سایر منابع:
سایر خبرها
مجموعه شعر غمگین شب یلدا
...> نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت هوشنگ ابتهاج ✦✦✦✦✦✦✦ آخرین روز خزان هم چه گریزان شده است آذرم رفت و دی سرد زمستان شده است باد سردی شده و پنجره را می کوبد گربه را کشته دم حجله و طوفان شده است شمع و شام شب ...
به عشق سردار شهید مصطفی ردانی پور/ صلی الله علیک یا اباعبدالله(ع)
، در زیر این سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه هایی بن بست باز می شوند نمی توان جست، بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند، از ویرانی لانه اش نمی هراسد... ما را که در عرفات حبّ مسیحا خود را گم می کنیم و منتظران عاشورا هر شب و هر روز را به محاسبه و مراقبه میگذرانیم و در نیمروز نفسگیر و داغ عاشورا ...
مدرّس و عشقی ها / اکبر ثبوت
واقعیت سهمناک و تلخ را همیشه مدّنظر داشت؛ چنان که در ضمن مقاله ای با عنوان جمهوری نابالغ با صراحت نوشت: من اینها را حالا می نویسم، چون تا آن روز، شاید در ایران یا اصلا در دنیا نباشم. 22 در آخرین روزهای زندگی نیز اظهار داشت: خواب دیدم زنی اروپایی، مرا با گلوله زد و این رؤیا را چنین تفسیر کردند که او را به خاطر اهداف انگلستان به قتل می رسانند؛ ولی او مردتر و استوارتر از آن بود که مرگ را در راه هدف، به ...
ماجراهای خواندنی زندگانی یک دنانشین که عاشق حیات وحش گردید / عقابی که زندگانی عیسی را تا ابد عوض کرد + ...
. بعد از این اتفاق، چرخ گردون برای عیسی طور دیگری چرخید و برای او حکایت دیگری اتفاق افتاد، عیسی می گوید، چند روز بعد دال یا همان عقاب دنا بالای آسمان محل زندگانی من آمد، تا ارتفاع نزدیک پایین پرواز کرد و پشت سرهم چند بار بالای سرم چرخ زد، چرخ زد، چرخ زد و بعد در اسمان دنا محو گردید، برایم تعحب آورد که چرا این گونه. آ عیسی دنبال کرد: مطمئن گردیدم که شکاری می خواست از من تشکر کند. ...
رنگ عشق احمدرضا احمدی
او داده است. آنها در یک شهر بندری زندگی می کردند که در طول روز گرم بود، پدر به پسرش گفته بود که برای رفتن به باغ در شب حرکت کند. در یک شب پاییزی که هوا خنک بود و مادر پسر در خواب است پسر برای چیدن انار می خواهد به باغ قدیمی برود. پسر کبریت اول را روشن می کند تا در لحظه کوتاه روشن شدن کبریت کلید باغ قدیمی را پیدا کند. کبریت دوم را برای پیداکردن پله های تپه روشن می کند. کبریت سوم را برای پیداکردن ...
حیوانات در زمین شهر
فرهنگ امروز: دومین نشست تخصصی فلسفه و اهمیت حیات حیوانات با عنوان حیوان ؛ ابژه یا دگرسوژه؟ روز سه شنبه بیست و یکم آذر ماه به مناسبت روز جهانی حقوق حیوانات در سرای محله انقلاب و با حضور اساتید فلسفه آقایان موسی اکرمی و علی نجات غلامی برگزار شد . در ابتدای جلسه ساسان شکاری به عنوان مجری و برگزارکننده این نشست به نقد دو بخش از سخنان دکتر بیژن عبدالکریمی که در نشست قبلی و همچنین نشست شخصی ایشان در فضای مجازی مطرح شده بود پرداخت. عبدالک ...
صائب، تبریزی نیست
. درباره صائب هرچه بخواهم بگویم مثنوی هفتادمن است. "صائب همه چیز تو در ایام حیات است / چیزی که نداری در این عهد نظیر است". من شعری را نیز در وصف صائب سروده ام که بخشی از آن از این قرار است "این خاک گهرخیز که سرچشمه نور است/ نوری است که در نصف جهان است در این باغ/ مضمون غزل های خوش دلکش صائب/ محبوب همه پیر و جوان است در این باغ/ این تربت پاکی که تجلی گه عشق است/ امروز زیارتگه رندان جهان است ...
بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت
زبان تازه است/ دشت ها انتظار نبرده اند/ و روزهاست/ روزهای بارانی/ که تو مرده ای و/ نمی دانی.../ مرا باز می آورند/ از بنفش عطسه آور زنبق ها/ از سنتورهای جوباری/ از روح تو که زلزله ای بود/ تا بهمنی عظیم فرو ریزد/ در جاده های زمستانی سال هزاروسیصدوچند/ از گام های تو/ که در قلب من ندا می داد/ از چشم گربه ام/ که روز را به شب/ از خط به دایره می برد/ از یک دریچه روشن بر فراز سرماها/ تا با کمال احترام ...
