طنز روز معلم/ محمد شریفی
سایر منابع:
سایر خبرها
گل چینی سرخ بهترین هدیه روز من
طبق شنیده ها و آموزش های دانشگاهی داشتم و راهی دراز در پیش برای دانستن اینکه تخصص دانشگاهی فقط نقطه شروع کار است و البته برای معلم بودن باید مجهز به سلاح عشق باشی تا حرفت بر دل نشیند و بشود آنچه که می خواهی که بزرگان گفته اند: درس معلم گر بود زمزمه محبتی جمله به مکتب آورد طفل گریز پای را درست پانزده سال قبل بود. روز معلم که شد در چشم به هم زدنی میزم پر شد از هدیه هایی که اکثرا ...
گفتگو با اولین معلم زن گاوبندی: با چراغ موشی پی بی سوادان می گشتم
های سواد آموزی بفرستند. بعضی ها مقاومت می کردند می گفتند ما دخترمان را نمی فرستیم. می گفتم خیالتان راحت باشد، پیش خودم هستند. می گفتند الان می گویی پیش خودم هستند بعد تحویل کسی دیگری می دهی. اگر قول می دهی که خودت درسشان بدهی می فرستیم. من قولشان می دادم. تا اینکه تعدادشان زیاد شد و مجبور شدم ازدو نفر نیروهای کمکی استفاده کنم. که بعضی ها بچه هایشان را بیرون آوردند. دوباره می رفتم با آنها صحبت می ...
بهار عاشقی معلم در فصل کرونا
...، اگر شلوغ کنی و حواست پرت باشد تو را زندانی می کنند، اگر معلم عصبانی شود با چوب تو را می زنند پس فقط باید درس بخوانی . با شنیدن این حرف ها خیلی ناراحت شدم و به او گفتم این کار نتیجه عکس خواهد داد و اطمینان دادم با آرامش و محبت بهتر می توانیم پیشرفت کنیم، بعدازآن با همکاری مادرش و تشویق های مکرر، جایزه دادن، سپردن مسئولیت های کوچک به او توانستیم ترسش را از بین ببریم و او در حال حاضر ...
جلالی: از میان شاگردانم دایی و کریمی را زیاد دوست دارم
دانش آموزشی را فلک می کند که من با او درگیر شدم. اما در اواخر دهه شصت فضای آموزشی تلطیف و بهتر شد. اولین مربیان من از اولین مربی خودم آقای ناصر عبدی خیلی یاد گرفتم. ایشان خیلی زحمت می کشید و هرروز در زمین خاکی با بچه ها کار می کرد با اینکه کارمند بانک بود. اما وقتی وارد بخش حرفه ای شدم بیشتر از آقای حسن حبیبی یاد گرفتم. از کاراکتر و فرم کاری اش خوشم می آمد. فوتبال و ...
معلم دزفولی که شغلش را می ستاید
زمان زیادی برای انجام مصاحبه با او نداشتم و نمی توانستم چشم از چنین سوژه ای ببندم و براحتی از کنارش رد شوم. هرطوری که شد شماره اش را پیدا کردم و بدون معطلی تماس گرفتم و قرار ملاقات را برای عصر امروز هماهنگ کردم. با سرعت وسایلم را در کیف همیشگی انداختم و حرکت کردم، خانه اش در شهر امام بود یکی از شهرهای اقماری دزفول حدود نیم ساعت در مسیر بودم تا این که به شهر امام رسیدم. ...
شناخت دانش آموزان استثنایی سختی کار با آن ها لذت بخش می کند
آنها همچون یک مادر رسیدگی می کنند. همچنان که امام خمینی (ره) فرمودند معلمی شغل انبیا است و به عنوان یک شغل، نباید به آن نگاه کرد. معلمی کردن، هنر است و در این میان همانطور که گفتم معلم استثنایی بودن علاقه خاصی می خواهد که باید به دانش آموزان رسیدگی کند و معلم استثنایی باید تمام تمام توان خود را در این قرار دهد که خدمتی به دانش آموزان با نیازهای ویژه ارائه کند. دانش آموزان استثنایی فرشتگان روی ...
