی روشن شد مصطفی در آدم ربایی دستی نداشته و مانع کشته شدن پسر جوان نیز شده است برای وی قرار منع تعقیق صادر و او آزاد شد. به این ترتیب دیروز در شعبه هشتم دادگاه کیفری یک استان تهران و به ریاست حسین اصغرزاده و با حضور یک مستشار به این پرونده رسیدگی شد. در ابتدای این جلسه فرشاد به تشریح جزییات ماجرا پرداخت. وی گفت: باور کنید ...
پدر انتقام عشق پنهانی دختر جوان خود را گرفت
حضور یافت. در ابتدای جلسه رسیدگی، شاکی جزئیات شکایت خود را مطرح کرد و مدارکش را ارائه داد. سپس نوبت به وکیل متهم رسید. او گفت: موکل من آدم ربایی را که مرد شاکی مدعی است، قبول ندارد؛ چراکه اصلا چنین اتفاقی نیفتاده و پسر جوان با میل خودش سوار ماشین موکل من شده است. البته موکل من قبول دارد او را به خاطر رابطه با دخترش کتک زده است. همچنین تماس با مشتریان و گرفتن وجه از آنها را نیز قبول ندارد. با پایان جلسه رسیدگی، هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند و در نهایت متهم را به تحمل حبس و پرداخت دیه محکوم کردند. ...
مرد جوان، زن خوش خنده اش را کشت +عکس
"با دیدن قطرات خون روی زمین به سمت کابین این زوج رفتم که جسد کریستی را غرق در خون روی پله ها موتجه شدم. وقتی از کنت جویای حقیقت شدم او در جواب گفت: خنده او به من تمامی نداشت برای همین او را کشتم". طی بازجویی های به عمل آمده توسط اف بی آی، این مرد به قتل همسرش اعتراف کرد.
مرگ زن عاشق پس ازقتل همسر / 2 قلوها تازه متولد شده یتیم شدند
به گزارش فلوریدا ، جسد جواین سوکو ، که با شلیک گلوله به رسیده بود، سه روز پیش از به دنیا آمدن دوقلوهایش در شهر وست پالم بیچ پیدا شد. زن جوان که از شنیدن این خبر شوکه بود ساعاتی پیش از خاکسپاری پیامی در شبکه های اجتماعی منتشرکرده و از پلیس خواسته بود پدر دوقلوها و دختر 2 ساله اش را هرچه زودتر پیدا کنند. اوسپس راهی گورستان شد و همسرش را به خاک سپرد، اما ساعاتی پس از بازگشت به خانه، زن جوان نیز در اتاقش به مرگ طبیعی جان باخت. تحقیقات برای شناسایی قاتل فراری و کشف انگیزه قتل مرد جوان ادامه دارد. اخبار اختصاصی حوادث رکنا را از دست ندهید: اخبار زیر را از دست ندهید: ...
فعالیت در فضای مجازی از منظر قرآن
...: متن زیر یادداشتی از حجت الإسلام قرائتی در خصوص ضرورت و نحوه استفاده از فضای مجازی است که در ادامه می خواهید. بسم الله الرحمن الرحیم حضرت یعقوب به پسرانش گفت: لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ (یوسف/67) اگر به دنبال یوسف در شهر می روید، از یک در وارد نشوید و از درهای مختلف وارد شوید. تمام جوان های ما یوسف هستند و اگر بخواهیم ...
ملیکا 18 ماهه؛ دختر مشهدی را زن و مرد پراید سوار ربودند | درخواست کمک خانواده ملیکا +عکس
فرزندانش بود اما پس از دقایقی متینا وارد حیاط خانه شد. پدر در انتظار رسیدن دخترش ملیکا بود اما هر چه منتظر ماند خبری از ملیکا نشد. تا این که متینا به پدرش گفت که ملیکا را یک زن و مرد پراید سوار با خود بردند. همین کافی بود تا این مرد به سرعت به خیابان برود. هرچه جست وجو کرد بی فایده بود تا این که ماجرای ربوده شدن ملیکا را به ماموران پلیس گزارش کرد. خیلی زود تیمی از ماموران پلیس آگاهی مشهد ...