گزارش زنده: نود؛ مستقیم از استودیو 11
آی اسپورت- به راه پر ستاره می کشانیم/ فراتر از ستاره مینشانیم/ نگاه کن/ من از ستاره سوختم/ لبالب از ستارگان تب شدم/ چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل/ ستاره چین برکه های شب شدم چه دور بود پیش از این زمین ما/ به این کبود غرفه های آسمان/ کنون به گوش من دوباره میرسد/ صدای تو/ صدای بال برفی فرشتگان...(فروغ جان فرخزاد). -خانم ها، آقایان، دلاوران، نام آوران،دوشنبه شب تان بخیر. برای یک گزارش زنده ...
طنز آش کوثر، به قلم عباس خوش عمل کاشانی
نورالله وقتی اعجاب مرا از شنیدن حکایتش دید ، دستی به پشتم زد و گفت: کجایی پهلوان؟ بعد لحنش را جدی کرد و ادامه داد: ببین دایی جان! تو باید مثل یک مرد قسم بخوری که این راز را حداقل تا موقعی که من و ننه بدری و طلاخانم و سکینه بیگم زنده ایم برای احدی فاش نکنی. به دایی نورالله قول مردانه دادم و حتی به جان خودش و به جان آقاجانم سوگند یاد کردم که آن راز را فاش نکنم..... ...
پاراگراف کتاب (146)
با مسئله کنار آمد. دختر بچه از فردای روزِ دفنِ مادرش، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور را صاف می کرد، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد. هفته ی سوم، وقتی آب را رُوی قبر مادرش می ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم سبز نمی شود!؟ بازی عروس و داماد | بلقیس سلیمانی 9_ مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمی دهند ...
حوزه و دانشگاه در دوراهی وحدت یا افتراق/ از ادغام ساختاری تا تعارض سنت و تجدد
، بحث عرفان مطرح نبود و اساسا این مسئله که ما به کجا می رویم، در دانشگاه آن روز پر رنگ نبود، البته که افرادی بودند و این دغدغه ها را در محیط دانشگاهی داشتند و بر اساس این اعتقاد سیر و سلوک می کردند، اما آن چنان که باید، پر رنگ نبود. وی با اشاره به اقدامات نظری و عملی شهید آیت الله مفتح در مسئله وحدت حوزه و دانشگاه، می افزاید: نظر مرحوم شهید مفتح، این بود که آن معنویت هایی که در حوزه وجود ...
یک روند یا یک شروع در شعر برای نوجوانان
. در خیابان سیل و مردم می دویدند با هم می رفتند می رفتند . ص10 و در بیداری، تعبیر آن، تشبیه زیبای سوزن سوزن شدن پنجره از دانه های باران به پای مادر که درد می کند و با داروی خانگی، سوزن سوزن می شود. بیدار شدم از خواب باران شبیه سنگ ریزه ها می خورد به پنجره تن شیشه سوزن سوزن می شد مثل پاهای مادر وقتی می خواست با داروی خانگی درد و ...
ترک مادرانه
اتفاقات مجهول است. تصویرها مبهم و نبش قبر گذشته ها ممنوع. فریده چشم هایش را درشت می کند و با وحشت از خیابان خوابی اش می گوید. توی خیابان او فکر بچه اش بود، فکر آرمان، آرمان که حالا بیخ گوش اوست، سیر و تمیز. فریده50 روز می شود که اینجاست.خیری دستش را گرفته و آورده مرکز، زیر این سقف امن. فریده حالا خوشحال است، ذوق ماسیده توی چشم هایش. او هر شب که روی تختخواب گرم و تمیزش دراز می کشد چند دقیقه ای فکر می ...
مجموعه متنوع شعر درباره زمستان
ات پر شده در خواب زمستانی من کاش هر روز خداوند شب دی می شد سارا عباسی ❆❆❆❆❆❆❆ گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من با چه گرمایی در آغوش زمستان زنده ام عباس چشامی شعر نو درباره زمستان زمستان بال گسترده است گنجشکان و من پشت تمام پنجره ها تو را می جوییم کیکاوس یاکیده ❆❆❆❆❆❆❆ ...
قصه کوتاه برای بچه ها، چشم های سفید بی بی روشن
... ولی مگر این دور و برها دزد پیدا شده؟ وای! خدا خودش به دادمان برسد! بعد دوباره دانه های فیروزه ای تسبیح را توی دستش چرخاند. سه تا صلوات بیشتر نفرستاده بود که دوباره پیش خودش گفت: اصلاً چرا اینقدر فکر بد می کنی پیرزن؟ آخر تو چه چیز با ارزشی توی خانه ات داری که دزد بخواهد ببرد؟ این صدای آژیر شاید برای یک آمبولانس بوده که داشته یک زن را می برده به بیمارستان تا بچه اش را به دنیا بیاورد. ...
