سایر منابع:
سایر خبرها
حسین شاه حسینی؛ یک عمر در راه مصدق
می کنید؟ نواب که فردی معتقد بود و از ابراز نظر خود ابایی نداشت، صادقانه پاسخ داد: ما آنها را دستگیر می کردیم و اگر تأدیب نمی شدند، به مجازات می رساندیم. با این پاسخ نواب، مرحوم کریم آبادی خطاب به نواب گفت: خب پس خدا را شکر کنید که الان شما اینجا هستید، کاهو و سکنجبین هم که دارید و دوستانتان هم به دیدنتان می آیند. بعد از آن ما با مرحوم نواب و دوستانشان به طور مفصل صحبت کردیم و تلاش کردیم تا ...
خیلی خوشم آمد که آدم خاکی است و سطح خانواده اش مثل خانواده من بود و غیرتی بودنش جذبم کرد. فقط و فقط در ...
تا آن زمان برق و لامپ ندیده بودیم و در منطقه مان برای روشنایی چراغ فانوس روشن می کردیم. شب وقت خوابیدن یادم می آید زن های داخل اتاق که همراه ما از افغانستان آمده بودند هر چه می خواستند لامپ را خاموش کنند نمی توانستند. یکی رو به لامپ فوت می کرد یکی با چادر می زد هر کسی کاری می کرد دست آخر هم مرد صاحبخانه را صدا زدیم. آن بنده خدا رفت روی چهارپایه و با دستمالی پیچ لامپ را باز کرد و خاموش شد. ...
خواب زدگان...
موجب می شود تا بیشتر طول روز را خواب باشد. "دارو رو می خورم منو میخوابونه تا ساعت 7 شب." این را ابوالفضل می گوید و ادامه می دهد" خانم دکتر چیزی نیست که الان این طوری شده باشه، بعد از اون دعایی که پدر خانم نوشت بیکار شدیم و هرکاری کردیم کار گیرمون نیومد. انگار قلف شده بودیم. رفتیم دنبال حاج آقا گشتیم برامون درست کرد الانم الحمدالله شکر خدا طلسم کار شکسته. ان شاالله بدوزم بفروشم پول گیرمون ...
برزیگری در ادبیات بومی لری بختیاری
نعنامو وه یارم اگودوم ممن وه گرما هنگامی که جاز جوانه زد و زمان غنچه چویل، رسیدن گیاه نعناع من دائم به یارم می گفتم که در گرمسیر نماند. از زبان مرد دروگر برای روحیه دادن به خود و همراهانش: آه گره داهو موال مرزت اترسمشوشدری وه دس گرم وابات ارقسم ای گندم کم پشت کوتاه، در مقابلم ایستادگی نکن. گمان نکن که من از تو می ترسم. داس تیز شوشتری به دست می گیرم و پای ...
روزبان و پنجم دی یا پنجم دی و روزبان
رونق بسیار گرفت، همیشه با خودم می گفتم کاش روز اول یا آخر ماه می شدم. چرا؟! چون اول ماه مردم از گرفتن حقوق خوشحال هستند و به خوبی یادم می کنن و آخر ماه هم کفگیر داره ته دیگ می خوره فحشم میدن اما بازم یادم می کنن، دوستش دارم چون یادم می کنن. روزبان از بیرون: کنار دردِ دلات دیالگ خودتم تمرین کن، می دونم قصه ات اینا نیست.... پنجم دیماه: هم هست هم نیست حس اول آخر رو با هم دارم. ده ...
روایتی تازه از تختی از زبان مرحوم شاه حسینی
تهران به ما گزارش دهد. پنج، شش نفر بودیم و سه، چهار نفر هم آمده بودند ما را بدرقه کنند. هر کاری کردیم قبول نکردند و گفتند اینجا همه چیز هست، آب، غذا و هر چیزی که بخواهید. می مانید تا از تهران دستور برسد. گفتم رییس کمیته انقلابی شما در تبریز کیست؟ گفتند آقا سید محمدعلی انگجی. ساعت بعد از یک ونیم شب گفتم می توانید بنده را به منزل ایشان ببرید؟ گفتند شما چه کسی هستید؟ گفتم رییس کمیته تربیت بدنی ایران ...
