حکایت ملی پوش ایران از روزهای عجیب کرونایی
سایر منابع:
سایر خبرها
گفتگو با اولین معلم زن گاوبندی: با چراغ موشی پی بی سوادان می گشتم
.... مادرم رفت پیشش گفت مگر می توانی استخدامش نکنی ما این همه زحمت کشیده ام. این دختر را بدون پدر بزرگ کرده ام، ششم ابتداییش هم گرفته حالا تو می خواهی کسی از جای دیگر به جایش بیاوری. کور خواندی.مسئول نمایندگی گفت:ما دیپلم می خواهیم. مادرم گفت دیپلم یا نه دیپلم این باید اینجا کار کند. بالاخره حریف مادرم نشد. من به مادرم گفتم حالا که تو با او دعوا کرده ای من دیگر نمی روم. خجالت می کشم. گفت دختر بیا ...
جمله تاریخی که خانم بازیگر در دورهمی ثبت کرد!/ شغل مورد علاقه مهران مدیری چه بود؟
بزرگ شدی خیلی عاشق ازدواج بودم و این کار را انجام دادم، اما به هرحال نتیجه ای که می خواستم حاصل نشد. اما این روز ها دغدغه ام ازدواج نیست که ایده آل خودم را در این باره بگویم. شریفی نیا درباره سحر خیر بودن گفت: من جغد هستم، شب تا صبح بیدار و ظهر می خوابم. البته شده تا 10 صبح هم بیدار بودم، اما تا 4 بعدازظهر می خوابم. مدیری در ادامه گفت:من هم همینطور هستم، شب تا صبح بیدارم و تا ...
پیام تبریک روز معلم
...> روز معلم مبارک! متن تبریک روز معلم آرامش زمانی آغاز می شود که شما باور کنید با دیگران متفاوت هستید هرکس شایسته ی عشقی منحصر به فرد است روز معلم مبارک اس ام اس تبریک روز معلم دست مادر را محکم گرفته بودم .. رها کردن اصلااا در فکرم نبود . . آرام گفتم : حالا نمیشه خودت همه چیز یادم بدی من میترسم .. ...
سرگذشت زنی که قاتل شد!
برای ادامه تحصیل در دبیرستان به یکی از مدارس شبانه روزی چکنه رفتم. شاگرد زرنگی بودم و عاشقانه تحصیل را دوست داشتم، اما هنوز کلاس اول دبیرستان را تمام نکرده بودم که یکی از بستگان نزدیک مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگرچه ازدواج در سن پایین یکی از سنت های اهالی روستا بود، اما پدر و مادرم بر ازدواج فامیلی تاکید می کردند. اشتباه بزرگ زندگی من نیز از همین جا شروع شد و من در 15 سالگی پای ...
چگونه در خانه دیسک پرتاب کنم
شکست بدهی، خوشحال هستند. یکی از اتفاقات خوبی که برای من در این دوره سخت رخ داد، این بود که متوجه شدم چه دوستان خوبی دارم. از دوستان و همه مردم تشکر می کنم که جویای احوال من بودند. خدا را شکر که این ویروس را شکست دادم، اما واقعا روزهای سختی بود. خیلی از روزها آن قدر تنگی نفس داشتم که دوست داشتم بمیرم. متأسفانه پدرم هم به این ویروس مبتلا شده بود و مادرم به تنهایی مثل یک پرستار از ما نگهداری ...
حسین زارع؛ از سبزی فروشی در تبریز تا سرآشپزی در گوگل
کردم که بیایید دور هم جمع شویم؛ دوست های جان جانی خودم و این خیلی معروف شده بود. در این یک سال خب همه می دانستند که نه جواب تلفن می دادم و نه با آن ها رابطه داشتم. فقط تنها چیزی که یادم است این است که یک روز بلند شدم رفتم نزدیک خانه ام، هولفودز، و یک چیز هایی خریدم و آوردم خانه و غذا درست کردم و تلفن کردم به سه چهار تا از دوستانم که بیایید، شام درست کرده ام. بعد از یک ساعت، سی و چند نفر ...
لاله اسکندری: حاتمی کیا از یک پلان هم نمی گذرد/ همه زن ها معلم هستند
و مادر هستند و برای من این حس مضاعف بود. چون هر دو دبیر بودند و در طول این سال ها تدریس کرده اند. پدر دبیر زیست شناسی دبیرستان البرز و مادر دبیر زبان بوده اند. در فامیل دبیر زیاد داریم. اغلب خانم های فامیل، معلم، ناظم یا مدیر هستند. وی اظهارداشت: اصلیت پدرم تربتی است و مادرم کاشمری. تا چهار سالکی در تربت حیدریه بودم. خاطرات کودکی ام تابستان ها در کاشمر بود. روزهای خوبی داشتم. در کل خودم ...