قصه برای کودکان، کلاغ سفید
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود لانه ی آقا کلاغه و خانم کلاغه توی دهکده ی کلاغها روی یک درخت سپیدار بود. آنها سه تا بچه داشتند. اسم بچه هایشان سیاه پر ، نوک سیاه و مشکی بود. وقتی بچه ها کمی بزرگ شدند، آقا و خانم کلاغ به آنها پرواز کردن یاد دادند. بچه کلاغها هر روز از لانه بیرون می آمدند و همراه پدر و مادرشان به گردش می رفتند. یک روز همه ی آنها در یک پارک دور حوض نشسته بودند و آب ...
قصه کوتاه کودکان، حسن کچل و کوتوله مهربان
درخانه ای بزرگ مهمان او شد. این که حسن کچل بود، دختر پادشاه به روی خودش نیاورد و با احترام با او برخورد کرد و گفت: شما مرد بزرگی هستید، من حاضرم با شما ازداوج کنم، ولی من و پادشاه مایلیم بدانیم شما این همه میو ه های رنگارنگ را از کدام باغ تهیه می کنید؟دوست دارم قبل از ازدواج در باغ های شما قدم بزنم و لذت ببرم. حسن گفت: این یک راز است، بعد از ازدواج همه چیز را به شما خواهم گفت. دختر پادشاه اصرار ...
داستان کوتاه کودکانه، پری ناز و ناز پری
خانه شان رسیده بود که مادرش با چهره رنگ پریده، و در حالی که اشک بر سیمای پر مهرش جاری بود در خانه را باز کرد.پری ناز لحظه ای بر گشت و به چهره نورانی نازپری نگریست.ناز پری از پشیمانی پری ناز خوشحال بود. دستش را به نشانه خداحافظی تکان داد و به سرعت نور، ناپدید شد. مادر پری ناز همانند پرنده ای به سوی فرزند بال گشود.اما چون به سبب سرماخوردگی نمی توانست کودک خود را در آغوش بکشد، قطره های اشکش ازچشمانش فرو ریخت؛ اما این قطهر ها با قطره های پیشین تفاوت داشت.این ها، قطهر اشک های شادی بود که با قطره اشک هایی نگرانی و اندوه مادر پری ناز به هم پیوستند. ...
قصه های شب کودکانه، جوجه اردک
از دست باد خلاص شوم .بنابر این بزور از سوراخی وارد خانه شد و در گوشه ای شب را گذراند زن پیری با گربه و مرغش در این کلبه زندگی می کرد . صبح روز بعد که پیرزن جوجه اردک را دید از خودش پرسید : این دیگه چیه ؟ از کجا آمده ؟ اردک آنجا ماند . اما جوجه بیچاره در گوشه ای غمگین نشسته بود لذت شنا کردن روی آب را بیاد آورد . به مرغ گفت من می خواهم به دنیای وحشی بروم مرغ به او گفت : تو دیوانه هستی ...
قصه قبل از خواب کودکان، کرمولک جهانگرد
دنیای اطراف باغچه را دیده ای، من و پدرت به تو افتخار می کنیم، شب بخیر. کرمولک بسیار خوشحال بود و منتظر بود تا هرچه زود تر صبح شود و برای دوستانش تعریف کند که او یک جهانگرد است و با گنجشک برای دیدن دنیای اطراف باغچه پرواز کرده است. کرمولک خوشحال و آرام به خواب رفت.
داستان دنباله دار کودکانه، اشک های عروسک
.... انگار سنگینی 6 ماه اخیر از روی سینه اش برداشته شد. حتی توانست به مهدی لبخند بزند: مهدی تو مثل برادر من میمونی. من اصلا با پیشنهاد حاج آقا موافق نبودم. و مهدی هم بالاخره لبخند زد. فرناز توی پارک نشسته بود و به دخترش که تازه راه افتاده بود نگاه می کرد. یک سال برای فرناز به سرعت برق و باد گذشته بود. زندگی با مادر، تماشای بزرگ شدن دخترک یک طرف و داشتن بچه ای که انگار به دنیا آمده بود تا ...
سوپراستار بودن در شعر، بد است یا خوب؟
بیشتر از دیگران ترجمه و در خارج از مرزهای ایران منتشر شده است. شهریار همچنین، در زمینه تغییر حال و هوای قدمایی غزل، از پیشروان است. آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟ عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز میهمان ...
سفرنامه روستای ورکانه | سفر به روستای قرون وسطایی ایران
همین هم هست که تو سفرهای زمستونی، حتما باید لباس مناسب برای بدترین شرایط همراهتون باشه. به محض اینکه وارد حیاط شدیم، منظره ای متفاوت از روز قبل رو دیدیم، بوته گل سرخ کاملا با برف پوشیده شده بود و باغ روبوی اقامتگاه هم کاملا سفید پوش شده بود. باغ های گردویی که دیروز از لخت بدون شاخه درخت هاش کمی تو ذوقم خورده بود، امروز اون قدر زیبا بود که بک گراند عکس دو نفره ما شد. روستا هم یکدست سفید پوش ...