روزی جواد جلوی آنها که چهارشنبه های سفید را به راه انداختند خواهد گرفت
دلشوره عجیب و متفاوت. همان روز در آخرین تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم. ولی باز مثل همیشه گفت: هیچ مشکلی نیست. اینجا همه چیز آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش. ظهر روز چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که آقا جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده؛ اما بعد گفتند نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش است. به هر صورت من با روحیاتی که از همسرم سراغ داشتم نمی توانستم موضوع مجروح شدنش و بی خبر ...
مانند بیضایی تنها یکی پیدا می شود در قرون و عصری
بزرگی می دارند که فردوسی بزرگ گفتند؛ اگر شاه را شاه بودی پدر، به سر برنهادی مرا تاج زر... باشد که این روزگار بگذرد بر ما و شما و به روزی بیاید چنان که بندار بیدخش در جام نگریست و گفت آه دیدمش! دیدم این سرزمینی که بسیارش می دوست داشتم؛ و این مردمانند که سزاوار بهترند... و اینها همه از دانش بود ... خوشا این روز دی که بهرامش نامیدند و نام نیکش بر تارک تاریخ این سرزمین نشاندند. هر چند سال ...
حسین مردم حسینی/ مصاحبه منتشر نشده اعتماد با مرحوم حسین شاه حسینی درباره تختی، مصدق، بازرگان ،کمیته ...
ما را بدرقه کنند. هر کاری کردیم قبول نکردند و گفتند اینجا همه چیز هست، آب، غذا و هر چیزی که بخواهید. می مانید تا از تهران دستور برسد. گفتم رییس کمیته انقلابی شما در تبریز کیست؟ گفتند آقا سید محمدعلی انگجی. ساعت بعد از یک ونیم شب گفتم می توانید بنده را به منزل ایشان ببرید؟ گفتند شما چه کسی هستید؟ گفتم رییس کمیته تربیت بدنی ایران هستم. کلی خواهش کردم تا قرار شد با ایشان صحبت کنم. ایشان عضو جبهه ملی ...
زنانی که پس از زلزله رودبار میهمان همیشگی کهریزک شدند
...: این اتفاق کمر پدر و مادرم را خم کرد. هیچ امدادگری نبود که بیاد کمکمون. همه می ترسیدن باز زلزله بیاد. آخر سر شوهر خواهرم دستمو گرفت از زیر آوار کشید بیرون. همون موقع بود که نخاعم قطع شد. تا مدت ها بهش می گفتم ازت بدم میاد تو منو به این روز انداختی ولی خب اون که تقصیری نداشت. نمی دونست باید چی کار کنه. پس از اینکه از زیر آوار بیرون آمده درد تا مغز استخوانش را سوزانده و فریادش روستا ...
از افزایش قیمت سخت افزار و فشار بر کاربران ایرانی خسته نشوید!!
کنن هم اینطرف و تنها علت این وضعیت راند خواری و انحصار آقا زاده و نوچه هاشون هاست راضیم ازت که به این مطلب پرداختی اما بنظر من هیچ کاری از دست ما برنمیاد چون تو ایران دلال جماعت هم پول داره و هم قدرت و شما شک نکن عین خیالش هم نیس جنسش رو دسش بمونه چونکه نه تاریخ انقضا داره و نه ما راه دیگه ای برا خرید مایحتاج از مانبع دیگر داریم مثل فروشگاه های انلان خارج از کشور ...
