سایر منابع:
سایر خبرها
قتل خواهر به دست مرد میان سال
مسئله با هم درگیری داشتیم. خواهرم مجرد بود و هرگز ازدواج نکرده بود، به همین دلیل هم پدر و مادرم از او حمایت می کردند. من ازدواج کرده بودم، اما چند سال قبل همسرم را طلاق دادم و با خواهرم در همان خانه زندگی می کردم. اختلاف ما خیلی زیاد بود، اما من واقعا قصد کشتن او را نداشتم. بعد از پایان تحقیقات و با توجه به اینکه مقتول فرزند و پدر و مادر نداشت، خواهر او به عنوان ولی دم از برادر متهم به ...
رفیقدوست: قذافی قبل از سقوط از ما درخواست کمک کرد
دنیا ، آن زمان که صدام نخ توپ 130 را کشید و در مصاحبه گفت 6 روز بعد در تهران ، این درست بود. چرا ؟ چون مقابله مردم برای پیروزی نظام با خیانت شاه با ارتش همراه شده بود؛ ارتش هم از نظر نیروی انسانی، اینگونه بود که همه ارتش وارد نشده بودند اما مردم همه ارتش را از کار انداخته بودند. همچنین تمام سران ارتش را یا گرفتند یا آنها فرار کردند. دو سه خیانت شده بود، فکر می کنم دولت موقت سربازی را یکسال کرد و ...
مرد جوان افغان، همسر و مادرزنش را کشت
داشتم همراه با فرزندانم به افغانستان بازگردم اما من غیرقانونی وارد خاک ایران شده بودم و این کار ممکن نبود، دیگر برایم راهی نمانده بود تا اینکه ظهر روز گذشته پس از حضور در سفارت افغانستان به منزلم رفتم. متهم این پرونده که 31 سال سن دارد، در ادامه اظهاراتش به بازپرس گفت: زمانیکه به خانه رفتم به مادرزنم گفتم دیگر تحمل ندارم و می خواهم همراه با بچه هایم به افغانستان بازگردم که مادرزنم با من ...
قتل خواهر به خاطر ارثیه
هم خیلی بدرفتاری می کرد. حرف هایش باعث شده بود با وجود داشتن فرزند معلول، همسرم را طلاق بدهم. متهم درباره روز حادثه توضیح داد: چند ساعت قبل از حادثه تازه از بیمارستان میلاد مرخص شده بودم. نیمه شب به خانه رسیدم. خواهرم تا مرا دید فحاشی کرد و پرسید تا حالا کجا بودی؟ گفتم بیمارستان بستری بودم، اما قبول نکرد. درگیری مان بالا گرفت و او به صورتم چنگ انداخت. من هم هلش دادم که سرش به نرده خورد و روی ...
پایتخت اقتصاد کشور بستری برای هجوم کارگران فصلی/هیچ نهاد حمایتی وجود ندارد
حقوقم را پرداخت نکردند و بیمه هم نبودم و مجبور شدم به بندرعباس برگردم . قریب به دوماه اما هنوز 500 هزار تومان درآمد نداشتم وی در ادامه بیان کرد: قریب به 2 ماه است به بندرعباس آمده ام اما هنوز 500 هزار تومان درآمد ندارم . مانده ام با چه رویی و بدون درآمد به خانه برگردم. این کارگر شهرکردی تصریح کرد: 6 سال است ازدواج کرده ام در خانه مستاجری زندگی می کنم و ماهی 300 هزار ...
با محمود دولت آبادی در 77سالگی/ همچنان شب ها می نویسد./ می گوید: می دانی چرا من را از روزنامه کیهان ...
آن ها هستند و من بهشان فکر می کنم زیرا وقتی هم که بودند بیشتر در ذهن من بودند، چون یا کار بودم یا شب دیر می رفتم خانه. شما فکر کن من در دوره ای که ریاضت دوساله را شروع کرده بودم همیشه چهار و نیم صبح هر سه ماه یک بار می رسیدم خانه. اگر پنج صبح یا چهار صبح می رسیدم، هر ساعتی می رسیدم خانه، زنی پشت شیشه پنجره رو به کوچه بود با موهای از وسط زلف شده و چارقد سفید. آن زن حتما مادر من بود که منتظر بود تا ...
