سایر منابع:
سایر خبرها
آرزوهای بر باد رفته
. خونریزی ام باید بند بیاد. پسرک در پشتش ایستاد. دو دست را به زیر بغلش گرفت و گریه کنان به تقلا افتاد تا غلام را بلند کند اما زورش نرسید و زد زیر گریه. غلام با درد و لبخند گفت: نترس دلاور من مردنی نیستم. و خون تمام تنش را خیس کرده بود. پسرک گفت: باید برم کمک بیارم. غلام گفت: بارک الله پسر شجاع برو ببینم چکار می کنی دلاور و به فکر افتاد: آیا برمی گرده؟ پسرک دو مشتش را ...
مجری برنامه ساعت شنی: سیستم خاصی برای تربیت مجری در صداوسیما نداریم/ آقایان گفتند برخی از مجری ها "بت" ...
گزینش می شود. خیلی از دوبلور های سازمان ممنوع الصدا هستند. حراست ممنوع الصدایشان کرده، با ما در ارتباطند و تصدیق می کنند. چه باید کرد؟ درشتی و نرمی به هم درد است /چو فاصله که جراح و مرحم نه است. ما فقط رگ می زنیم، یک جا هایی باید مرهم بگذاریم، یک کسی اگر یک جایی پایش لغزید تو به عنوان پدر اگر بچه ات اینگونه بود، ممنوع الورود به خانه؟ نه! باید کمکش کنید. *به ...
تب آلود به خواندن ادامه می دادم!
.... من که به دلیل فعالیت های چشمگیرم در مبارزات خیابانی و اعتراضات دانش آموزی، از فعالان و دست اندرکاران سازمان دانش آموزی بودم، به توصیۀ یکی از دوستان برادرم، به عضویت سازمان جوانان حزب توده درآمدم که باعث فعالیت بیشترم شد. دیگر چهره ای آشنا برای پلیس بودم. همواره دستگیر می شدم و کتک می خوردم. در مقطعی هم این فعالیت ها موجب زندانی شدنم به مدت سه سال شد. البته این فعالیت ها تأثیر ...
این خانم به درد مدرسه ای که شاگردانش بلوغ زودرس دارند، نمی خورد!
در آورد، جنب و جوشی به راه افتاد که انگار زلزله ای رخ داده است. صدای درهایی که به یک باره باز می شدند و صدای قدمهای که بر تن پله ها می کوفتند و با عجله سرازیر می شدند پایین و همهمه و فریاد گاه و بی گاه بچه های داخل طبقات و راهروی همکف، فضای دقایق پیش را به کل دگرگونش کرد. بچه های پایه دوم هجوم می آوردند که زودتر از پله ها خود را به حیاط و راهرو برسانند که ناظم با ضرب ترکه وادارشان کرد به ...
زن اثیری صادق هدایت و آنیمای یونگ
. دختره به کلّی از یادم رفته بود. برگشتم نه دیگر نمی خواستم دختره را ببینم. می خواستم از همه چیز و از همه کار کناره بگیرم. می خواستم ناامید بشوم و بمیرم.” زنده به گور "آنقدر بدان که بچّه ای، بچّه ننه. تو از درد عشق کِیف می کنی نه از عشق و این درد است که تو را هنرمند کرده. این عشق کشته شده است، اگر می خواهی امتحان بکنی، من الان حاضرم، این هم تختخواب." ... ...
ماجرای یک جشن تولد جهادی/ شب نزدیکی قلب ها
در چهار. محتوای اتاق سمت راست، البته بیشتر بود. یک بخاری، و سه پشتی پیر که یکی شان کمر خم کرده و لب مرز لقاءالله بود. بچه های گروه هر کار که می شد انجام داد را تمام کرده بودند. به لطف بادکنک های آویز از سقف، و شرشره های به دیوار، و پارچه های ساتن نصب شده، اتاق منظره شاهانه ای پیدا کرده بود. البته شاهان مغول در اردوگاه های جنگی! یک میز کوچک ملایی با ملافه سفیدی که رویش پهن بود و صندلی ...
اعترافات تلخ مردی که دخترش را کشت
بالا بردم باباجعفر دست مرا گرفت که دستش زخمی شد وقتی دستم را پایین کشیدم، احساس کردم جایی گیر کرده است چرا که دیگر چاقو بالا نمی آمد و من به سختی دستم را دوباره بالا بردم که بعد فهمیدم چاقو به دخترم اصابت کرده است. یعنی تیغه خون آلود چاقو را هم ندیدی؟ تیغه چاقو خون آلود بود ولی چون باباجعفر گفت: دستم را بریدی! فکر کردم خون او بوده اما وقتی دخترم را دیدم دیگر چیزی نگفتم! ...
لحظات مرگ و زندگی زیر آب
را با چفیه ام خشک کرده ام همه وسایلت سالم هستند نگران آنها نباش، تنها یک حلقه داخل دوربینت از بین رفته است. در همان حال با انگشتانش بدنم را می فشرد و می گفت بگو کجات درد می کنه و با روحیه دادنش مرا از وحشت و اضطراب دور می کرد. یکی از رزمندگان لقمه نان لواش با پنیری آورد؛ با خوردن آن جان گرفتم و پس از خشک شدن لباس هایم آنها را پوشیدم و با همان قایقی که مرا به پد آورده بود به عقب برگشتم. در ...