روایت احسان حدادی از کرونا؛ مرگ را جلوی چشمانم دیدم/ به قدری سرفه کردم که به خودم گفتم تمام شد؟
حالش بهتر است و تمرینات را شروع کرده، گفت: خدا را شکر حالم خیلی خوب است. بعد از این مریضی متوجه شدم که مردم و دوستانم چقدر من را دوست دارند! (با خنده). البته شوخی می کنم. قدردان همه آن ها هستم. حتی دوستان خبرنگارم که مدام پیام می دادند و شرمنده خیلی از آن ها شدم که نمی توانستم جواب بدهم. تمریناتم را رفته رفته شروع کرده ام اما خیلی سبک و نه تمرین پرتاب دیسک. کمی راه می روم، دوچرخه می زنم تا بتوانم ...
رضا پس از شهادت لبخند زد
که می آمد 10 روز نشده برمی گشت. از جبهه برایمان نامه می فرستاد. آن روز ها که مثل امروز نبود تلفن اینقدر در دسترس باشد. بازار شایعه ها هم داغ بود. دو باری خبر شهادت رضا را برایم آوردند ولی خوشبختانه فردای آن روز خودش آمد. پس آقا رضا خودش را وقف جبهه کرده بود؟ بله، اتفاقاً آخرین باری که می خواست به جبهه برود گفتم: رضا! مگه این جبهه وجنگ فقط برای توست؟ گفت: نه برای همه ست. گفتم ...
تقدیم به آموزگارم
معلم خوبم، همیشه دوست داشتم آن خط اول که بالای تابلو می نویسی را من پاک کنم، اما قدم کوتاه بود. همیشه می گفتی: درخت وقتی پربار می شود، سر به زیرتر می شود. چه می فهمیدم، درختهای مدرسه ما قد می کشیدند و من هم با آنها. دستهای قشنگت هر روز در عین تمیزی که بوی عطر و محبت می داد، کمی بی رنگ می شد. هیچوقت ندیده بودم عصبانی بشوی، حتی من که خیلی بازیگوش بودم. یک روز دیدم در آفتاب نزدیک به ظهر ...
مسئولان با اضطراب خدمت امام می رفتند و با طمأنینه بازمی گشتند
هم بحثی داشته باشند که شما هم حضور داشته باشید؟ من نزد مرحوم علامه فلسفه و نزد امام فقه و اصول می خواندم. به هر دو هم به شدت علاقه داشتم. با این همه دلم می خواست بدانم در بحث های فلسفی، کدام یک قوی ترند و منتظر فرصت بودم که این موضوع را بفهمم. روزی هر دو استاد بزرگوار را برای صرف یک ناهار طلبگی به حجره خودم در مدرسه حجتیه دعوت کردم و خوشبختانه هر دو پذیرفتند. در آن جلسه مترصد فرصتی بودم ...
موفقیت در گرو باور به خدا
مسئولان مربوط علت نرفتن به مازندران را اعلام کردم و به آن ها گفتم که به خاطر بیماری مادرم نمی توانم در جایی خارج از مشهد تدریس کنم. با این حال من را به مدارس حومه مشهد فرستادند و با توجه به اینکه یک سال در تدریس وقفه ایجاد شده بود از سال 72 کار خود را شروع کردم و به مدت 4 سال و 6 ماه در مناطق محروم خراسان رضوی به تدریس مشغول بودم. کار در آنجا با سختی هایی همراه بود و من باید مسیر را به سختی طی می ...
نادیا ندیم: همان احساس گلزنی را در اتاق عمل هم دارم
فکر می کنم که به او اطمینان نداشته باشم. مادری که پدر نادیا هم بود داستان زندگی نادیا ارزش کندوکاو دارد. همان طور که گفتیم وقتی کوچک بود پدرش به دست طالبان از بین رفت. وقتی به مادرش نگاه می کند می بیند که در 20 سال گذشته با شجاعت برای او مثل پدر هم بوده. ندیم درباره او هم گفت: این من را خیلی خوشحال می کند. به یاد می آورم که پدرم چقدر مرد خوبی بود. او همه کاری را انجام می داد. از ...