زیباترین شعرهای عاشقانه گذشت
؟ به جز خطوط خیال و خطا نمی بینی اگر که باز کنی مشت مشتری ها را گذشتم از همه آن چه داشتم او هم گذشت از من رو کرد دیگری ها را احسان افشاری ❤❤❤❤❤❤❤ خبر به دورترین نقطه جهان برسد نخواست او به منِ خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه می کنی؟ اگر او ...
گریه یک فقیر به من انگیزه مبارزاتی داد
... مثل وضعیت فعلی اقتصاد ما! بله، بنده معتقدم قدرت پول ما به این علت اینقدر کاهش پیدا کرده و اقتصادمان به این روز افتاده است، دقیقاً همین است که جامعه منها شده ایم، یعنی به تولید اهمیت نمی دهیم، در حالی که در دنیای امروز، قدرت اقتصادی از قدرت نظامی خیلی مهم تر است. علل دیگر گرایش های سیاسی در شما کدام بودند؟ اولین دلیل مقاومت مادرم بود در برابر بی حجابی اجباری ...
گزارش کامل برنامه نود 4 دی؛ انتخابات عجیب فدراسیون و پدرخوانده های لیگ!
...، صادق بارانی، رحیم زهیوی، پیمان بابایی، مهدی ترابی، حسین کعبی، محمدرضا خلعتبری، امید عالیشاه، سید محسن کریمی، روزبه شاه علی دوست، میثم فردوسی، احسان پهلوان و رضا جبیره. – تیرک دروازه: فرشاد جانفزا(برابر پرسپولیس). – کار تیمی: تراکتورسازی(مقابل استقلال خوزستان). – نجات هفته: رضا مرادی(برابر تراکتورسازی). – موقعیت از دست رفته: مرتضی تبریزی(مقابل سیاه جامگان). – پاس ...
با پرواز VIP عازم بهشت شد
بیایی اینجا, یک خانواده ای داره در آب انبار زندگی می کنه ما وقتی با هم رفتیم و این خانواده را دیدیم و بعد که چقدر او کمک کرد به آن خانواده! یعنی وقتی ما آمدیم خانه این غذا از گلویش پایین نمی رفت و می زد به پیشانی اش و می گفت ما داریم چگونه زندگی می کنیم و مردم چگونه گفتم حاجی ما چگونه زندگی می کنیم ما حتی یک وسیله نقلیه حداقلش هم نداریم می گفت نه شما ببینید این خانواده در آب انبار با یک دختر نوجوان ...
روایت امدادگران هلال احمر از اولین روزهای زلزله بم
رها کردین. گفت چطوری داری با من صحبت می کنی؟ گفتم چطوری نداره، شماره گرفتم. اصلا متوجه نبودم که هیچ آنتنی وجود نداره. گفت من الان توی ستاد مدیریت بحران استانداری هستم، همه اینجاییم که ببینیم چه اتفاقی افتاده و چه چیز نیاز دارین، نیرو بفرستیم؟ گفتم نیرو نمی خوام. فقط تجهیزات و کمک های اولیه و پشتیبانی و روشنایی بفرستین... تماس قطع شد و من دیدم همه همکارام بهت زده من رو نگاه می کنن. گفتم چی شده؟ گفتن ...
می گردم و پیدا می کنم/ در مدت بازنویسی وقت معلوم 10کیلو لاغر شدم
متوجه پایان شود، خودتان بر این باورید که این پایان بندی عجله ای است یا جزء شوک داستان بوده است؟ ممکن است شما نقد داشته باشید و بگویید من این پایان را دوست ندارم یا نمی پسندم. طبیعی است این حق مخاطب است، ولی من می خواستم مخاطب لذت ببرد و به لذت کشف برسد اگر موفق شده باشم به اینجا برسانم که در پایان داستان؛ همراهیِ مخاطب را با داستانم داشته باشم، به نظرم به هدفم رسیده ام. اگر مخاطب به پایان ...
آیت الله منتظری چگونه پدری بود؟ / روایت فرزند مرحوم منتظری از فضای انقلاب خانه و رابطه پدر و مادرش/ ...