پایکوبی بر خرابه های موصل
عملاً کاری از دستم برنمی آمد چون هر اعتراض و درگیری به مجازات و اعدام ختم می شد. تصور ربودن همسرم و جهاد نکاح دیوانه ام کرده بود. می خواستم خودکشی کنم. به خانه رفتم و با کمک پسرعمویم بار و بندیل مان را بستیم و شبانه با پرداخت رشوه فرار کردیم ولی خیلی ها که موقعیت فرار نداشتند ماندند و آنچه نباید اتفاق افتاد... حالا بعد از 2 سال به خانه مان برگشته ایم، خانه ای که دیگر ویرانه است ولی بهتر از ...
پایانی شیرین برای داستان ملیکا
پلیس خراسان رضوی یکی از نزدیکان خانواده ملیکا را به عنوان مظنون بازداشت و تحقیقات از او را آغاز کرده است. ربوده شدن از حیاط خانه به گزارش جام جم ، یکم مرداد امسال، ملیکا همراه خواهر پنج ساله اش متینا در حیاط خانه مشغول بازی با جوجه رنگی هایش بود که ناگهان ناپدید شد. پدر ملیکا پس از پنج دقیقه متوجه باز بودن در حیاط و غیبت دخترش شد. متینا زن و مردی را دیده بود که از ...
توهین به شغل چوپانی منجر به قتل شد
.... سپس نوبت به متهم رسید. او گفت: من در ریخته گری کار می کردم و شب ها دیر به خانه می رسیدم، اما نمی توانستم استراحت کنم چون باجناقم معمولا برای شب نشینی به خانه ام می آمد. سر همین موضوع بحث داشتیم تا این که یک روز باجناقم مهمانی گرفت، اما ما را دعوت نکرد. همسرم گفت این اتفاق به خاطر رفتارهای تو رخ داده است. گفتم می توانم تو را با موتور به خانه خواهرت ببرم، اما شب باید خودشان تو را ...
قتل همسر به خاطر شغل پدر
. این مرد درباره روز حادثه به مأموران گفت: پس از مدتی باجناقم میهمانی ترتیب داد و به جز خانواده ما همه فامیل را دعوت کرد. همسرم از این کار خیلی ناراحت شد برای همین زمانی که به خانه رفتم همسرم به من گفت تو با این کارت باجناقت را ناراحت کردی و او دیگر ما را به میهمانی هایشان دعوت نمی کند. زمانی که متوجه ناراحتی همسرم شدم، به او پیشنهاد دادم لباس هایش را بپوشد تا او را به منزل خواهرش ببرم و ...
سومین محمد!
.... هفت، هشت ماهی بیشتر زنده نماند و بیماری سرخک جان آن نوزاد را گرفت. روزهای تنهایی و غم انگیز عبدالخالق بار دیگر فرارسیده بود. اندوه و حزن بسیار پدر و دعاهای او بی حد و حصر بود؛ داغدار پسر از دست رفته، اما روزگار چرخید تا دوباره آمنه خانم پسر دیگری را حامله شد. او حالا خوشحال ترین مرد خانواده شان بود. بر سر اسم این پسرشان با آمنه خانم بحث داشتند و با وجود مخالفت شدید مادر، اسم این پسر را هم ...
مرد همسرکش این بار قاتل پسرش شد
وی را در خانه خفه کردم و چون پدر و مادر همسرم مرا بخشیدند، فقط 4سال به زندان افتادم. این حادثه باعث شد پسرم دچار مشکلات روحی شود. وی ادامه داد: 9 ماه بود از زندان آزاد شده بودم که مرتکب قتل پسرم شدم. باور کنید هیچ کس به اندازه من پسرم را دوست نداشت و نمی دانم چطور شد که این کار را کردم. وی درباره شب حادثه گفت: آن زمان معتاد بودم و یک روز قبل از حادثه شیشه مصرف کرده بودم. فکر می کردم که پسر 14ساله ام می خواهد مرا بکشد؛ به همین دلیل او را به قتل رساندم. در پایان این جلسه قضات دادگاه وارد شور شدند. همشهری 110 ...
