سایر منابع:
سایر خبرها
خلیل زاده: پرسپولیس به دنبال دبل کردن در قهرمانی است
و من هم به داریوش گفتم که شلوغ نکند، بعد از این حرف شجاعیان من را هل داد و من هم او را هل دادم اما او مثل یک دروازه بان روی زمین دایو زد! به هر حال فوتبال است و از این شرایط در بازی پیش می آید. اما حرکات شجاعیان به گونه ای بود که انگار او را زده ای! به نظر من او با این حرکاتش می خواست بزرنگمایی کند تا داور بازی را تحت تاثیر قرار دهد اما خوشبختانه پیام حیدری از داوران خوب ...
علی اشرف درویشیان، هرگز بیهوده قلم نمی زد!
نارس تابستان، تاول می زد و ور می آمد، بازوهایم خارش می گرفت که بروم کیسه حمام را گم و گور کنم مبادا مادر به فکر کیسه کشیدن، تنم را ناسور کند. اشرف هیچ وقت نگفت آخر و عاقبت خر نفتی به کجا رسید اما وقتی کارنامه اش را برده بود بابا ببیند آن نمره های همیشه 19 و 20 که برای آن آلونک محقر با سقف آب چکان، خیلی خیلی زیاد و هنر بود، این همه سال دیرتر، این همه راه دورتر، همزبان با بابا وقتی اسم ...
زیستن زندگی به روایت ایشی گورو
بنشینم ترجمه اش کنم و فکر کنم حدود 9 تا 10 ماه طول کشید تا من 200 صفحه را ترجمه کردم. برای همان چیزی که گفتم، گرفتارشدن در دام ذهن پیچیده ایشی گورو خیلی آدم را آزار می دهد. من به هیچ وجه مدعی نیستم که الان توانسته ام کتاب را آن گونه که باید و شاید ترجمه کنم. فقط می گویم که این آدم چطور می نویسد. من همه تلاشم را کردم ترجمه خوبی در اختیار خواننده کتاب قرار دهم و چون داستان در مورد موسیقی بود، مجبور شدم ...
باب گفت وگوی زنان با علما باز شود
شعار سال: بعد از پیروزی مجدد حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری و چینش کابینه جدید، بحث های همیشگی درباره سطح حضور زنان در سطوح مدیریتی کشور بالا گرفت. عده ای از حامیان روحانی معتقد بودند رئیس جمهوری، باید یک یا دو وزیر خود را از میان زنان انتخاب کرده و با این حرکت، راه را برای حضور هر چه بیشتر زنان در عرصه قدرت سیاسی فراهم کند. بویژه آنکه پیش از وی محمود احمدی نژاد مسئولیت یکی از وزارتخانه های ...
حاشیه های جنجالی بهارستان / همه دعواهایی که در 4 سال اخیر بین نمایندگان رخ داده است
زنید ولی تحمل پاسخ را ندارید. وی ادامه داد: شما تقاضای تذکر داشتید و می خواستید تذکر بعدی را مطرح کنید و من گفتم تذکر روش دارد مسئول تذکر، آقای بذرپاش است و شاید ایشان توضیحاتی داشته باشد، این چه ربطی به من دارد؟ لاریجانی که مرتب از کوچک زاده می خواست ساکت باشد و به حرف های او توجه کند، ادامه داد: به نظر می آید شما نمی خواهید کسی حرف مرا بشنود. وی گفت: من به شما گفتم ...
مدرسه مگر جای این کارهاست؟
تماس بگیرم و خانواده ای را از نگرانی دربیاورم. گفت: لازم نکرده دربیاوری. ولی اگر بفهمم دیر آمدی خانه من می دانم و تو. کلافه شدم و گفتم: آخر بابا، همه ی بچه ها کلی جوک و مطالب علمی و جملات قصار از بزرگان بلدند و می آیند توی کلاس تعریف می کنند. آن وقت من باید مثل چماق بنشینم و تماشایشان بکنم. تازه همه شان توی مدرسه کلش آف کلنز بازی می کنند و کلی مرحله جلو رفته اند. پرسید: کلش ...
