سایر منابع:
سایر خبرها
...> سرهای بیشتر مسافرها افتاده روی شانه و خوابشان برده، نزدیک نیمه شب است. تو خسته ای مثل بیشتر وقت ها. چشم هایت از بی خوابی می سوزد و بدنت از خستگی تب کرده. آرامی، بیشتر از بیشتر وقت ها. دست می بَری و از جیب پیراهن، قرآن در می آوری. فرو می روی در آیات و کهکشان درونت در قرآن محو می شود؛ انگار همان لحظه باشد که جبرئیل بر محمد نازل شده و کلام حق می خواند. سنگینی دستی روی شانه ات می ...
بودنش او را مجذوب خود کرده بود، اشاره کرده و عنوان می کند: هادی در بسیاری از ماموریت ها همراه سردار سلیمانی بود و به این همراهی افتخار می کرد. برادر شهید طارمی دفترچه خاطرات ذهن خود را ورق زده و به 40 روز پیش بازمی گردد، روزی که همه اعضای خانواده دور هم جمع شده بودند و پدر از شهادت می گفت و هادی غرق سکوت و تفکر بود و گویی برای رسیدن زمانش لحظه شماری می کرد و حالا برادر، معنی این سکوت و آن نگاه را ...
...> عکس یک دست دور از پیکر از تو ای مرد باوفا افسر چشم تو روضه، پیکرت روضه دست و انگشتر و سرت روضه روضه شاه بی کفن شده ای پاره پاره تن و بدن شده ای قاسمی، گرم سوختن شده ای پیکری پاره سوخت در شعله پشت در، فاطمه، خطر... شعله زهرا آراسته نیا شده عطر شهادت باز احساس شهادت میکشه ما رو به پرواز شهادت انتهای راه ...
.... بدنت می سوزد. کلیه ها و کبدت از هم می پاشد و سرت ترکش می خورد و این دستت هم بریده می شود و می افتد اینجا. چمن ها را نشانش می دهم. نگاه به انگشتر سرخ رنگش می کند. حالا برش می گردانم بغداد. در یک چشم به هم زدن. به ارادهٔ خدا. همان خدایی که رسولش را در کمتر از چشم برهم زدنی از مکه به بیت المقدس آورد. جلوی خودرو می ایستیم. اجازه می دهم کاروانی که حامل خودش است را تماشا کند. خودش را ...
...> و دیگر بار اَشقَ الاشقیایی گشته گلچین ات شکست آیینه ات امّا شدی تکثیر در عالم که در هرگوشه یک " قاسم " علم کرده است آیین ات نفیسه السادات موسوی دستشان باز شد آلوده به خون، جانی ها بی دوام است ولی خنده شیطانی ها کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا کم نبودند در این خاک سلیمانی ها جای هر قطره خون، صد گل از این باغ ...
می نامید تا اهمیت ارتباطی کارش را با متن و تماشاچی مستحکم نگاه دارد و از دست ندهد. او چه در پاریس و چه در آوینیون اجراهایش را در صحنه ای وسیع و بزرگ سامان داد. صحنه نمایشی او ساده و روشن بود. او خالق نوعی صحنه پردازی بود که فضای نمایشی را به دو پاره نورانی تقسیم می نمود، تکیه زیادی بر آلات و ادوات صحنه ای گویا و متمایز داشت، از اشیاء و آلات و ابزار و رنگ و نور و صوت و صدا هم استفاده های بهینه ...
گشته گلچین ات شکست آیینه ات امّا شدی تکثیر در عالم که در هرگوشه یک " قاسم " علم کرده است آیین ات نفیسه السادات موسوی دستشان باز شد آلوده به خون، جانی ها بی دوام است ولی خنده شیطانی ها کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا کم نبودند در این خاک سلیمانی ها جای هر قطره خون، صد گل از این باغ شکفت کی جهان ...
گاه در این شهر تو را می دیدم چون بارش صبح در تبسّم بودی #خدابخش_صفادل . . ای سروِ خرامانِ چمن روحت شاد یادآورِ قاسمِ حسن روحت شاد جانبازِ حریم و حرمِ اهل البیت سردارِ سرافرازِ وطن روحت شاد! #هستی_محرابی . . آنانکه در عشق گم شده پیدایند مجنون شدگان حضرت لیلایند امشب همه ی ستاره ها توی بهشت با شاخه ی گل ...