سایر منابع:
سایر خبرها
بیماران می کرد. کرونا که آمد، با اینکه فقط یک طبقه با منزل پدرم فاصله داریم، گاهی یک هفته نمی توانستیم او را ببینیم و فقط تلفنی جویای احوالش می شدیم. اورژانس، اولین نقطه ورود بیماران به بیمارستان بود و او و همکارانش مدام در آن لباس های محافظتی خاص، به آنها رسیدگی می کردند. گاهی که خیلی دلم برایش تنگ می شد، می گفتم: آخه چرا هیچ وقت خانه پیدات نمی شه و هر وقت سراغت رو می گیریم، بیمارستان هستی؟ در ...
نداره؟ بر اثر معنویاتی که داره خدا بهش موهبت بیشتری میده. هست صداهایی که از منصور ارضی بهتر باشه؟ بله منتها اون اثرگذاری ای که آقای ارضی توی اجتماع داره، کمتر کسی داره و اون بر اثر معنویاته. خاطره و دلیلی در این باره؟ توی حرم امیرالمومنین (ع) بودیم، کسی به آقای ارضی گفت اینجا برنامه دارین؟ گفت بله. پرسید ساعت چند؟ گفت ما گدایی مون شب هاست غیر از عرفه که روز دعا ...
همیشگی بچه های اطلاعات است. توسل به ائمه اطهار: و به خصوص مادر سادات (س) پشتوانه ی خوبی برای شروع هر مأموریت تازه ای است. آن ها عمل به وظیفه را مقدم می دانند و نتیجه را تنها به خدا می سپارند تا بهترین تقدیر را برای شان رقم زند. آفتاب، آهسته آهسته در وسط آسمان می نشیند و به صحنه پهناور چلات نگاه می کند. قدم های خسته تیم اطلاعات، کم کم از حرکت می ایستند. پس از ساعت ها راه رفتن و گذر از تپه ...
می دونستی که شرط من تحصیل بوده و من نمی تونم درس و دانشگاهم رو رها کنم و بیام اونجا زندگی کنم. منصور: خوب تو که داری درستو می خونی، منم دارم کارمو می کنم. مشکل چیه؟ مستانه: مشکل اینه که ما فقط تو شناسنامه زن و شوهریم. شناسنامه هم فقط یک تکه کاغذه. چرا فکر می کنی ما واقعا زن و شوهریم؟ منصور: یعنی چی؟ اون تکه کاغذ، سنده. سند تعهد ما به هم. مستانه: به نظر ...
همسرم را به قتل برسانم و به این روش او را از سر راه بردارم. متهم جوان ادامه داد: شب حادثه طبق نقشه ای که کشیده بودم داخل غذا و کیک آفت گیاهی ریختم تا با آن همسرم را به قتل برسانم. وقتی حال سروش بد شد شروع به داد و فریاد کرده و با کمک همسایه ها او را به بیمارستان رساندم و بعد از آن به خانه آمدم و وسایل با ارزش را سرقت کردم. وقتی به سراغ ایمان رفتم و ماجرا را برای او گفتم، او مرا ترک کرد و ...
فرزندم لباس بخریم. نیم ساعت بعد او به دنبالم آمد و من و فریبرز و لاله دخترم به خرید رفتیم و بعد از دوساعت به خانه برگشتیم که دیدیم فریدون با دوستش در حال مصرف مواد مخدر هستند، از دیدن این صحنه بشدت عصبانی شدم و همان موقع به شوهرم گفتم که مرا طلاق بده چون من تحمل زندگی کردن با یک مرد معتاد را ندارم. همان لحظه فریبرز وارد خانه شد و وقتی او هم صحنه مواد کشیدن برادرش را دید و ...
است ما را به سمت مجلس آقا کشیده است از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا صد کوچه بازکنید محرم رسیده است *** خبر آمد ز مهی بوی خدا می آید ماه داغ دل ما غرق نوا می آید دل ببازید عزیزان که زمان الم است ماه اشک و الم و کرب و بلا می آید *** پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است گفتم: که چیست ...