سایر منابع:
سایر خبرها
حل نشده گفت: تا اینکه منو دیدید و لابد خیال کردید که از شما بدبخت تر هم هست، آره گفتم: ببخشید من اون کلمه رو به کار بردم، منظورم خودم بود، جمله مو باید اصلاح کنم، تا قبل از دیدن شما فکر می کردم که اگه یه نفر تو این دنیا باشه که از همه عالم و آدم بیشتر مشکل داشته اون ...
دوربین نگران نبودم. تلاشم برای اولین بار که مقابل دوربین رفتم این بود که به خدا می گفتم طوری نشود که از فردای روزی که مشهور شدم بخواهم بادی به غبغب بیندازم. من در دیدنی ها با چشمانم با مردم حرف می زدم. به یاد دارم آن زمان که برنامه دیدنی ها به روی آنتن می رفت یک بانوی بزرگی که اهل ادب هم بود و اکنون اجازه ندارم اسمی از او ببرم همیشه به من می گفت مقامی تو آنقدر در چشمانت صداقت و صمیمیت داری که ...
نظری نداری؟ ما فوتبالیست حرفه ای هستیم. من در مورد خودم نمی خواهم خیلی حرف بزنم اما شغل لوکادیا، دیاباته و من فوتبال است. اینکه سرمربی و مدیرتیم از ما تعریف کنند خوشحال کننده است اما باور کنید همه بچه های تیم پرسپولیس فوق العاده هستند. من قبلا هم گفتم که رختکن پرسپولیس اتمسفر خیلی خوبی دارد. بی دلیل نیست که این توانسته است در سال های اخیر این همه افتخار و قهرمانی به دست بیاورد. مجموعه ...
چیه؟ گفت: قبلا کریم رشتی زاده بوده ولی حالا عوض کرده و گذاشته کریم امیر فرزان . رابطه اش با انقلابیون خیلی خوبه. همین الان دو تا مجله داره. گفتم: باشه، بیارش. فکر کردم اگه در این موقعیت خودم پول نگذارم بهتره، چون معلوم نبود فردا چه اتفاقی بیفته. رشتی زاده یا همون امیر فرزان اومد. قصه رو براش تعریف کردم و گفتم چه قراردادهایی بسته ام. هم از قصه خوشش اومد و هم ...
خواهش و تمنا از مسئول مربوطه خواستم که مجید هم با من بیاید. در مسیر تا رسیدن به گردان مجید شروع کرد از خودش صحبت کردن؛ گفت پدرش از پولدارهای شهره است و فکر می کرد بقیه اگر این موضوع را بفهمند باهاش دوست نشوند. خندیدم و گفتم ما اینجا همه با هم برادریم، من و مهران و مصطفی با هم عقد اخوت بسته ایم. تو هم به جمع ما اضافه می شوی؟ فقط لبخندی زد. مصطفی حدوداً بیست و هفت هشت سالی داشت، من و ...
...، برای زیارت آمده بودند شیراز. از بد حادثه، آن شب در حرم بودند، خودش، همسرش، پسر هشت ساله و این طفل سه ساله. تعریف کرد: با خونواده از سیرجان اومدیم برای زیارت، رفتیم حرم، وقت نماز شده بود، می خواستیم بریم شبستان، منتها چون بقیه رفته بودن و اطراف ضریح خلوت تر بود، گفتم از بچه ها چند تا عکس بگیرم. یک دفعه صدای تیراندازی اومد و همه جیغ وفریاد می زدن. من بچه رو گرفتم فرار کردیم یک گوشه، اون تروریست ...