قتل فرزند 4 سال بعد از همسرکشی
حرفش را تکرار کرد. من هم کنترل خودم را از دست دادم و از این حرف ناراحت شدم و به سمت همسرم رفتم و با او درگیر شدم و او را به قتل رساندم. بعد از دستگیری فرزندانم اعلام گذشت کردند اما من چهار سال در زندان ماندم و بعد بیرون آمدم. زمانی که همسرم را کشتم پسرم خیلی کوچک بود. من می دانستم او از من خیلی ناراحت است و می خواهد انتقام بگیرد. مادرم زمین گیر است و قدرت حرکت ندارد. پسرم برای اینکه من ...
به همسرش گفت خداحافظ سالار و رفت
یاد شهید شهبازی می افتاد و از او می گفت دریای مواج چشمان زلالش متلاطم می شد و موج ها به ساحل پلکها می خوردند. آن مراسم برگزار شد و خیلی ها آمدند و خیلی ها پیام دادند و چه حرفها که از شهبازی شنیدیم و به حیرتمان اضافه شد... در آن مراسم برای اولین بار حاج حسین را در آغوش گرفتم و... چه می گویم؟! به زیارتش نائل شدم...؛ شب که به خانه رفتم با ذوقی که هنوز با من بود به همسرم گفتم امروز مردی را ...
شیخ شهید مشروطه؛ آیت الله شیخ فضل الله نوری
به گزارش خبرنگار گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان ، خاندان شیخ فضل الله به طور عام از عالمان دین بوده اند. او در محضر بزرگانی چون پدرش، شیخ حسین فاضل لنکرانی (نیای آیت الله شیخ حسین لنکرانی)، سید مهدی قزوینی، آخوند سلطان آبادی، شیخ راضی، شیخ مهدی آل کاشف الغطاء، میرزا حبیب الله رشتی به تحصیل علم پرداخت و سرانجام، به همراه محدّث نوری (دایی و پدر زن خویش) در درس میرزای شیرازی حضور یافت و سرانجام به ...
محمدرضا باهنر؛ مهندس لابی گری و مرد رایزنی های سیاسی
...> درجه تان در دوران خدمت چه بود؟ آن موقع لیسانسه ها ستوان دوم می شدند. من هم چون لیسانس معماری داشتم و مهندس معماری شده بودم، درجه ستوانی گرفتم ولی با امریه منفی. فضا و امکانات تهران هوس ماندن در پایتخت را به سرتان نینداخت؟ تهران که بودم، خب امکانات تحصیلی چندانی برایم فراهم نبود؛ یعنی پدر اصلا نمی توانست پولی، چیزی به ما بدهد. تهران هم که آمدم می رفتم خانه شهید ...
زن بی معرفتم بچه را در خانه مادرش رها کرد و با دوستش به شمال رفت و حالا...
سایت خبری تحلیلی هنگام Hengamnews.com: ما زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. دو شیفت سر کار می رفتم تا زندگی خوبی برایش بسازم. با تولد فرزندمان، احساس خوشبختی می کردیم. پنج سال گذشت، سال هایی شیرین و رؤیایی که برایم خاطره شدند. همه چیزخوب پیش می رفت تا اینکه یک روز، به طور اتفاقی، با دوست دوران سربازی ام روبه رو شدم. او، با اصرار و پافشاری، ما را به خانه شان دعوت کرد. همسر دوستم زنی بدپوشش ...
اولین مهارت در زندگی مشترک صبر است
بودند و من هم دانشجوی حقوق دانشگاه امام صادق (علیه السلام). *** چطور با همسرتان آشنا شدید؟ در دوران تحصیل با برادر همسرم همکلاس بودیم؛ و البته خانواده ها دورادور شناخت نسبی از هم داشتند. پدر همسرم آزاده مفقودالاثر هستند. در عملیات کربلای 4 مفقودالاثر شدند و سال 69 همراه با آزاد شدن اسرا به کشور بازگشتند و برادر دو شهید هم هستند. *** چند فرزند دارید؟ دو ...