از قرآن برای مسائل زندگی قاعده سازی کنیم
می آیم. خب ثبت نام کردند و چهار سال از قم به کاشان می رفتم و مجانی کلاس برایشان برگزار کردم. و کم کم کلاس داری را یاد گرفتم. بعد از آن برای زیارت به مشهد رفتم. قبل از انقلاب معمولاً مسافران ده روز در مشهد می ماندند. به امام رضا علیه السلام گفتم من هم می خواهم مثل دیگر زوار ده روز بمانم، اما جمعه بچه ها در کاشان معلم ندارند. در حین خواندن زیارت در زیر گنبد بودم که دکتر جمال موسوی ...
ناگفته های لحظه تدفین و تلقین حاج قاسم
.... از صبح ساعت 7 تا 4 بعدازظهر می رفتیم و پشت سر هم در روز های آفتابی کار می کردیم. تابستان هم بود. ماه رمضانی بود که من خسته به خانه برگشته بودم و نماز را خواندم و خوابیدم که بیدار شدم دیدم مادرم گریه می کند. گفتم چه شده است؟ گفت: من دلم می خواهد یکی از فرزندانم سرباز امام زمان شود. هیچ کدام نشدید. گفتیم برای این که مادرم راضی شود چند وقتی درس طلبگی بخوانم. پدرم با همه این ها از کار کردن من ...
من یک معلم ادبیاتم
در خدمت واژه هایت بگیری تا صیقلی شود؛ تا به انسانیت نزدیک شود و در دنیای پرپیچ وخم بهتر زندگی کند. شغل پدرم آزاد بود و خانه ما جای خوبی از شهر بود و زندگی پدر و مادرم به حقوق معلمی مادرم وابسته نبود و بعدها که معلم شدم و مادرم را الگوی تمام قد معلمی کردنم قرار دادم، متوجه شدم که بعضی همکارانم می خواهند معلم خوب و بی نقصی باشند اما نمی توانند؛ خسته اند و آن قدر چرتکه دست شان است که گاهی فقط می ...
زندی: پرسپولیس 2 بار به من پیشنهاد داد
از بازی 7 نفر از دنیا رفتند. لحظه ای که بازی تمام شد، با خودم گفتم این یکی از بهترین روز های عمرم بود. خیلی خوشحال بودم در ورزشگاه آزادی هستم و برای ایران بازی کرده ام. با خودم گفتم چقدر تصمیم درستی گرفتم. صدای هواداران... برای هر بازیکنی بازی در آزادی فوق العاده است. فریدون هم چنین نظری درباره اش می دهد: من خیلی جا ها رفتم. خیلی ورزشگاه ها دیدم. ورزشگاه بارسلونا و رئال همیشه پر است ...
رضا پس از شهادت لبخند زد
ذهنم عبور می کرد. گفتم: رضا! مادرجان! تو تنها پسر من هستی! همسرت هم تازه عروس! نرو مادر! گفت: خدا بزرگه! گفتم: ما رو به کی می سپاری؟ گفت: هر دوی شما را به خدا می سپارم! گفتم: بهم رحم کن! گفت: خدا بهت رحم کنه مادر. همین طور حرف های آن روز در ذهنم مرور می شد که ناگهان لبانش، چون غنچه گل شکفت. انگار جان تازه ای گرفتم، شوری حماسی در بدنم احساس کردم. از جا بلند شدم و گفتم: شهید رضا فراتی پدر ...
منیعی : شرافت فوتبالی خود را با دنیا عوض نکردم
آیم و مستقیم به منزل اسطوره فقید استقلال رفتم. همین که وی را دیدم او را در آغوش گرفتم و گفتم من عاشقانه شما را دوست دارم و این برایم افتخاری است که در فهرست شما هستم. اولین جمله ای که مرحوم حجازی به تو گفت را به خاطر داری؟ گفت من تو را برای 2 تا بازی می خواهم، بقیه مسابقات برای تو مثل آب خوردن باید باشد. این 2 تا بازی شهرآورد بود؟ بله. شروع خوبی ...