درگیری در یک گروه تلگرامی قتل پسر جوان را رقم زد
نزاع بودند، در جایگاه حاضر شدند. آنها هم تأیید کردند درگیری به خاطر اختلاف نظر در یک گروه تلگرامی بوده است و گفتند: آن روز قرار بود در پارک با هم صحبت کنیم و موضوع را حل کنیم. اصلا قرار نبود چنین اتفاقی رخ دهد و بعد از چند دقیقه که با هم صحبت کردیم، متهم و مقتول با هم درگیر شدند و از ما دور شدند و ما هم دخالتی در این ماجرا نداشتیم. وقتی متوجه شدیم درگیری بین آنها بالا گرفته است، برای جداکردن اقدام کردیم؛ اما کار از کار گذشته بود. بعد از گفته های متهمان و شکات، هیئت قضائی برای تصمیم گیری دراین باره وارد شور شدند. ...
بخشش قاتل به شرط خواندن نماز برای مقتول
دادگاه کیفری استان تهران قرار گرفت. ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را قرائت کرد، سپس اولیای دم در جایگاه ویژه قرار گرفتند و درخواست قصاص کردند. سپس متهم در برابر قضات ایستاد و گفت: قتل را قبول ندارم. زمان درگیری، محل حادثه شلوغ بود و من متوجه نشدم چه اتفاقی رخ داد. با پایان گفته های متهم، وکیل او در جایگاه ایستاد و با بیان اینکه اظهارات شاهدان در پرونده تناقض دارد، ادعا کرد متهم بی گناه است و از قضات ...
تئاتر-میتینگ های سیاسی
نمایشی امروز جهان تاکید می کند و می گوید: من خیلی دیر به سراغ ترجمه رفتم. کار تدریس در دانشگاه وقت زیادی از من می گرفت. رفته رفته متوجه شدم که ما همیشه وقتی می خواهیم از نویسندگان جدید حرف بزنیم، از یونسکو و آرابال و پینتر و برشت حرف می زنیم؛ درحالی که این ها متعلق به چند دهه پیش اند و اصلا جدید نیستند! امروزه نمایشنامه نویسان بزرگی در دنیا مطرح شده اند که در اینجا شناخته شده نیستند و فاصله ما با ...
رگبار شعار سیاسی نمی دهد
در همکاری با شادروان بابک بیات هم در مرگ یزدگرد و شاید وقتی دیگر و مسافران همین شد. سینمای ایران پیشینه و تجربه طولانی در موسیقی فیلم نداشت و این تجربه ها پرهیزناپذیر بود . بیضایی، در پاسخ به این سؤال سعید زیدآبادی نژاد، استاد دانشگاه سواس لندن در مورد حضور و نقش متفاوت زن ها در فیلم های او گفت: من در خانه ای بزرگ شدم که در آن زن و مرد یکسان بودند و چون دو بال یک کبوتر تعریف می شدند، و ما با ...