من یک معلم ادبیاتم
در خدمت واژه هایت بگیری تا صیقلی شود؛ تا به انسانیت نزدیک شود و در دنیای پرپیچ وخم بهتر زندگی کند. شغل پدرم آزاد بود و خانه ما جای خوبی از شهر بود و زندگی پدر و مادرم به حقوق معلمی مادرم وابسته نبود و بعدها که معلم شدم و مادرم را الگوی تمام قد معلمی کردنم قرار دادم، متوجه شدم که بعضی همکارانم می خواهند معلم خوب و بی نقصی باشند اما نمی توانند؛ خسته اند و آن قدر چرتکه دست شان است که گاهی فقط می ...
منیعی : شرافت فوتبالی خود را با دنیا عوض نکردم
امیر قلعه نویی بازی نکند تا قراردادش تمدید شود! متن گفت و گو با بازیکن اسبق استقلال در زیر از حضورتان خواهد گذشت. چرا استقلالی شدی؟ به خاطر ناصر حجازی. یعنی خودت استقلالی نبودی؟ خب خودم از بچگی استقلالی بودم و به این تیم علاقه زیادی داشتم، همیشه مسابقات این تیم را تماشا می کردم، من پیش از این که با بزرگسالان استقلال قرارداد امضا کنم سابقه حضور در ...
طنز روز معلم/ محمد شریفی
بنویس که معلم فلان شده خوشش بیاد و بهت نمره ی بیست بده. بنویس زندگی حال وروز آقا معلم است که از بانگ سحری خروس گل عنبر تا بوق شب جون مرگ میکنه و آخر ماه که چندر قازی بهش میدن تازه اول بدبختیش شروع میشه و هرچه چرُتکه میندازه هفتش گروی هشتش است و از رو هم نمیره و از این ستاد به آن ستاد برای این نماینده و آن نماینده معرکه بپا می کند. آقا اجازه ، انشای من تموم شد بروم بشینم؟ گفتم برو پسرم خوب زدی تو خال؟!. ...
پیام تبریک روز معلم | عکس نوشته تبریک روز معلم
... شعر تبریک روز معلم ادیبی را گفتند :چرا معلم را زیاده از پدر ستایش می کنی گفت : پدر مرا از اسمانها به زمین اورد ولی معلم مرا از زمین به اسمانها روز معلم مبارک متن کوتاه و زیبا از تبریک روز معلم ورق های دفتر من سیاه می شوند و گیسوان تو سپید من قد می کشم تا تو نفس می کشی... هرروز در تو پیامبری بامن سخن می گوید ...
خاطره جالب مدیری از شلوغ کاری خود در دوران کودکی/ وقتی بازیگر هیولا در ناصرخسرو دارو می فروشد!
به من گفتند به ایشان سلام برسانم. من هم جرأت نداشتم بگویم که ایشان پدرم نیستند و عموی پدرم هستند. در همه مدت زمان تست بازیگری استرس داشتم که چگونه بگویم آقای صدرالدین شجره پدر من نیست. آخر هم دم در سریع این موضوع را گفتم و رفتم بیرون. هر دو تست بازیگری را قبول شدم، اما دوره ها را نرفتم؛ چون پول نداشتم! بازیگر هیولا درباره دوران کودکی خود هم گفت: من خاطرات بسیاری از شلوغ کاری در کودکی ...
شیلا خداداد | کشف حجاب جنجالی اش در اینستاگرام +عکس و بیوگرافی
امش نوشت: دیشب برای چهارمین بار درسالهای اخیر داشتم تو خواب خفه میشدم،تو اون چند ثانیه ای که نمیتونستم نفس بکشم داشتم فکر میکردم چقدر کار نکرده و عقب افتاده دارم...مثلا میخواستم به مامانم زنگ بزنم بگم دلم برات تنگ شده مثلا سامیارو ساتین چقدر هنوز کوچولو هستن مثلا چقدر ادما الکی به هم می پرن و دعوا میکنن مثلا چقدر تازگیا به هم فحش میدیم و و و کاش میشد ادم یه دفتر داشته باشه هرشب کاراشو تموم کنه تیک ...
سری جدید عکس های متحرک و جوک های خنده دار (18)
. سال 95 دقیقا همینجوری گذشت ! 14. مامانم گفت اگه منو بابات یه ماه بریم مسافرت شما چی میشید؟ گفتم خیلی خوشحال میشیم، ناراحت شد. 15. قیمت بازی فیفا 17 واسه ps4 زده 250 هزار تومن. من اگه اینقدر میخواستم واسه فوتبال هزینه کنم الان خودم داشتم تو پرسپولیس بازی میکردم. 16. خودِ لئو تولستوی دوست داشت واسه تولدش بهش PS4 هدیه بدن، اونوقت یه عده میگن به ما کتاب ...