، پخش کردند. البته من نقطه ضعف را به این معنا می گفتم که این همه نقد درباره مهدی هاشمی بود، از قبل تا بعد انقلاب، از طرفی هم به آقای منتظری می گفتم که شما این قدر زیر ذره بین هستید، پس باید او را رها کنید. آقای منتظری به دفعات در زمان شاه تبعید شدند، از طبس و خلخال تا سقز، شما هم در تبعید ها ایشان را همراهی می کردید؟ در طبس همه خانواده با ایشان بودند، من هم بودم. سال 52 من دیپلم ...
گزارش برنامه نود؛ نوبت هدایتی
زهرا زمانی به ثبت رساند اما متاسفانه به هیچ عنوان به این هم پاسخ ندادند. سرمربی اسبق پرسپولیس اضافه کرد: باشگاه پرسپولیس به نامه سازمان مالیاتی هم جواب نداد؛ تمام این مسائل را شخصا پیگیری کردم و رو راست به قاضی مالیاتی گفتم که اگر یک نفر از باشگاه پرسپولیس بیاید و جواب ما را بدهد، من همینجا می نشینم و ابروهایم را می زنم؛ آن زمان به مسؤول حقوقی باشگاه پرسپولیس زنگ زدیم که گفتند ما به عمان ...
پشت پرده حضور میلیاردرها در فوتبال/ امیری بهترین بازیکن چپ پای فوتبال ایران شد+فیلم
حسین ماهینی انجام داد که آن ها چنین موضوعی را رد کردند. *سید جلال حسینی کاپیتان پرسپولیس: بعد از برنامه هفته قبل نود گفتم آقایان هر مشکلی دارند آن را در دادگاه حل کنند، اما برخی دوستان فکر کردند مشکل من برنامه 90 است. این برنامه واقعیت ها را نشان می دهد و بازیکن و مربی به جزء برنامه 90 جایی برای صحبت ندارند. این برنامه حقیقت را می خواهد نشان دهد و بهتر است این کار انجام شود ...
درباره فصل هفتم بازی تاج وتخت Game of Thrones
بدون تفسیر: واکنش های مردمی به آهنگی که خادمی در اینستاگرام گذاشت
چطورمیتونه اولین استان صادرکننده جوان بیکارب سایراستانها باشه. _khaidalo_@mojtaba_dalvand1113- برادر عزیز همه میدونن شما نیتت خیره اما فعلا این بنده خدا یکی از مدیرای اصلیش رو حذف کرده که اونم باید عوض میشد. بعد این بنده خدا هم میتونست پیج تشکیل نده تا همه چیز سکرت باقی بمونه. ایشون بزرگی کردن و چند وقت پیش آمار کذب مدیران در باب اشتغال رو علنی کردن. الانم داره اصولی پیش میره و میخواد تیم متحدی ...
"پِت" دغدغه دو حرفی یک جانباز!
استفاده می کردند و دو تا لایروب دیگر هم آورده بودند و کنارش گذاشته بودند . این ها که عرض کردم در حاشیه است و ربطی به بحث اصلی مان ندارد. فقط درهمین حد گفتم که مشخص شود دغدغه یک شخصی که در جنگ حضور داشته است و مجروح شده است و سال ها است که روی ویلچر نشسته است چیست. این دغدغه متناسب با بحث پزشکی بود و دغدغه های فرهنگی و سیاسی هم داریم . فاش نیوز: خب این خیلی خوب است که یک شخصی مثل شما این ...
مصدق تنها به خودش اعتماد داشت/ فریب آمریکایی ها را خورد
حمایت می کند. اما مصدق او را خوب می شناخت و می دانست که دارد مانور سیاسی انجام می دهد. به عنوان نمونه بعد از کودتای 28 مرداد هم همین کار را هم کرد و رفت و کنار سپهبد زاهدی قرار گرفت و سفیر سیار او در تمام اروپا شد! مکی را هم می شناخت و می دانست که بسیار جاه طلب است. خدا بیامرزد اصغر پارسا را که نماینده ای خوب و سخنگوی جبهه ملی بود. می گفت: به مکی گفتم شما این مسافرت امریکا را نرو! اصلا این ...