مردی با دغدغه های فرهنگ ملی/ نکوداشت استاد دکتر محمدجعفر محمدزاده
دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک [...] دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک سالن کوچک و تاریک شدم. از راه پله روبرو بالا رفتم .پاگرد را پیچیدم و پله های بعدی را هم پشت سر گذاشتم.به آخرین پله که رسیدم روبرویش اتاقِ در بازی بود با یک میز فلزی که مرد جوانی پشت آن نشسته بود. مرد جوان را می شناختم .از پایه های ثابت مسجد بود. تا من را دید لبخندی زد و مهربانی صورتش دو چندان شد. معلوم بود که او هم مرا می شناسد. به خودم که آمدم توی اتاقش بودم و داشتم برایش تعریف می کردم: – دبیر هنرمان گفته سر کلاس خوشنویسی هفته دیگه حتما” دوات و مُرَکب و لِیقه با خودمان ببریم. همه جای شهر را زیر پا گذاشتم اما نتوانستم گیر بیاورم... حرف هایم که به اینجا رسید مردِ آشنا بی هیچ کلامی کشوی میزش را کشید یک دَوات جگری رنگ از کشو بیرون آورد و گذاشت روی میز. با طمأنینه درش را باز کرد، رشته های ابریشمی سفیدی داخل آن گذاشت بعد در یک جوهر پِلیکان را باز کرد و آرام آرام روی نخ ها جوهر ریخت همه نخ ها که سیاه شد. در دوات را محتاطانه بست و آن را جلوی من گذاشت. دوات را از روی میز برداشتم و گفتم: -ببخشید لیقه هم می خواستم. خنده ی صدا داری کرد و گفت: -اون نخ های ابریشمی که گذاشتم توی دوات لیقه بود. ازنادانی خودم خجالت کشیدم. سرخ شدم و سرم را انداختم پایین. بدجوری گند زده بودم.باید می زدم به چاک برای همین زود خداحافظی کردم. موقع خداحافظی،دوست تازه ام یک تیکه کاغذ کوچک به من داد و توضیح داد که این بلیت فیلم گلنار است؛ساعت چهار عصر امروز همین جا . بعد دوباره شروع به خندیدن کرد و باقی مانده لیقه استفاده نشده را هم به طرفم دراز کرد.شوق دیدن فیلم آن هم توی سالن حالم را خوب کرد و با خنده ریزی لیقه را از دست آقای محمدزاده گرفتم و اولین ملاقات ما با مِهر و خنده تمام شد. از هیجان تماشای فیلم سر از پا نمی شناختم قبل از ساعت چهار پشت در سالن نمایش بودم. بالاخره فیلم شروع شد خدای من فیلم موزیکال بود و از اول تا آخر پُر بود از ترانه. فیلم که تمام شد سبک شده بودم. پر بودم از شعر و موسیقی و دنیای رنگینی که دوست داشتم.آن شب در سکوت و تنهایی خودم سور و ساتی راه انداختم و تا نیمه های شب ضرباهنگ ترانه های گلنار دلم را غنج می زد. از آن شبِ شادی 26 سال می گذرد. آن روز پاییزی نقطه عطفی بود در زندگی من؛دنیای سیاه و سفید کودکانه ام مُزین شد به رنگ های دوست داشتنی و اغواگر شعر و فیلم و موسیقی. آقای محمدزاده کار خودش را کرده و ولوله ای در جانم انداخته بود؛همه عشق،همه شور. هر روز صبح دنبال بهانه ای بودم برای رفتن به کانون و عصر که می شد لحظه ها را تا مغرب می شمردم به امید مسجد و دیدن مردی که زندگیم را رنگ داد. . سه سال بعد دبیرستانی شدم و طبق قانون دبیرستان همه سال اول های تجربی به صورت ثابت شیفت عصر بودند. از شیفت عصر و مَنگیِ خواب آورش بدم می آمد،آنهم برای یک سال آزگار. اما معجزه ای شد و اتفاقی افتاد که توی خواب هم نمی دیدم؛برنامه هفتگی کلاس ما با درس قرآن شروع می شد و با ناباوری کامل ساعت اول روز اول دبیرستانم آقای محمدزاده سرکلاس ما حاضر شد، چه شانس بزرگی! بهتر از این نمی شد.مردی که رویاهای رنگی و شاعرانه در تخیلات من کاشته بود حالا معلمم بود؛چه سال نکویی! تمام هفته را با شوق رسیدن به شنبه و تک زنگ قرآن می شمردم. آقای محمدزاده با متد خاص خود و به دور از روخوانی های مرسوم آن سال ها اولین جلسه درس را با تفسیر سوره “الرحمن” شروع کرد و از مهربانی گفت و بخشایش و ما را مرتب به تحقیق و حفظ و اُنس با “الرحمن” تشویق می کرد.