کلاس عاشقی یک زوج جوان در میدان مرگ و زندگی/ روایت بانویی که غسال قربانیان کرونا شد
...> غلبه بر ترس کاری ممکن و البته دشواری است بهناز انصاری همچون دیگران ترس و نگرانی از مواجه با اموات داشت، و تغسیل میت برایش کاری راحت نبود، او در این رابطه به خبرنگار ما گفت: من روحیه شادی داشتم و برایم سخت بود اینکار را انجام بدم، ترس زیادی داشتم و زمان بسیاری با خودم کلنجار رفتم تا تصمیم درستی بگیرم؛ روز اول به همراه استاد و دوستانی که روزهای قبل هم به غسالخانه آمده بودند سوار ماشین شدیم ...
گذر از سختی ها تا رسیدن به آرامش
نگرانی می کرد، ولی آنقدر با اینجا انس گرفته بودم و آرامش داشتم که هیچ ترسی از تنها بودن نداشتم و اصلا احساس نمی کردم تنها هستم، چون شهدا را زنده می دانستم و خودم را به آن ها می سپردم. می گوید: مزار مطهر دو تا از دایی های شهیدم در قطعه های پایین گلزار قرار دارند و شب ها هم آنجا روشنایی ندارد یک شب که تا دیر وقت در گلزار شهدا مانده بودم، می خواستم به مزار دایی محمد سر بزنم، اما مادرم سفارش ...
تو ماشین فرهاد خوابیده بودم که مایلی کهن مچم را گرفت
ساعت هفت صبح داشتم با فرهاد می رفتم سر تمرین تیم ملی و من داخل ماشین خوابیدم و نگو مایلی کهن تو اتوبان از کنار ما رد شده و دیده است. وقتی رفتیم اردو حاجی مایلی بچه ها را جمع کرد و گفت شب ها زود بخوابید تا صبح سرحال باشید نه اینکه مثل آقای علی موسوی توی اتوبان و داخل ماشین بخوابید. یکسری هم ساکم را جلوی خانه گذاشتم و رفتم ماشین را بیاورم، به فرهاد گفتم ساک من را بینداز صندوق و نمی دانم نشنید یا شوخی ...
این زن از ابرها می ترسد ولی هر روز پرواز می کند + فیلم
مادر و پدر و چندمین فرزند خانواده ؟ سه برادر دارم و تک دختر هستم. مادرم خانه دار است، پدرم نظامی بود و 7 سال است که فوت شده است. خانواده ات راحت قبول کردند که به ماجراجویی بپردازی؟ اجازه ندادند و هنوز هم مخالفت می کنند و مانع می شوند ولی من مقاومت می کنم. سحر چطور ماجرا جو شد؟ همیشه دوست داشتم کاری را انجام بدهم که کمتر کسی جرات انجام آن را ...
معلم مازندرانی برگزیده یونسکو: هنر را با آموزش تلفیق کنیم چون برای گذر از این دوران سخت بسیار موثر است
ساخت کارهای دستی در کنار پدرم آموختم. درواقع شهرک الفبا تلفیقی است از قصه و موسیقی و بازی های محلی که در دل جنگ و در دهه 60 برای شادی بخشیدن به فرزندان شهید همراه با آموزش برای صلح شکل گرفت. در آستانه روز معلم قرار داریم. به مناسبت این روز از کدام معلمان خود تشکر می کنید؟ در چنین روز باشکوهی یاد می کنم از استاد مرحوم جبار باغچه بان که با دخترش پروانه خانم بسیار مانوس بودم و او ...
با این اوضاع حالاحالا ها باید در حسرت فینال آسیا باشیم
...> خیلی ها هنوز هم نمی دانند چرا شما در آن بازی از ترکیب خارج شدید؟ خودم هم نمی دانم! کاش ناصرخان زنده بود و از خودش می پرسیدید! متأسفانه در آن دیدار فقط 10 دقیقه به من فرصت داده شد که این برای من کافی نبود. تا صبح بازی من در ترکیب اصلی قرار داشتم، اما همه چیز تغییر کرد. چطور؟ ما حتی صبح روز بازی که برای گرم کردن رفتیم من در ترکیب بودم، اما یک ساعت قبل از بازی آقای منزوی پیش ...