غافلگیری خانم معلم در روز کرونایی معلم
گروه اجتماعی خبرگزاری فارس مریم شریفی: وسط یکی دیگر از روزهای کشدار کرونایی، آن هم وقتی ابرهای ابرو در هم کشیده دست به دستش داده بودند، آنقدر که یکهو بغض آسمان برای حال ناخوش اهالی زمین ترکید، خانم معلم به تنها چیزی که فکر نمی کرد، جشن روز معلم بود. دوری دو ماهه از شاگردانش آنقدر غم روی غم در دلش تلنبار کرده بود که شاید اصلاً یادش رفته بود تقویم امسال، اردیبهشت هم دارد؛ همان ماهی که دوازدهمین روزش به نام او ...
ضرورت یادگیری مهارت های زندگی
برداشتن گام های بعدی آماده می شود. رشد دانش آموزان امروزی دانش آموزان امروز با دانش آموزان دیروز به طور قطع تفاوت های عمده ای دارند، زیرا دانش آموزان نسل گذشته در شرایط همان روز رشد کرده اند، هم اکنون بچه ها اطلاعات فراوان و متنوعی را از حوزه های مختلف دریافت می کنند. اگر روزی معلم و والدین تنها فرد باسواد و الگو محسوب می شوند، اما امروز شرایط به گونه ای است که دانش آموزان و فرزندان ...
پای درد دل های فرهنگیان؛ بغض های فروخورده آموزگاران بازنشسته
یچاره ای مثل من؟ و بلافاصله پرسید تو باید یا خبرنگار باشی و یا ....تعجب کردم چون اولین نفری بود که در همان نگاه اول حرفه من را درست حدس زده بود. گفتم نه من فرهنگی نیستم اما به شما هم می خورد که.... به خود این اجازه را ندادم که با کلامم توهینی کرده باشم و منتظر ماندم تا خودش پاسخی دهد. پیرزن ادامه داد نه بی سواد نیستم اتفاقاً سال های سال تعداد بی شماری از رهگذران این شهر را علم و دان ...
حسین زارع؛ از سبزی فروشی در تبریز تا سرآشپزی در گوگل
چیزی را دوست نداشتید، اما بزرگ شدید می توانید بخورید یا برعکس. من خودم با بوی ماهی حالم بد می شد، یعنی بالا می آوردم. الان من هفته ای یک بار سوشی نخورم، اعصابم خرد می شود. یعنی این قدر دوستش دارم. بله، من خودم مثلاً باورم نمی شود که زمانی این قدر بی سلیقه بودم که غذای فوق العاده ای مثل کوکوسبزی را دوست نداشتم. یا از سیر بیزار بودم. اما اجازه بدهید درباره تجربه رستوران داری شما هم حرف ...
جلوه های علم و عمل؛ جهاد معلمان شیرازی برای مقابله با کرونا
تنگ می شود، تماس می گیرد و با بغض می گوید خانم معلم یک روز بیا مدرسه تا تو را ببینیم. این آموزگار به گفته خود، معلمی را از عشق به بچه ها آغاز کرده است و افزود: ممکن است باور نکنید اما همه به من می گفتند بالاخره معلم می شوی و جایی، مسیر زندگی ام تغییر کرد و برای تدریس وارد مدرسه شدم؛ اول غیرانتفاعی و بعد دولتی. کارم را خیلی دوست دارم و وقتی با بچه ها هستم بهترین لحظات زندگیم را می ...
تدریس روش بحث گروهی در عوالم خیال!/ هموطن گرامی! در خانه اورانیوم غنی نکنید!/ ارادتِ دیرینه به دوستان ...
نمی دانم چه شد که تصمیم گرفتم معلم بشوم، اما از همان روز اول با خودم گفتم که اول باید آدم بشوم! پرذوق، آمدم دانشگاه و اساتید یکی یکی کتاب های قشنگ قشنگ را معرفی کردند و درس دادند(بخوانید غالبا درس دادیم!) و رفتیم و آمدیم و گفتیم و خوابیدیم و خوردیم. همینجا بایستید! خدای من! دیگر ذوقی در کار نیست! پیش خودم طوری که کسی نشنود -به ویژه حراست که عزیزِ دل همه است- گفتم: این ها مرا آدم نمی کند! ...