دخالتهای خانواده همسر مرد افغانی، او را دست به چاقو کرد/ مادرزن در کما است
به سفارت افغانستان در ایران بروم و از آنها کمک بخواهم.اما کارمندان سفارت ازمن خواستند با پدر زنم به آنجا برویم. به همین خاطر صبح امروز با پدر زنم به سفارت رفتم و آنجا کمی با او صحبت کردند.وقتی از پدر زنم جدا شدم او به محل کارش رفت و من به خانه آمدم.از همسرم خواستم وسایل را جمع کند تا به افغانستان برگردیم که مادرزنم دوباره دخالت کرد و سپیده هم با اصرار گفت می خواهد ایران بماند. باهم ...
مهدی می خواست پیکرش در صحنه نبرد باقی بماند
خوبی از پس صبر 33 ساله و دوری از فرزند برآمده، سال های سختی را پشت سر گذاشته است. یادآوری تمام آنچه در مورد ساعات شهادت مهدی برایش نقل کرده اند حالا که پیکرش بازگشته دوباره در ذهنش مرور می شود و داغی کهنه را تازه می کند. پدر! 33 سال گمنامی فرزند شهیدتان چقدر برای شما دلتنگی داشت؟ مگر می شود که پدر و مادر برای دوری بچه شان دلتنگ نشوند. هر وقت فرزندی بخواهد از پدر و مادر دور شود و مثلا ...
طنز؛ از دسته خلبانی تا دسته فرغون
.... به هرحال بابا، تصمیم گرفته بود من را هم وارد روند مرد شدن آن دو آقازاده کند. من ترجیح می دادم از جاهای بهتری وارد این روند بزرگ شدن، بشوم. برای مثال می شد با هم برویم استخر روباز، یا باشگاه تنیس، یا حداقل یک دست پلی استیشن بزنیم. اما حالا باید از پشت همین دسته خلبانی آتاری هم بلند می شدم و می رفتم پشت فرغون. عقب گرد بدی بود اما نباید جلوی آن دوتا بچه سوسول کم می آوردم. کامی و شهرام ...
بحران مارکسیسم به روایت آلتوسر
مشت های محکمی که بر در خانه اش می خورد از خواب می پرد. بیدار می شود و دم در می رود تا ببیند چه خبر است. دم در مرد جوانی را می بیند به نام گرگوری که هراسان فریاد می زد: بدبخت شدم، بدبخت ... لطفاً با من بیایید . گرگوری جوان ایوان را به کشتزاری می برد که در وسطش درخت بلوط باشکوهی است. شب است و چشم هایشان درست نمی بیند. گرگوری جوان می گوید: می بینید چه بلایی سرم آورده اند؟ آنها درخت بلوط مرا ...
نامه های ما را می بینند
) شود. یک کیسه پارچه ای کوچک پر از نامه هم در دستش بود. گفت: این نامه ها همه از طرف اهالی روستایمان است. نامه ها را باید به مشهد می آوردم. اینها درددل مردم روستایمان با آقاست. به او گفتم اگر اجازه بدهد مصاحبه ای با او بگیرم. شرایط به گونه ای فراهم شد که با تهران تماس گرفتم تا گزارشم را پخش کنند. تهیه کننده برنامه وقتی موضوع را شنید گفت: زنده می رویم روی خط و با آن مرد میانسال همکلام شدم. او در گفت ...
گزارش وقایع استان از بی مهری اداره کل بهزیستی استان با تیم فوتسال نوجوانان ضایعه نخاعی هرمزگان در ...
*** وقایع استان مهرداد یاری *** ظهر روز دوشنبه در حال گذر از خیابان، چهره دو نفر که یکی بر روی ویلچر نشسته بود نظرم را جلب کرد. به نزدشان رفتم و احوال پرسی نمودم، با لهجه جنوبی شان گفتند که از هرمزگان آمده اند و ورزشکار هستند. کنجکاو شدم و پرسیدم که چه ورزشی انجام می دهند؟ یکی از این دو پاسخ داد که از فوتبالیست های شناخته شده ی استان هرمزگان است که در ...
رعنا قربانی تجاوز جنسی پدر، دخترش را چند می فروشد؟! | کودک فروشی در تهران!
