سایر منابع:
سایر خبرها
سفری که با جنگ آغاز شد و با صلح به پایان رسید
شناخته شده است. هر چند که در داخل کشور وقتی برای آغاز سفرش پیش مسوولانی رفت که می توانستند او را کمک کنند ولی به صراحت به او گفتند در حد و اندازه ای نیستی که بتوانی از صلح حرف بزنی، ولی چون او با خدا عهد بسته بود و برای آغاز این سفر مصمم بود، عطای کمک های آنان را به لقایشان بخشید و سفر دور دنیا را آغاز کرد. وی اکنون بعد از سفر دور دنیا با دو چرخه، سفرهای داخل کشور را آغاز کرده ...
زندگی های پفکی | "لاکچری ها" حقوق عمومی نمی دانند
پرسیدم شوهرت را دوست داری، چشمانش خیس و گلویش را بغض گرفت و فقط به من نگاه کرد، آن موقع بود که متوجه شدم هنوز همه تحملش را از دست نداده و می خواهد ادامه بدهد دوباره پرسیدم دوستش داری؟ این بار با همان چشمان خیس و گلوی بغض گرفته جواب داد نمی دانم... بعد از چند دقیقه سکوت گفت: می خواهم به خاطر خودم و بچه هایم و حتی همسرم ادامه بدهم من هنوز امیدوارم که روزی زندگی شاد و معقولانه ای داشته باشم ...
از قم تا آب بیدِ گَتوند/ وقتی جوشش عشق به امام حسین علیه السلام ورق را برمی گرداند
در آن بود به زحمت قورت دادن خار مغیلان، از گلویم پایین رفت. فقط یک چیز از ذهنم مثل برق گذشت: شیخ! برگرد. برگرد برو قم پیش زن و بچه ات. نانت کم بود یا آبت؟ این همه راه کوبیدی و آمدی به امید اینکه چند نفری دور و برت جمع شوند افاضات بفرمایی و اسلام در حال احتضار با دم مسیحایی تو زنده شود و سرحال. ده روز هم که کلی روز است و می شود چه ها کرد. اینجا هم به یاد ضرب المثل سالی که نکوست ... می افتی. بیا و ...
وقتی دست بچه ها توی دست امام حسین (ع) قرار بگیره مشکل حل می شه
و حال عجیبی را ایجاد می کرد. ذکر شهدا را هیچگاه فراموش نمی کرد. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار گردید. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه می زد. اما بعد، دیگر وی را ندیدم! در تاریکی مجلس، در گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد. سینه زنی بچه ها خیلی طولانی گردید. موقع شام همه دور ابراهیم حلقه زدند. اظهار کردم: عجب عزاداری با حالی بود، بچه ها خیلی خوب سینه زدند. ابراهیم نگاه معناداری به من و ...
اینجا آدم ها وجود خارجی ندارند
جا سخت است. نه شوهرهای مان کار درست و حسابی دارند. نه بچه ها در مدرسه درست و حسابی درس می خوانند. نه نان داریم. نه آب و نه برق. صبح تا شب مان به انتظار می گذرد که شوهرمان که از صبح رفته، یک 10 هزار، 20 هزاری گرفته باشد؛ برای مان نانی، آبی، شام شبی بخرد، بیاورد. شما خودت بیا خانه زندگی ما را نگاه کن. می فهمی ما چطور زندگی می کنیم. ما روزهای بسیاری چیزی برای خوردن نداریم. ناهاری نداریم. یک آب خنکی ...
من شاهد عینی تشییع پیکر آیت الله بروجردی بودم/ پدرم یک مبارز بود
زدند روی تابوت و با احترام بردند. من بچه ده ساله ای بودم که می دویدم و به آنها نمی رسیدم. به سرعت می رفتند تا مسجد محل. آنجا پیکر را گذاشتند در آمبولانس و بردند قم. سال بعد فوت آیت الله بروجردی را من دیدم. زمان فوت آقای بروجردی ما قم بودیم خانه دایی پدرم و او رفته نان بازار را بگیرد. همین که دایی وارد شد، به سرش زد و شروع به گریه کرد و گفت: آقا از دنیا رفت. من این را یادم است و دیگر چیزی یادم نیست ...