چند روایت از مصیبت دیدگان خطای پزشکی
آن هم طبیعی. روز و شبم گریه شده.اصلاً روی زندگی همه مان تأثیر گذاشته. دو تا بچه دیگرم.هزار تا درد سر دارد لباس زیاد تنش می کنیم یک جور. لباس کم تنش می کنم بیشتر تشنج می کند. هشت ماهه رئیس بیمارستان پرونده بچه را نمی دهد چون می دانند خطای خودشان است یک انترن این بچه را به دنیا آورد تا سه بعد از ظهر نگهم داشتند مادرم می گفت بلند می شدی می آمدی بیرون گفتم آخر تو اون حال و روز چطور می اومدم ...
هفت سکانس مرگ از هفت اردوگاه مرگ + تصاویر
. از او عکس هم گرفتم و پرسیدم که "چه اتفاقی افتاده؟"، در پاسخ با دستش اسلحه نشان داد و گفت "تیر خوردم."، خب، من خیلی ناراحت شدم اما این بچه با حالتش به من نشان داد که وضعیتش خوب است و نگران نباشم به عوض دست مرا گرفت و به داخل چادری برد که مادری با بچه کوچکی آنجا بودند. همسر این خانم در این حوادث از ناحیه لگن دچار زخم شدیدی شده بود و خانم با همان امکانات ضعیف و باندهایی که اصلاً تمیز و بهداشتی نبود ...
فاطمه14سکه مهریه اش را هم بخشید
به زمین خورده بود و یک تکه سنگ به سمت کمر من پرتاب شده بود و تمام. با آن که خیلی درد داشتم بلند شدم و لباس هایم را تکاندم و رفتم دنبال کارم. (دوباره می خندد)، تا آخرین روزی هم که در جبهه بودم حتی یک ترکش کوچک به من نخورد هرچه بود،ازهمین سنگریزه ها بود که گاهی به سرو صورتم برخورد می کرد. در یک قدمی ام بود حسین آقا از روزهای جبهه و جنگ که می گوید گاهی می خندد و گاهی اشک در چشمانش ...
داماد 40 میلیون از عروس گرفت و فرار کرد!
مردی که در دومین ازدواجش با یک دختر مهندس، وعده زندگی رویایی به او داده بود، سه هفته بعد از مراسم عقد ناپدید شد و عروس جوان را با دفترچه حساب خالی شده اش تنها گذاشت. ایران در ادامه نوشت: عروس 30 ساله که ساکن یکی از مناطق غربی تهران است همراه وکیل همسرش به مجتمع قضایی خانواده- ونک- آمده بود تا برای همیشه دفتر زندگی مشترک با شوهر فراری اش را ببندد و خاطره حرف های خیالپردازانه او را به ...
هشتاد سال مشق فرهنگ در باغ ملی
آقای خوانساری کتاب را در اختیارم نمی گذارند . اینها را البته به عنوان شکوه می گفتم و نمی دانستم آن آقا چه کسی است. او سپس آقای سهیلی را احضار کرد و گفت کتاب را برای ایشان بیاورید . آقای سهیلی بی درنگ اطاعت امر کرد و کتاب را آورد. بعد که آن مرد آن سوتر رفت، پرسیدم ایشان چه کسی بودند؟ گفتند حاج حسین آقای ملک! او هنوز سر پا بود و همه زمانی که آن جا بودم، در همان سالن پایین کتابخانه و در همان ساختمان ...
بچه که نمی داند حزب چیست
شده؟ به من بگویید. من طاقتش را دارم. گفت: حرف رایگان نزن. امروز روز کودک است و خواستم یک حالی به تو داده باشم تا هر روز توی این روزنامه ها مزخرف ننویسی که بابای من خودخواه است و به من اهمیت نمی دهد. یک روزت مبارک گفت و بلند شد که برود و من را با تماشای کارتون تنها بگذارد. گفتم: بابا، نمی شود کنار من بمانید و باهم کارتون تماشا کنیم؟ خیلی دوست دارم که باهم باشیم. با بی ...
قصه قبل خواب، هیچ کس تولد کرمولک رو یادش نیست!