معرفی کتاب های جدید و توصیه به کتابخوانی حٌسن خِتام کلاس بود.شیوه معلمیش دوست داشتنی بود و زنگ قرآن برایمان جذاب تر از هر سال. کلاس ما طبقه دوم بود. ظهر شنبه به محض اینکه وارد کلاس می شدیم از پنجره،حیاط دبیرستان را دید می زدیم و از لحظه ایی که آقای معلم با پیکانِ یخچالیش وارد حیاط دبیرستان می شد و بعد با یک بغل کتاب از ماشین پیاده می شد روحمان پر می گرفت و جان مان به طَرب می افتاد برای کلام گرمش و آن همه رحمانیتی که با چشمان مهربانش برایمان می گفت و رویدادهای فرهنگی که تحلیل می کرد و افق های تازه ای که نشان مان می داد در آن روزهای کم رسانه و بی شبکه ! آقای معلم آن سال کاری کرد کارستان و آنچنان پایه ای از عقلانیت،تَساهل و مِهر در جانم نهاد که سال های بعد در تمام تنگناها و مشکلات ریز و درشت بهترین دستاویز من بود برای رهایی از بُن بست. صمیمیت آقای معلم دوست داشتنی بود و همین دوستیِ صمیمی و بی تَکلفش همیشه قوّت قلب من بوده در طول همه این سالیان دور و دراز و البته به روز بودن و اشراف کاملش بر مسایل حتا آموزش پزشکی پشتیبان محکمی بود بری همه روزهای بلاتکلیفی ام. عالی ترین مناصب دولتی چه در نهاد ریاست جمهوری چه معاونت مطبوعات وزارت ارشاد هم هیچ خِللی در دلسوزی و همراهیش وارد نکرد و هیچ سرمست قدرت نشد.اخلاقش برتر از تمام معادلات سیاسی است و مرامش جز مهربانی نیست. در یکی از بُن بست های تاریک زندگیم عزم دیدار آقای معلم کردم و چاره کار از او طلب کردم. به یاد دارم آن روزِ ورشکستگیِ من هم زمان بود با یکی از جلسات مهم ایشان برای یک تصمیم ملی با این که بدون هماهنگی قبلی رفته بودم در خِلال تنفسِ جلسه یکراست آمد سراغ من. غروب بود و آقای معلم خسته، این را موهای پریشانش می گفت و لباس های نه چندان مرتبش برخلاف شیک بودن،که قاعده همیشگی اش بود. شرمنده مزاحمت شدم اما مثل همیشه گرم و مهربان دلم را خواند و در آن تنفس چند دقیقه ای آنچنان زیر و زبرم کرد و انرژی در جسم و جانِ به گِل نشسته ام دمید که بی هیچ اغراقی مسیر زندگی ام عوض شد و ناملایمات بُغرنجم رنگ امید گرفت و تلاش برای طلوعی دیگر. علاوه بر همه این ها آقای معلم دغدغه بزرگی دارد؛دغدغه فرهنگ و کتاب و رسانه! در شلوغ ترین روزهای سیاسیش هم راه فرهنگ گم نکرد و و از سلامت جانش برای تالیف و نشر کتاب مایه گذاشت. این را در ملاقات آخرم در دفتر دانشنامه مطبوعات بیشتر حس کردم. عصر یک روز گرم در دفتر دانشنامه. با اینکه نزدیک افطار بود اما برای رتق و فتق امور دانشنامه مستقیم از وزراتخانه آمده بود دفتر . از دانشنامه که حرف می زد برقی در چشمانش بود و لحنش پر از امید می شد برای به انجام رساندن اولین دایره المعارف ملی مطبوعات. می گفت برای گردآوری دو جلد اولش بیشتر از هفت سال وقت گذاشته آن هم با یک تیم 50 نفره از اساتید دانشگاه. می گفت این مجموعه ده جلدی می شود و نگران عمرکوتاهم و دل من گرفت از این نگرانیش. آن روز هم مثل همیشه سرشار از انرژی بود و با حوصله همه سؤال هایم را جواب می داد با این که یکی از یمین می پرسیدم و دیگری از یسار! حرف که می زد بال می گرفتم و تا حواسش پرت می شد یک دل سیر نگاهش می کردم و همین که می خواست بفهمد از نگاهش فرار می کردم. آن جلسه تا نیمه های شب به طول انجامید و من سبک و رها در آسمان شاگردیش معلق بودم و پر بودم از عشق،مهربانی و امید درس های همیشگی آقای معلم. از هم که جدا شدیم با خودم می اندیشیدم که چقدر خوشبختم من که دوستم معلمم است و معلمم هم استاد صبر و عقلانیت و عشق .آرزویم جز سلامتش نیست و سعادت شاگردی دوباره اش از نزدیک و برای همیشه! درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...