گوهرهای امید در بهشت سوخته
خواهیم ببینیم نزدیک هستند. سوال آخر را برای نگرانی از نرسیدن به پرواز شب هنگام برگشت از بندرعباس به تهران پرسیدم. پیش از سفر فکر می کردم این شهر کوچکی که شاید بشود به آن شهر گفت ، نباید چیز زیادی برای درگیری ما داشته باشد، اما حالا در این فکر بودم که فاصله دور روستاها، گرمی هوا و احتمالا خاکی بودن راه های روستایی می تواند ما را مجبور به شب ماندن در منوجان کند. از جاده اصلی بندرعباس به ...
از تقدیم غزلی زیبا تا قضاوت عادلانه از منظر امیرالمؤمنین(ع)
برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی شود، تنهایش گذاشته بودند. وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه های محل که می دانستیم ثروت عظیم و بی کرانش بی صاحب می ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه ...
درخت ها بوی مرگ را پس می زنند
خاکِ تازه کنار زده. اگر نجنبد، همه چیز بیش از حد کسل کننده و سرد است. اگر کاری نکند، مرگ به راحتی زندگی را پس می زند، دستانش را روی شب و روز آدم می کشد و روح را تباه می کند. اگر کاری نکند، اگر نجنبد...... نامش رامین کُرد است؛ راننده ی قراردادی آمبولانس بهشت زهرا. چند سالی ست که در بهشت زهرا شاغل است. قبل از آن، جاهای دیگر کارگری کرده و سه- چهار سالی تا بازنشستگی راه دارد. حالا برای یک ...
بزرگ ترین موج مهاجرت محیط زیستی بعد از سواحل آفریقا، در ایران اتفاق افتاد
که این منطقه چه پتانسیل و ارزشی دارد، بعد شما همین اندک کوه های باقیمانده زاگرس را هم با جاده سازی از بین می برید. برای مثال، به دشت شیمبار اشاره می کنم. این مکان، یکی از زیبا ترین مناطقی بود که عشایر به آن کوچ می کردند. حال اکنون به این منطقه بروید و ببینید که چه بلایی سرش آمده است؟ تعداد زیادی خانه در آن جا زدند که به گردشگران اجاره بدهند و ... تالاب شیمبار، پر از زباله شده است و ببینید که ...
موهایش را هل می دهد داخل روسری و سعی می کرد خودش را بی گناه جلوه دهد، اما...
یک راست می رود لقمان و با تمام وجود فریاد می زند تا کسی به داد شوهرش برسد؛ شوهری که دیگر صدای آه و ناله اش در نمی آید. ساعت دو نیمه شب است. مرد روی برانکارد است و زن هراسان و مستاصل می گوید: مواد زده، دوغ آورده بود خونه، اصرار داشت بخوریم. براش دوغ ریختم، یه لیوان خورد و این طوری شد . نیم ساعت بعد مرد را روی همان برانکارد از اتاق احیا خارج می کنند. منتها روی او را با ملحفه سفید پوشانده اند. ...
امانتداری از پول مردم یک امتحان الهی است
. *چطور شد که دستمال پول را پیدا کردی؟ **اخر شب زمانی که ماشین را به پارکینگ بردم شیشه عقب باز بود امدم شیشه را ببندم دیدم دستمالی روی صندلی عقب افتاده است می خواستم بیندازم دور فکر می کردم لباس کهنه ای چیزی است که از مسافران جا مانده است ولی وقتی داخلش را نگاه کردم دیدم مقداری پول است که داخل دستمال ریخته شده است. *با کمک همسرم پولها را شمردم و دسته بندی کردم حدود ...