کنم پدر و مادرت بتونن روز تولدت رو فراموش کنن. اون روز بهترین روز زندگی اون ها بود. پاشو برو بازی کن، این فکرها رو هم از سرت بیرون کن. مادر بزرگ سنجاقک بعد از گفتن این حرف بلند شد و رفت. کرمولک دوباره تنها نشست و شروع کرد به غصه خوردن. شب که شد، کرمولک توی تختخوابش دراز کشیده بود و هنوز داشت غصه می خورد. خواهر کوچولوی کرمولک رفت کنار برادرش و به او گفت: داداش خوبم ، چرا انقدر ...
نماز شهادت را با دهان بسته خواندیم
این شهر بروند. به آنها گفتم که از چه مسیری باید عبور کنند. راه را به آنها نشان دادم و گفتم: ما راه را باز کردیم. مین یابی کردیم. بولدوزر راه را صاف کرده است . به عقب برگشتم. باران هم می آمد. همان جا بودم که خمپاره به کنارم خورد. بلند شدم و به زمین کوبیده شدم. موج مرا گرفت. حالت گیجی و منگی به من دست داد. پایم هم ترکش خورد . فقط یک لحظه متوجه شدم که تانک ها دارند رویم می آیند. شب ...
از چرایی نیامدن تاجگردون تا دعوت دو دختر کهگیلویه و بویراحمد به تیم ملی فوتبال و نجات 10 نفر
جدی پلیس در برخورد با قاچاقچیان مواد مخدر و سوداگران مرگ خبر داد و از شهروندان خواست اخبار و گزارشات خود پیرامون فعالیت قاچاقچیان را از طریق تماس با تلفن 110 به نیروی انتظامی اطلاع دهند. آرش کوچولوی کلاس اولی به همنوعان خود جان بخشید با توجه به اینکه فرزندم که امانتی بود برگرداندم بسیار خوشحالم که اعضای بدنش را برای ادامه زندگی به دیگران اهدا کنم. به گزارش خبرگزاری فارس ...
همیشه می گفت: همه رفتند و ما ماندیم و از همه عقب افتادیم .یک روز آمد و گفت ساکم را ببند که می خواهم کارم ...
برداشتیم و به سمت تل بازو رفتم و این همزمان شده بود با تک دشمن که می خواست تل بازو را باماشین پس بگیرد. و یک بار دیگر ایشان را صدا زدم و گفتم 'هادی هادی رضا' گفتم کجائی که دیدم فقط پشت بی سیم می گوید یا حسین یا حسین و با خودم گفتم که این یک اتفاق عادی نمی تواند باشد و این یا حسین گفتن ها و در این حین حاج محمود هم بی سیم زد که کجائی و من گفتم می روم دنبال سردار سمائی و به خاطر اینکه حجم آتش ...
عجیب ترین شکایت در دادگاه خانواده تهران + عکس
در میان زن و شوهرهای جوانی که برای رسیدگی به دعاوی خود در راهروی شعبه 264 دادگاه خانواده حضور داشتند، محمود مرد 65 ساله و بازنشسته یک اداره دولتی ساکت و آرام در گوشه ای نشسته بود که با اشاره منشی دادگاه از جا برخاست و چند لحظه بعد وارد اتاق شد. قاضی نگاهی به موهای سفیدش انداخت و پرسید: پدرجان، شما چرا؟ محمود با شنیدن این حرف از جا بلند شد و گفت: آقای قاضی Judge دیگر خسته شده ام ...
پرسپولیس 1- استقلال 0؛
موجب شد جو بازی ملتهب شود و دربی را تحت تاثیر قرار دهد. پرسپولیس با این برد 20 امتیازی شد و با یک بازی کمتر نسبت به پارس جنوبی جم 22 امتیازی شده و البته با تفاضل گل بهتر نسبت به پیکان، در رده دوم قرار گرفت. استقلال هم 9 امتیازی و در جایگاه سیزدهم جدول باقی ماند. هفته دهم لیگ برتر؛ ساعت 16:40؛ تاریخ: 96/08/04 استادیوم آزادی/ تماشاگر: 85 هزار نفر داور: بیژن ...