شهیدی که از پشت بی سیم خبر شهادتش را اعلام کرد +تصاویر
...، پر پرتلاش و خادم روضه سید الشهداء(ع) بود. شرایط جنگ، فشار اقتصادی شدیدی بر جامعه وارد کرده بود و وضعیت خانواده ی محسن به مراتب پایین تر از دیگران. خرج زندگی روی دوش مادر بود. مادر مثل دیگر زن های محله قالی بافی می کرد و بچه ها نیز کمکش می کردند، آنروزها محسن قالی بافی و نقشه زدن را به خوبی یاد گرفته بود. اوقات فراغت دوران ابتدایی اش در کلاس قرآن بسیج می گذشت، در کلاس حفظ شرکت کرده و ...
مجازات پدری که به خاطر دخترش آدم کشت
...> او ضمن اقرارصریح به قتل گفت: من پسر جوان را کشتم تا بچه دیگری قربانی نشود چراکه او به دخترم تجاوزکرده بود. متهم به قتل درادامه اظهارداشت: من با یک وانت نیسان به شهرستان های اطراف تهران سبزی می بردم به همین خاطر بیشتر وقتم را در جاده ها می گذراندم، یک روز که از اراک به خانه برمی گشتم متوجه شدم دخترم دنیا ناراحت است. وقتی علتش را پرسیدم سکوت کرد تا اینکه او را در آغوش گرفتم و خواستم علت ...
کاهش آمار قتل و جرایم خشن در تهران
شناخت و پس از بررسی می گفت که فرش بافت کجاست. یک بار برای سرقت به خانه ای ویلایی رفته بودیم که متوجه شدیم اشتباه زاغزنی کرده ایم و صاحبخانه و بچه هایش داخل خانه هستند. ما که از طبقه دوم وارد شده بودیم خیلی نامحسوس فرش ها را از پنجره بیرون بردیم و اهالی خانه هم در طبقه اول مشغول تماشای تلویزیون بودند که متوجه ماجرا نشدند. سرکیسه کردن افاغنه دربزرگراه ها سه مرد جوان با معرفی خود ...
مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران
دولت نهم یا فعالیت های رسانه ای اخیر فرزند جت الاسلام زم. همین حالا خبر پرونده مربوط به یک شکایت مالی از پسر معصومه ابتکار بر سر زبان هاست یا ماجرای مربوط به دختر نعیمه اشراقی در کانادا یا پرونده مربوط به پسر حجت الاسلام فلاحیان که به یک قتل غیرعمد ختم شد و داستان پسر آن مدیر صنایع مس در دولت دهم و عکس های اوقات خوشش در خارج از کشور. داستان آقازاده ها داستان طول و درازی است. داستان ...
آخرین اعترافات قاتل بنیتا | ادعای جدید متهم پرونده بنیتا: ماجرا را به کلانتری گفته بودم
...، نمی دانم چند ساعت شد، من پس از سرقت به سمت قیامدشت رفتم و با کمک مهدی (متهم دوم پرونده) و یک نفر از دوستانم ضبط و باند ماشین را برداشتیم. در آن لحظه بچه مدام گریه می کرد اما من توجهی به گریه هایش نکردم. دوستانم هم حرفی نزدند و به سرعت لوازم ماشین را برداشتیم. پس از آن من پشت فرمان نشستم و به سمت مامازن رفتم. وقتی راه افتادم بچه خوابید و بعد ماشین را رها کردم. بعد از آن ماجرا را ...
ذره بین
دستگیر شده است ترس از به دار آویخته شدن در ملاعام هنگام بازجویی ها در وجود این قاتل کاملا مشهود است. پدر آتنا نیز با اشاره به اینکه او با لباس های تن اش اقدام به خودکشی کرده است، گفت: امیدوارم این کار او نمایشی نباشد چون این مرد افکار بسیار کثیفی دارد. از روزی که این قاتل اعتراف کرده و مراسم خاکسپاری انجام گرفته است من، مادر و خواهر آتنا دل رفتن به خانه مان را نداریم و حتی از جلوی قتلگاه هم نمی توانیم ...
