سایر منابع:
سایر خبرها
خواب بیدار می شدند و اذکار سحری و عبادت و مطالعه و نماز مشغول می شدند. غذای ایشان بسیار سبک بود؛ پرهیز غذایی خاصی نداشتند و غذاهای معمول را میل می فرمودند مگر این اواخر که کسالتشان حاد شده بود و نسبت به بعضی چیزها پرهیز بودند و این گونه نبود که در این حدود 100 سال عمر پرهیز غذایی خاصی داشته باشند ولی نکته مهم این بود که ایشان سعی می کرد اگر غذایی هم میل می کنند حتما سبک باشد؛ مثلا وقتی ...
بشر به آن نیاز دارد در قرآن آمده است. خداوند در نظام احسن خلقت هر آنچه که انسان به آن نیاز داشته را به آن اشاره کرده است. از جمله مسائلی که انسان به آن نیاز دارد خواب است و قرآن به آن در ظرف شب و روز اشاره کرده است؛ یعنی شب و روز را به عنوان دو نشانه و آیت معرفی کرده و فرموده وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ ...
این خطا را انجام داده است، بنابراین منِ مبلغ، متصدی و طلبه باید رفتاری داشته باشم که مانند پیغمبر(ص) که با کودکان با مهربانی رفتار می کرد و با تواضع و فروتنی در میان آنها حضور پیدا می کرد، بچه ها را به سوی خود جذب کنم. اگر در فعالیت های فرهنگی دلسوزی نداشته باشید، جذب از سوی مخاطب صورت نخواهد گرفت بنابراین مقصر اصلی متصدیان هستند. من اکنون در منطقه ای هستم که یکی از عوامل اصلی موفقیتم همین هست که ...
بگیرد هنگام بازگشت می گوید که وبا به زندان آن ها نیز سرایت کرده و دو تن از نگهبان ها را کشته در ادامه خود بهرام خان پس از طلوع آفتاب اظهار سردرد می کند که حاج سیاح می گوید چون لباس مناسب و زیر انداز نداشته و روی زمین می خوابد احتمالا دچار سرماخوردگی شده است در بیرون از سلول بهرام خان بر اثر ضعفی که داشته زمین می خورد اما از آنجایی که پزشک و دارو نداشته و گمان به وبا برده اند به کسی اجازه نمی دهند به ...
الذِّکْرَ (1) انجام زیاد کار نیک، عمر را می افزاید و نام را پرآوازه می سازد. کار نیک و عمل صالح عمر انسان را زیاد می کند. خوشرفتاری با خانواده برترین عمل صالح از سویی برترین عمل صالح، حسن خلق است، امام مجتبی(ع) در روایتی فرمود: إِنْ أَحْسَنَ اَلْحَسَنِ اَلْخُلُقُ اَلْحَسَنُ (2) بهترین نیکوئی ها حسن خلق است. از سوی دیگر بالاترین مصداق برای اخلاق نیکو، خوشرفتاری با ...
شکنجه من تدین بود که هیکل بسیار درشتی داشت. اوایل که محاسنم را نزده بودند، فندک را زیر محاسنم می گرفت و می سوزاند و یا آنها را می کَند. چند بار هم آویزانم کرد و با کابل به صورتم زد که تا چند ماه کبود بود، اما بدترین دوره بازجویی ام آن اواخر بود که الکی مرا می بردند و می آوردند. نه سئوالی داشتند که بپرسند و نه حرفی برای گفتن داشتم. پاهایم در اثر کابل هایی که خورده بودم زخم بودند و واقعاً زجر می کشیدم ...