ترس شوهر از مرگ راز جنایتی را فاش کرد
نمی کشید. ترسیده بودم، نمی خواستم او را بکشم اما این اتفاق افتاده بود. چرا خودت را زدی؟ ترسیده بودم. می دانستم قصاص می شوم. با چاقو ضربه ای به دستم زدم و روی زمین افتادم. چه شد که به اورژانس زنگ زدی؟ دو ساعت گذشت حالم هر لحظه بدتر می شد و مرگ را بیشتر حس کردم. ترسیده بودم حتی از اینکه بخواهم بمیرم هم ترسیده بودم. برای همین به اورژانس زنگ زدم، عذاب وجدان داشتم و به خاطر عذاب وجدان می خواستم خودم را خلاص کنم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید. حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید: آیا این خبر مفید بود؟ 0 0 منبع خبر : رکنا ...
شوهرم با مطلقه دوستش سروسر دارد/ یک شب که نبودم او با فرانک بود
زننده و حرکت های بی پرده او با همسرم مشکوک شدم و تازه فهمیدم آن زن مطلقه همکار همسرم است. روابط آن ها طوری با یکدیگر صمیمی بود که سوئیچ خودروی فرانک دست همسرم بود و ظرف غذای آن زن درون خودروی همسرم قرار داشت. با وجود این زمانی دریافتم که او همچون موریانه پایه های زندگی ام را می خورد که در گوشی تلفن همسرم پیام های عاشقانه اش را دیدم. آن روز از شدت عصبانیت و در حالی که دستانم می لرزید ...
صف خانواده ها در بازار موبایل / رونق بازار تعمیرات و گوشی دست دوم، ارمغان کرونا و شاد
تلویزیونی بوده. بعضی وقتا رفتم خونه یکی از همکلاسی هام و با لپ تاپش کلاس ها رو دیدم یا در خونه یکی دیگه رفتم ویدئو هایی که معلم ریاضی فرستاده رو تماشا کردم، ولی دیگه روم نمیشه برم سراغشون، مگه یکی دو روزه؟ توانا 2 میلیون پول دارد، می رود سراغ دلال ها شاید بتواند گوشی بهتری از آن ها بخرد. بیرون پاساژ، اما ماجرای دیگری است؛ دلالان گوشی های دست دوم و دزدی، قیمت ها را بالا برده اند و اجازه چانه ...
به مشکلات مالی معلمان بازنشسته رسیدگی شود/ روزی که برای جاسم مثل یک پدر گریستم
اتحاد خبر-ساناز دانشگر: 12 اردیبهشت که سالروز شهادت استاد مرتضی مطهری است در تقویم جمهوری اسلامی ایران روز معلم نامگذاری شده است. به همین مناسبت اتحاد خبر با چند نفر از پیشکسوتان و معلمان نمونه دشتستان گفتگویی انجام داده است که در بخش های جداگانه تقدیم مخاطبان عزیز می گردد. بهرام شبانکاره 51 ساله متولد روستای درودگاه از توابع شهر سعدآباد با 30 سال سابقه خدمت که سال 95 بازنشسته شده است ...
گفتگو با معلم کودکان روشندل استثنایی در استودیو الفبا زنجان
هست و همکاران ما باید به جایگاه خودشان افتخار کنند . *در هفته معلم قرار داریم. چه انتظاری از مردم و یا اولیا دارید؟ _ من قبل از اینکه معلم شوم خودم هم یکی از اولیا هستم و دغدغه اولیا را هم مدنظر دارم و با توجه به شرایط کنونی و تدریس هایی که الان مجازی شده و اولیا درگیر این کار هستند، جا دارد از اولیای عزیز تشکر کنم مخصوصا اولیای کودکان استثنایی که پا به پای معلمان استثنایی ...
معلمی که به دانش آموزان کمک می کند تا ناتوانی را شکست دهند/ خانم رجبی، معلمی خاص اما بی ادعا+ فیلم
... راستش با دیدن ویلچرهای بچه ها تمام تنم لرزید و با خودم گفتم نمی توانم! اما ادامه دادم و خودم را جای بچه هایی گذاشتم که به این درمان نیاز دارند. * این احساس شما باعث شد که در ایام شیوع کرونا هم پای کار باشید؟ هرچند بچه ها در خانه هستند و مدرسه نمی آیند ولی بدنشان نیاز به یک سری تمرینات دارد. به دعوت همکاران مرکز توانبخشی صیاد شیرازی من هرچند روز برای ضبط برنامه های ...