بیشتر بخوانید: کودک فروشی جرم است ! بیشتر بخوانید: بیداد بچه فروشی به روایت فاطمه دانشور با پرسش بسیار، به خانه رعنا می رسیم، ته بن بست خانه ای قدیمی پلاک 2. درب خانه را که میزنیم صدای آهسته ی می شنویم و می گوید که هستی؟ چند لحظه بعد خانمی جلوی ما می ایستد و با همان صدای آرام می گوید با کی کار دارید... بعد از چند دقیقه رد و بدل کردن حرف بین م ...
همه دبیرها وزن ها را از روی دست من می نوشتند/ در انتخاب بهترین شاعر مشهد اولین انتخاب بودم/ دل شاعر مثل ...
یکباره پریدن پرندگان را دوست داشتم - از فضای خانه و خانواده و پدر و مادر و فضای حاکم بر خانه در دوره کودکی و نوجوانی بگویید. تا چهار، پنج سالگی که اصلاً یادم نمی آید فقط وقتی شناسنامه ام را باز کردم و نام و فامیلم را دیدم خودم متوجه شدم که از میان اطرافیان به موجودات قشنگی مثل گنجشک ، پرنده، طوطی، آواز و صدای خوش زیاد علاقمندم. به عنوان مثال وقتی از کوچه ما رد می شدند و می ...
شهیدی که از پشت بی سیم خبر شهادتش را اعلام کرد
زنند ... زدنمون ... یا حسین ... " و دیگر صدای محسن شنیده نشده. دو روز بعد از شهادت به پدرم گفته بودند که محسن مجروح شده است. همان شب تا صبح صدای پدر را می شنیدم که مدام متوسل می شود به آقا ابا عبدالله(ع).آن شب مرضیه هم خیلی بی تابی می کرد. صبح برادرم آمد منزل پدر و گفت : محسن مجروح شده و در یکی از بیمارستان های تهران بستری است. و گفت یکی از دوستانش هم شهید شده است. رفتم لباس هایم را بپوشم ...
ملیکا کوچولوی مشهدی در اصفهان پیدا شد + عکس
ربایی و نحوه انتقال کودک به اصفهان ادامه دارد. این مرد پیش از این به در باره گم شدن دخترش به خبرنگار ما گفته بود که ساعت 2 ظهر از خانه پدرم برمی گشتیم که دختر 5 ساله ام به همراه ملیکا مشغول بازی با جوجه های خانه مان شدند و با ما داخل نیامدند، من که داشتم لباسم را عوض می کردم خواهر بزرگتر ملیکا وارد خانه شد و هرچی از او پرسیدم ملیکا کجاست فقط گریه می کرد و هیچی نمی گفت. من که ...
اسیدپاشی مرموز
کرد و به شهرستان رفتم. وقتی برگشتم ناگهان حکم تخلیه به من داد و گفت باید خانه را خالی کنم. من هم وسایل را از خانه خارج کردم اما بعد متوجه شدم که او با دروغ پردازی حکم تخلیه گرفته است که از او شکایت کردم و شورای حل اختلاف هم به من حق داد. با این حال خانه را خالی کردم واسباب و اثاثیه ام را در کنارخیابان گذاشتم تا خانه ای اجاره کنم. حدود ساعت دونیمه شب پدر زنم و همسرم برایم شام آوردند که همان موقع صاحب خانه ام رسید و ماجرای اسیدپاشی را مطرح کرد و چند لحظه بعد هم مأموران کلانتری آمدند. باتوجه به اظهارات شاکی ومتهم، بازپرس جنایی دستور تحقیق در این خصوص را صادر کرد. ...
پایکوبی بر خرابه های موصل
.... می گوید: پدر و مادرم زمینگیر بودند و نمی توانستم آنها را از شهر فراری بدهم. به همسر و بچه هایم از ترس مأموران داعش اجازه نمی دادم حتی برای یک لحظه از خانه خارج شوند. خدا از آنها نگذرد که خیلی ها را اعدام کردند. آنها هر هفته کسانی را که از قوانین سرپیچی می کردند دستگیر می کردند و در یک روز خاص و به اجبار مردم را به مرکز شهر می کشاندند و احکام را به اجرا می گذاشتند. او درباره تبلیغات ...