شب شعر و مرثیه خوانی بر آستان اشک برگزار شد
بالش ریگه چند شبه که بوسم نکردی، هیچکی برام قصه نمیگه یه حرفایی خورده به گوشم که حال من خیلی خرابه من میگم انشاله دورغه دشت سر تشت... سرش رو نیزه که دیدم بازم دلم واسه عموم رفت گل سر منو کشیدن، با گل سر یه دسته موم رفت سه ساله و ضربه سیلی؟ سه ساله و زخمای کاری؟ دخترای شامی با طعنه بهم یمگن بابا نداری پاشو با او ...
پرسپولیس یک - استقلال صفر/ سوت های بلبلی، نارنجک بازی و شهرآوردی که سرخ شد
: علی قربانی در محوطه جریمه پرسپولیس سرنگون شد و اعتقاد به خطای پنالتی داشت اما بیژن حیدری، داور مسابقه دستور به ادامه بازی داد. دقیقه 5: پاس عمقی بلند و زیبای خسرو حیدری پشت مدافعان پرسپولیس به فرشید اسماعیلی رسید. او حرکت خوبی را از سمت راست انجام داد و پاس عرضی خود را هم ارسال کرد که سید جلال حسینی زودتر توپ را قطع کرد و در نهایت توپ از منطقه خطر دور شد. دقیقه 8: اشتباه فاحش ...
دقیقه به دقیقه با دربی 85 / پرسپولیس 1 - استقلال 0 + تصاویر و حاشیه ها
از دروازه زودتر از امیری توپ را در اختیار بگیرد. دقیقه 17: ارسال بلند امیری و ضربه سر خلیل زاده بعد از تیرک دوم را حسینی به راحتی از آن خود کرد. دقیقه 20: علی علیپور روی پاس منشا با حسینی تک به تک شد که روزبه چشمی روی او خطای پنالتی انجام داد و از داور مسابقه نیز کارت زرد گرفت. دقیقه 23: علی علیپور پنالتی پرسپولیس را خلاف جهت حسینی تبدیل به گل کرد. دقیقه ...
دقیقه به دقیقه با دربی 85 + تصاویر و حاشیه ها
از دروازه زودتر از امیری توپ را در اختیار بگیرد. دقیقه 17: ارسال بلند امیری و ضربه سر خلیل زاده بعد از تیرک دوم را حسینی به راحتی از آن خود کرد. دقیقه 20: علی علیپور روی پاس منشا با حسینی تک به تک شد که روزبه چشمی روی او خطای پنالتی انجام داد و از داور مسابقه نیز کارت زرد گرفت. دقیقه 23: علی علیپور پنالتی پرسپولیس را خلاف جهت حسینی تبدیل به گل کرد. دقیقه ...
فضای مجازی؛ بلای زندگی 30 ساله
. فعلاً دو قبض 35 هزار تومانی به همراه نظر دو داور بیاورید تا ضمیمه درخواست شما کنم. محمود که زیر لب داشت عددها را با هم جمع می کرد، بلند شد و گفت: آقای قاضی من الان 70 هزار تومان ندارم. می شود بعداً آن قبض ها را بیاورم؟ قاضی که موفق شده بود نظر پیرمرد را برای طلاق همسرش عوض کند، ادامه داد: پدرجان؛ شما که پرداخت 70 هزار تومان برایتان مشکل است، چطور می خواهید هفتاد، هشتاد میلیون تومان به ...
شهید سید هدایت الله حسینی ده بزرگ از نگاه یاران (+تصاویر)
صداتونو میشنوه یکی هم می گفت بالاخره خودش می فهمه بهتره زودتر بهش بگید تا با مشورت خودش خانواده اش را خبر کنیم. آروم درب اطاق حاجی را باز کردم لرزان، لرزان گفتم سلام، بچه ها چه خبر شده؟ مثل اینکه فقط من نامحرمم، چهره ها درهم و آشفته، حرفم تمام نشده بود که انگار بمبی توی دل همه دوستانم ترکید، فریادشان بلند شد الله اکبر قربون عنایت خداوند برم من آروم بودم و رفقام بی قراری می ...