مردم از تلویزیون همه حقیقت را نمی شنوند
می شود، من به قصه و حرفی که می خواهد در آن مقطع بزند، توجه می کنم. اگر یک قصه خنثای به درد نخور یا یک حرف تاریخی نسبتا تحریف شده و سفارشی باشد، مطمئنا قبول نمی کنم. البته سفارش در نوع خودش بد نیست ممکن است سفارش از طرف کانون پرورش فکری کودکان باشد یا سفارش از یک جایی باشد که مبدأ آن، نگاه شریف انسانی و درستی باشد ولی اگر سفارش برای چیزی باشد که تو به آن اعتقاد نداری، من این کار را انجام نمی دهم ...
نکات خود مراقبتی برای شمایی که زیاد مشغله دارید
به گزارش ستاره ها به نقل از برترین ها :مطمئنا شما وظیفه دارید از بچه ها مراقبت کنید و به نیازهای شان رسیدگی کنید اما با نادیده گرفتن خودتان در وضعیتی قرار می گیرید که از نظر جسمی و روحی مدام خسته اید و احساس ناامیدی، آشفتگی و اضطراب به شما دست می دهد. چطور می توانید از پس مسئولیت های تان بربیایید در حالیکه خسته و فرسوده شده اید؟ خوشبختانه یک راه ساده برای دور ماندن از این احساسات منفی ...
فراز و فرود نیم قرن پزشکی ایران
خواستم مهاجرت کنم به آمریکا، رفتم ویزا بگیرم، رفتم سفارت آمریکا. فردی که ویزا می داد، گفت، آقای سفیر می خواهند شما را ببینند، اصلاً من حیرت کردم، سفیر صحبتش این بود که اگر شما بخواهید ما از همین جا به شما گرین کارت می دهیم، من اصلاً نمی دانستم گرین کارت چی هست. گفتم تو رو خدا همان ویزا را به من بدهید، گرین کارت نمی خواهم، این قدر پزشک آنجا کم بود و آن قدر نیاز داشتند که از همین جا می خواستند پای او ...
با آن حکم شرعی فقیه مجتهد داخل قم نمی شود جامعه را اداره کرد!/ روحانیت به عنوان فقیه یا روحانیت به عنوان ...
می پرسند و خیلی هم رایج است که حاج آقا آخرش چه می شود؟ من همیشه می گویم بالاخره خدا با کسی تعارف ندارد اما واقعا اسلام و جمهوری اسلامی را به خاطر خون شهدا حفظ می کند. من سر این قصه اصلا شوخی ندارم با کسی. ما شهید دادیم و جانباز داریم. همین الان پدر و مادر شهدا هستند. همین الان جانبازانی شیمیایی هستند که با هر نفس کشیدن، زن و بچه هایشان جلوی چشم هایشان جان می دهند و زنده می شوند. این ها ...
خانه دیگر جای امنی نیست!
می شه آقای پلیس؟ الان چشمش به در مونده برم ببینه چه کار کردم براش... سوار شم که چی؟ کی می خواد جواب لب های خشک اون طفل بی گناهم رو بده؟ شما...؟ (طحامی،1396 :24). و شخصیت مرد در داستان هیچ وقت حرف شنوی نداشتی در خانه و با گیاه خشک شده ای صحبت می کند که گناه خشک شدنش را به پای همسرش می گذارد: دلم می سوزه، می دونی از چی؟ اگه از این به بعد هیچ روز خدا هم که شب نشه همه اش روز باشه، یک ...
حبیب زاده: رحمتی من را نجات داد
مردم نیوز : مهم ترین و شاید بدترین اتفاق شب اول از مسابقات هفته دوم، ضربه ای بود که وریا غفوری به صورت رضا حبیب زاده زد؛ حبیب زاده در دقیقه 24 برای زدن گل، ضربه سر شیرجه ای داشت که در همین حین، وریا با پا می خواست توپ را دفع کند ولی ضربه سنگین او به صورت حبیب زاده برخورد کرد؛ حبیب زاده هم بلافاصله روی زمین افتاد و از حال رفت که مهدی رحمتی به موقع دست به کار شد و او را نجات داد. وقتی که نفس او قطع ...
تهمت خیانت به عروس فداکار
کنایه آزارش می دادم. هرکاری که از دستم بر می آمد می کردم تا او را از خودم برنجانم و کاری کنم تا از زندگی پسرم بیرون برود، اما هرچقدر من به او بد می کردم، عروسم بیشتر به من محبت می کرد و سعی می کرد تا دل مرا به دست آورد، ولی افسوس که کینه و نفرت چشمانم را کور و گوش هایم را کر کرده بود. هنوز شش ماه از عروسی پسرم نگذشته بود که ناگهان نقشه ای به ذهنم افتاد تا بتوانم او را نسبت به همسرش بدبین ...