بهشت گمشده و اسطوره عدالت
. هسیود، دیگر شاعر پرآوازه یونان باستان در کارها و روزها الیسیوم را این گونه تصویر می کند در آن جا پاره ای از آنان را مرگ فرجامین دربرگرفت و پاره ای دیگر را زئوسِ پدر، پسر کرونوس، زندگی و خانه جایی جدای از آدمیان ارزانی داشت و در انتهای زمین آنها را سکنا داد. آنها دل آسوده از اندوه در جزایر فره مندان در کنار اقیانوس ژرف پیچان سامان یافتند: پهلوانانی بخت آور که خاک پربار سالی سه بار برایشان میوه به ...
ماجرای یک کودک آزاری دردناک
. علاقه ای بینمان نبود، فقط زن و شوهر بودیم ولی آزاری هم به من نمی رساند. راننده کامیون بود. دو سال بعد از ازدواجمان در یکی از همین سفر های جاده ای اش در یک دره سقوط کرد و مرد. دوستش نداشتم اما تکیه گاه زندگی ام بود. بدون او نمی دانستم چطور باید زندگی ام را بچرخانم. چند مدت دنبال کار می گشتم. کار درست و حسابی گیر نمی آمد. به خانه های مردم می رفتم و کار می کردم تا بتوانم خرج خودم و دو بچه ...
ناگفته های وحشتناک یک دختر از خانه مجردی5 مرد / مرا در برابر دوربین بردند و ...
چندی پیش دختری با حضور در آگاهی شکایت کرد که توسط اعضای باندی اغفال شده و مورد اذیت و آزار قرار گرفته است. همزمان با شکایت این دختر جوان و ادامه تحقیقات معلوم شد او در تلگرام با پسری آشنا شده و پس از دوستی اینترنتی، پسر جوان از او می خواهد در یکی از محله های شهر یکدیگر را ببینند. در مرحله بعدی تحقیقات مشخص شد پسر جوان، او را فریب داده و پس از جلب اعتمادش، به خانه مجردی خود دعوت کرده وطبق ...
مردمی شدن علم با کمک اینترنت
ویکی پدیا و سایر انبان های آنلاین دانش و آگاهی با دختر همآوردی می کند!! پسر قهرمان قصه ی ما راضی است از خدماتی که میگیرد و دلبر آنطرف خط را هم نمی دانم چه احساسی خواهد داشت وقتی ببیند و بداند که محبوبش چگونه آنلاین روشنفکری می کند!! طبابت با سرچ فارسی زن جوان مضطرب و آشفته وارد می شود..مادرش همراه اوست و خودش را نالان داخل اتاق معاینه می اندازد.. چند هفته ای است ...
طلاق نو عروس پس از جشن رؤیایی
دادگاه خانواده احضار شده بود که همسرش نیز مهریه 1014 سکه طلای خود را به اجراگذاشته بود. وقتی تازه داماد وارد شعبه 276 شد، برگه ای را روی میز رئیس دادگاه گذاشت و گفت: آقای قاضی، این لایحه ناتوانی من در پرداخت مهریه همسرم است و از آنجا که بدهی زیادی دارم از شما خواهش می کنم در صدور حکم پرداخت مهریه شرایطم را در نظر بگیرید. قاضی Judge غلامرضا احمدی به منشی دادگاه دستور داد پرونده را بیاورد ...
قاتل بنیتا در آخرین تحقیق ؛ به کلانتری خاتون آباد رها شدن ماشین و بچه را گفته بود اما ...
کردیم و قرار بود محمد بنیتا را به خانواده اش برگرداند. من ترسیده بودم و از دوستم خواستم پیگیری کند که او هم به مأموران خبر داده بود و من دستگیر شدم. یعنی شما یکبار حضوری به کلانتری خبر دادی و یک بار هم از طریق دوستت به پلیس خبر دادی ؟ بله. حرف آخر ؟ پشیمان هستم و حرف دیگری برای گفتن ندارم. جوان اخبار زیر را از دست ندهید: ...