معلم شدن یکی از آرزوهای دوران کودکیم بود/ شبی که تا صبح خواب نرفتم
پیشکسوت را بخوانید: جناب رضایی چرا معلم شدید؟ - معلم شدن یکی از آرزوهای دوران کودکیم بود که تحقق پیدا کرد. وقتی بزرگتر شدم به عظمت این رسالت بیشتر پی بردم، تلاش نمودم و خداوند توفیق داد در مسیر قرار بگیرم. همیشه این کلام امام خمینی (ره)که معلمی شغل انبیا است را سر لوحه کار و زندگی خود قرار دادم. بهترین خاطره از دوران معلمیتان را بگویید. - سال 1371 اولین سال خدمت ب ...
معلمی شغلی از جنس عشق و ایثار
می گوید: هر لحظه که به کلاس درسم نزدیک تر می شدم ضربان قلبم تندتر می زد به دو قدمی کلاس درس که رسیدم پشیمان شدم می خواستم برگردم با خودم گفتم من کجا و تدریس کجا... من برای کنترل هیجان های مهارنشدنی بچه های کلاس اول ساخته نشده بودم. اما با توکل به خدا یک لحظه در کلاس را باز کردم با بهت به بچه ها نگاهی انداختم و وارد شدم همان لحظه مبصر، برپا داد دانش آموزان برخاستند فکرش را هم ...
تقدیم به آموزگارم
تمام نشده بود که گفتی برایم انشا بنویس، فواید گاو. گفتم گاو به ما شیر می دهد، ماست، کره، دوغ، اما خیلی می خورد، مثل گاو! شلوارم کوتاه شده بود، آستین بلوزم هم، پشت لبم یا بهتر بگویم زیر دماغم، سیاه و سیاه تر شد. سر کلاس مچ می انداختیم، گاهی خاک عالم رو حرف شما حرف می زدم. گفتی بنویس ادب، آداب دارد و معلم خوبم، آفتاب مهربان خدا، هنوز ادب، آداب دارد، هنوز نبض تخته سیاه تند تند می زند. خانم ...
چرا من باید لکنت زبان داشته باشم؟
برای محقق شدن آرزوی کودکی ام. پنج ترم از آن روز گذشت و در یک فرصت مناسب و بعد از تجربه اندوزی، مدرس درسی شدم که در مقابل نام استاد آن درس نوشته بود؛ محمد عسکری و الان پنج سال از آن روز می گذرد و من الان مدرس دانشگاهی هستم که در آن تحصیل می کردم. این مدرس دانشگاه که لکنت زبانش نتوانست آرزوی معلم شدن را از او بازستاند، می گوید: آرزو سند حقانیت ماست، به قول مولانا: این طلب در تو گروگان ...
خاطره مقام معظم رهبری از معلمِ کرمانی دوران دبستان
ران ستمشاهی بخشی از دوره تبعید خود را نیز در استان کرمان گذرانده بودند و از این رو عُلقه ای خاص با کرمان و کرمانی ها دارند به گونه ای که در کتاب شرح اسم آمده است (در دی ماه 1342 هنگام عزیمت به زاهدان از مسیر کرمان)... تشویق شدم دو سه روز آنجا(مدرسه علمیه صالحیه کرمان) بمانم. با خودم فکر کردم اگر جایی غیر از قم و تهران روی این زمین باشد که من بتوانم آنجا بمانم آن کرمان است ، از بس از مردم کرمان ش ...
5 داستان آموزنده درباره معلمان در ویکی آنا
رسید ، این بود :" دوستش داشته باش ... به او نشان بده که برایت مهم است ... با او گریه کن . " انگار ته زندگی کودکانه او داشت بالا می آمد و من کار زیادی نمی توانستم برایش بکنم . اشک هایم را قورت دادم و به بچه های کلاس گفتم :" بیایید برای تروی و مادرش دعا کنیم . " دعایی از این پرشورتر و عاشقانه تر تا به حال به سوی آسمان ها نرفته بود . پس از چند دقیقه ، تروی نگاهم کرد و گفت :" انگار حالم خوبه ...