سایر خبرها
ناچاری خودشونو تسلیم شهرداری می کنن که سرپناه داشته باشن و یه وعده غذای گرم بخورن اما من حاضرم همین جا از سرما قندیل ببندم و گرم خونه نرم. دو سه بار گرفتار شدم و بردنم گرم خونه خاوران که امیدوارم دفعه آخرم باشه! هر بار هم مثل همیشه؛ بعد از حموم اجباری که شامپو و صابون هم به اندازه کافی نبود، دوباره با تن خیس، لباس کثیف می پوشیدیم و کف زمین روی موکت، کتابی می خوابیدیم. پتو به تعداد کافی هست ...
بدانند این ورزشکار موفق در زندگی خود واقعاً چه از سر گذرانده و چه احساسی داشته است. فلپس چندی پیش قدم بزرگی در زندگی اش برداشت و اعلام کرد که در گذشته با اختلال کم توجهی- بیش فعالی دست و پنجه نرم می کرد: من بچه هایی رو می دیدم که همه تو همون کلاس بودن و رفتار معلم ها با اون ها با رفتاری که با من داشتن فرق می کرد. یکی از معلم هام به من می گفت هیچوقت هیچی نمیشم و امکان نداره آدم موفقی بشم. اما فلپس ...
ابزاری و عالم ماده محروم کردن انسان از دستیابی به حوزه های دیگر معرفتی از جمله وحی و شهود و بخش مهمی از قلمرو هستی (ماوراء) و در واقع نادیده انگاشتن بخش مهمی از نیازهای فطری و اساسی انسان مثل خداجوئی و خداپرستی و جاودانه طلبی انسان است. 5- هر کسی بر اساس عقل ادعا می کند شیوه او برای ساماندهی زندگی اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی صحیح تر است از این رو اتفاق نظر بر سر یک شیوه واحد بسیار دشوار ...
صحبت کرده ای؟ با ناراحتی می گوید: بله، یک بار 15 مهر روز تولدش. اول فکر کرد من می خواهم همان حرف های بیهوده همیشگی را بگویم و می خواست تلفن را قطع کند، اما گفتم "فقط می خواستم تولدت را تبریک بگویم! " او فقط جواب داد بعداً با تو تماس می گیرم. " اکنون دوماه از آن روز گذشته، اما تماس نگرفته است. من اشتباهات خودم را با تمام وجود پذیرفته ام. می خواهم به هم سن و سال هایم بگویم مواد مخدر یک ...
"... این را هم بگویم که طوسی یک روز به من گفت: شاملو معتاد است، من چند بار او را پیش دکتر برده ام ترک کرده، اما دوباره ... شما که رفیقش هستی بهش بگو که ترک کند. من هم اصلا خبر نداشتم که معتاد است. البته چند بار از این مواد به من هم داده بود. گرد سفید، هروئین خیلی عالی. من هم امتحان کردم، ولی بعد بهش گفتم مثل این که تو معتاد هستی. ترکش کن. اگر می کشی مثل من که به طور اتفاقی می کشم و از این ...
تفریحی شیشه مصرف می کردم. اینطور نبود که اگر مصرف نکنم، بدن درد داشته باشم، اصلا. اولین بار شوهر خواهرم برایم مواد خرید مجددا می پرسم، کی مصرف شیشه را آغاز کردی؟ می گوید: یک روز رفته بودم خونه خواهرم، شوهر خواهرم بهم گفت سمیه بیا کوکائین مصرف کن. قبول کردم. بعد از اینکه مصرف کردم بهم گفت، حالت خوبه؟ گفتم حس ندارم. خواهرم به شوهرش گفت که براش شیشه بگیر. شوهر خواهرم زنگ زد یک ربع ...
شروع کرد به باز کردن گله ای هرویین که به هزار زحمت خریده بود و در همان لحظه، پیرمرد صاحبخانه از راه رسید و تهدیدها از همان لحظه شروع شد: وقتی فهمید مواد دارم، بهم گفت باید با من راه بیای تا به مامانت نگم معتادی. منم می ترسیدم لو برم، واسه همین قبول کردم کاری که می گفت رو انجام بدم. تجاوز؛ حاصل تمام نداشتن ها و نبودن های زندگی هلیا بود: اولین بار اون جا به من تجاوز شد. به مادرم چیزی نگفتم ...
باتوجه به اینکه جثه درشتی داریم معمولاً اول از همه هم روی ما زوم می کنند. خانواده من هم از ابتدا به این کار راضی نبودند و سال های اول هربار برای کار دعوت می شدم تا زمان بازگشت، مادرم چند بار تماس می گرفت تا از سلامت من مطمئن شود. به گفته او چند سالی است که دعوت از بادیگارد برای حضور در جشن های عروسی هم زیاد شده است. داماد برای جشن عروسی هزینه زیادی متحمل می شود و دوست ندارد چند نفر که حالت ...