3 خصلت جوانمرد از منظر امام مجتبی(ع)
داشت که از اقوام صاحب خانه بود؛ حالا لیسانس یا فوق لیسانس گرفته بود و چهارتا هم کتاب های خارجی ها خوانده بود، در این مهمانی به همه غیر از من محل گذاشت، به همه غیر از من احترام کرد؛ البته من را نمی شناخت! این داستانی که می گویم، قبل از این بوده که صدای من را در رادیو یا در تلویزیون پخش کنند و فقط آنجاهایی که منبر می رفتم، من را می شناختند؛ یعنی خیلی برای او سنگین بود که یک آخوند در این مهمانی شرکت ...
پرتاب نارنجک وبطری هواداران استقلال به سمت داور/ علیپور به وعده اش عمل کرد
برنامه حامد راستگو با ترکاشوند و طاهری قصد مصاحبه داشت که مدیرعامل پرسپولیس نسبت به این موضوع اعتراض کرد. طاهری در حالی که عصبانی بود در حالی که میکروفون گزارشگر 90 را پس زده بود با وی به جروبحث پرداخت و با صدای بلند گفت:چه کسی شما را به اینجا راه داده است؟!شما حق ندارید نه تصویر بگیرید و نه مصاحبه می کنیم. این موضوع باعث ناراحتی گزارشگران این برنامه شد. * ظرفیت ورزشگاه آزادی ...
قرائت عرفانی عاشورا
... این ویژگی از قرائتِ سوگوارانه در مقتل هورامی، شاید بیش از هر مقتل دیگر نمود یافته است. این ماجرا از حرکت کاروان امام از مکه به سوی کوفه شروع می شود تا وقایع عاشورا و حوادث پس از آن. این توصیف ها مانند مقتل های دیگر، تنها به افراد خاصی محدود نیست، بلکه شاعر هورامی، سعی می کند در همه جای مقتل به آن بپردازد. از آن جمله، هنگام مرگ ابوبکر برادر امام حسین (ع)، سرش و سر نی شمرِ بدکردار ...
داستان قبل از خواب کودکان، ماجراهای کرمولک و بهارک
بچه ها از سر و صدا می ترسیم. حالا بلند شو تا آروم و بی سرو صدا از اتاق بریم بیرون. می خوام تو خونه یه چیزی بهت نشون بدم. کرمولک دست بهارک را گرفت و با هم آرام از اتاق شان بیرون رفتند. همینطور که در خانه راه می رفتند کرمولک به بهارک گفت: شب ها یه صداهایی می شنوی که شاید توی روز نشه اون ها رو شنید. چون روز همه بیدارند و یک عالمه صداهای بلندتر وجود داره که برامون آشناست. اما شب ها که همه ...
داستان کوتاه کودکانه، ابر پشمالو
، احساس کرد کم کم، زیر بدنش گرم می شود و عرق می کند. بلند شد و نشست، اما اگر می خواست نشسته به بازی ابرها نگاه کند، حتما گردنش درد می گرفت. با خود گفت: یه روز دیگه، به ابرها نگاه می کنم و مشغول خوردن خوراکی هایش شد، اما باز هم دلش طاقت نیاورد؛ چون ممکن بود روزهای بعد، هوا به این خوبی نباشد! آن وقت، امروز را از دست می داد. کمی به اطراف نگاه کرد تا چشم اش افتاد به دریاچه! فکری به ذهنش رسید ...
داستان برای کوچولوها، امید و آدم برفی
رفتم می گرفتم. میوه پلاسیده بهت نندازن، کیک رو هم سر راهت بگیر، می دونی کدوم شیرینی فروشیه که؟ بهش بیعانه دادم، گفتم رو کیک میوه نذاره، آها! راستی! واسه مامانت هم دوغ بگیر بیار، یادم رفت امروز بخرم، سالاد اولویه درست کردم واسه فردا شب، نوشابه نمی خوره و... نسترن همه چیزهایی که لازم بود را به بهزاد گفت و باز تکرار کرد چون می دانست با آن که بهزاد الان چشم چشم می گوید فردا باز نصف لیست را ...