سایر منابع:
سایر خبرها
تلویزیون ایشان را دیده بودم. ما سه چهار نفر بودیم و با هم صحبت می کردیم. یک بار گفت: می خواهم بروم حوزه هنری ، گفتم: سید نرو. زم آدم قابل تحملی نیست. گفت: نه، می رویم حوزه را درست می کنیم. گفتم: یادت باشد به تو گفتم، نرو. رفت و همان هم شد و خیلی در حوزه زجرش دادند و اذیتش کردند. ده یازده ماهی هم مسئول واحد دوبلاژ بودم بعد از حوزه مشغول چه کاری شدید؟ جای خاصی نبودید؟ ...
آمد و کتاب هایم نیز در دست ایشان بود، به من گفت من و مادر سپهر دعا می کنیم خداوند خیر زیادی به تو بدهد. 9 روز بعد یعنی 20 خرداد، مادرم از منزل همسایه مان صالح استکی که ایشان هم در حال حاضر حافظ کل قرآن است آمد و گفت: قرار است صالح به کلاس حفظ جامعة القرآن برود تو هم دوست داری بروی؟ در ابتدا ممانعت کردم و گفتم سخت است، نمی شود و می خواهم بازی کنم، خانواده با جایزه پلی استیشن راضی ام کردند، بعد از ...
به هم معرفی شدیم و چند بار همدیگر را دیدیم چون در یک دوره زمانی بود که من به شدت مشغول انجام فعالیت های گوناگون تلویزیونی و. . . بودم و اصلا به ازدواج و تشکیل خانواده فکر نمی کردم خیلی پیش نرفتیم و بعد از گذشت مدتی ارتباط مان قطع شد. *همان آشنایی اولیه برای ازدواج بود؟ آزاده نامداری: بله ایشان از همان ابتدا با پیشنهاد ازدواج جلو آمدند اما همان طور که گفتم من در آن سال ها ...
فاطمه (ع) رفتم و او را به ولادت حسین (ع) تبریک گفتم، در دستش لوح سبزی دیدم که گمان کردم از زمرد است و مکتوبی سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان) بود. به ایشان عرض کردم: دختر پیغمبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟ فرمودند: لوحی است که خدا آن را به رسولش (ص) اهدا فرموده، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانی به ...
معاون می گوید رفتم اتاق شهردار گفتم پسرم کلاس کنکور دارد، شهرد ار گفت هزینه کلاس ها را من می دهم، چک کشید و 800 هزار تومان پول کلاس پسرم را داد بعد که قبول شد رفتم پیش شهردار گفتم آ قای کرباسچی پسرم قبول شد، ایشان سریع چک کشیکد 4 میلیون تومان از بودجه شهرداری و گفت یک پیکان می خری می گذاری زیر پایش و این هدیه من است . *احمدرضا خادمی کیست؟ حالا دقت کنید ما در شهری زندگی می کنیم ...
...! فرمود: می گویم به شرط اینکه تا زنده ام به کسی نگویی! من هم متعهد شدم که به کسی نگویم. بعد فرمود: من در مسائل علمی مطالعه می کردم؛ مسئله ای برایم مشکل شد. پیش خود گفتم: ما در جوار باب العم هستیم، چرا حلّ مشکل را از خودشان نخواهم؟ با این فکر از جا برخاستم و روبه حرم شریف رفتم. چنان که دیدی در حرم باز شد و داخل شدم و از خدا خواستم از جانب امام عنایتی شود. دیدم صدا از قبر مطهر بلند شد و به من ...
وما یوم الخمیس؟ قال: اشتدّ برسول اللَّه (صلی الله علیه و سلم) وجعه فقال ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعدی فتنازعوا وما ینبغی عند نبیّ تنازع، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعونی... ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه ای سپس گریست تا آب دیدگانش ریگها را تر کرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چیست؟ گفت: بیماری رسول خدا (ص) شدید گشت، پس فرمود: بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که بعد از ...