آیت الله حائری شیرازی را چگونه شناختم
منعکس کردم. حالا دستگیر شده ام و می خواهند مرا به زندان بیاندازند. می شود شما به قاضی بفرمایید که فرصت جمع آوری اسناد بدهند؟ ایشان یک جمله گفتند که: مگر حقوق نخوانده ای از خودت دفاع کن و سپس تلفن را قطع کردند... و من در دادگاه استناد کردم به قانون مطبوعات و گفتم بنده مسئولیتی ندارم؛ بلکه مدیرمسئول روزنامه کیهان در تهران است که بعد از یکی دو سال اثبات شد بنده خبر را درست داده ام و دست ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (476)
میدادم آهنگ بعدی حامد همایون پلی شد, گوشیم پیغام داد گفت مشتی اینجوری سریع تغییر فاز نده یهو سرد و گرم میشه میترکم! 3٫ رفتم روانپزشک گفتم افسرده شدم, کسی باهام حرف نمیزنه, شغل بهم نمیدن, همه به دید یه آدم بی مصرف بهم نگاه میکنن, چه کار کنم خوب بشه؟ گفت اون تیشرتت رو از تو شلوارت دربیار! 4٫ ایرانیا عصبی ان چایی میخورن، خوشحالن چایی میخورن،خسته باشن چایی میخورن، ...
قلاب بگیر برم بهشت!!!
روزه نسبتآ مجروح زیادی دادیم. گفتم به روی چشم. خبرت می کنم!!! از سنگر فرماندهی اومدم بیرون که دیدم... یکی از بچه های شاه عبدالعظیم که اسمش اسکویی بود داره میره وضو بگیره ... یهو یه خمپاره زمانی اومد و یه ترکش نامرد درست خورد به گردنش!!! خون فوران کرد! دویدم باند و سریع گذاشتم روی گردنش ... امدادگر اومد اقدامات اولیه رو انجام داد. بعدشم آمبولانس خط اومد سریع بردش ... از اون وقت به بعد ...
مجموعه شعر عاشقانه طنز
خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهوی ختن آفرید تو را روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید ولی بعد آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید وزیر و وکیل و رئیس ات نمود مرا خانه داری خفن آفرید برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره، پری، نسترن آفرید برای من اما ...
همه از چشم پاکی رسول می گفتند
خلیلی رفته بودم از ته دل به ایشان گفتم همه روی رفاقت شما حساب می کنند این رفاقت را یک طوری به من ثابت کن تا این گره باز شود. به چهار روز نکشید که همه مشکلات حل شد و حتی اجازه دادند که برای معرفی همه شهدای مدافع حرم فعالیت کنم. شهادت شهید مسیب زاده اتفاق تلخ کتاب رسول نویسنده کتاب شهدای مدافع حرم با اشاره به تلخ ترین اتفاق حین نوشتن کتاب تصریح کرد: آقایی به نام موسوی برای پیدا ...
ای چه وضعه؟ این شهره یا نَنی بچه؟
خودمون خو... - با این سرو وضع بی بی...؟ بی بی رو کرد به عمه شوکت... - اَی خدا ذلیلُت کنه شوکت با ای دعوت کَردنُت، دفعه دیه دلُت تنگ شد خودوت پا می تمرگی میایا! خلاصه به نیم ساعت نکشید که وسایلمان را جمع کردیم و با بی بی راهی نی ریز شدیم. بین راه به بی بی گفتم: - راستی بی بی عمه می گفت یه خونه جم و جور کوچیک براتون سراغ داره، قیمتشم مناسبه... با ضربه عصای بی بی، تا نی ریز جیکم درنیامد! گلابتون ...