سایر منابع:
سایر خبرها
بازگشت به نی ریز 130 سال بعد از پدربزرگ
لفافه و نماد است و به آن شکل دارند کار می کنند. منتها اگر هم بخواهند این را عیان کنند که به نوعی واقع گرایی شود، شاید آن شیرینی خودش را از دست بدهد. بخشی از آن هم به سلیقه و نظر فرد فرد هنرمندان بستگی دارد. ولی می توانند این کار را به درستی انجام دهند و دارند انجام می دهند. درباره خانواده، فرزندان و این که در چه زمینه هایی فعالند، توضیح دهید. همسرم فوت کرده. یک دختر دارم که به طور ...
امر به معروف ما فقط به چندتا مو محدود شده
تعقیبات را در اتاق خود انجام می دادند. برای ایشان عبا و قبا درآوردن سخت بود، به این جهت کمک سبک کردن لباس ایشان کارم بود، قبای آقا را درنیاورده بودم که تلفن داخلی زنگ زد، گفتند که این آقایان دم در هستند! من خیلی ناراحت شدم، چون به آن ها گفته بودم که در خانه خبری نیست. با عصبانیت رفتم و در را باز کردم. از چهره و قیافه من ناراحتی مشخص بود. گفتند: ما با شما کار داریم، گفتم بفرمایید. آن مقام مهم ...
اسیدپاشی هولناک مرد کینه ای روی همسر و فرزندش / قصاص کنید!
دعواهای من و همسرم شروع شد. تا اینکه درخواست طلاق داد و ما تیرماه پارسال به صورت رسمی از یکدیگر جدا شدیم. تازه بعد از جدایی بود که فهمیدم زندگی ام را باخته ام. تلاش کردم تا دوباره با همسرم ازدواج کنم، اما او از همه جا مرا بلاک کرده بود؛ منظورم شبکه های اجتماعی است. نسیم دیگر حاضر به زندگی دوباره در کنارم نبود. اگر لجبازی هایش را ادامه نمی داد شاید هرگز این اتفاق نمی افتاد. امیدوارم او و دخترم مرا ببخشند و حلالم کنند. ...
ماجرای دختری با 20میلیون پول توجیبی!
های عذاب آور دخترم به جایی رسید که حتی با مادرش نیز کنار نمی آمد به گونه ای که همسرم مجبور شد به خانه مادرش برود و آن جا زندگی کند. با همه این تلخکامی ها من همه امکانات رفاهی و تفریحی را برای دخترم فراهم می کردم که دختران هم سن و سال او در خواب هم چنین امکاناتی را نمی دیدند. ژینوس به ماهی و پرنده علاقه دارد و به همین دلیل انواع ماهی و پرندگان گران قیمت را خریداری و از آنان مراقبت می کند ...
قتل شوهر برای مهاجرت به کانادا
، پس از مشاهده شواهد و مدارک موجود در پرونده، به قتل همسرش اعتراف کرد و گفت: در سال های گذشته با همسرم اختلاف پیدا کرده بودیم اما این اواخر به دلیل اینکه قصد داشتم با فرزندانم به کانادا سفر کنم و او مخالف این مهاجرت بود، اختلافات ما تشدید شد. برای همین تصمیم گرفتم تا همسرم را به قتل برسانم. روز حادثه به خانه موردنظر در سه راه آذری رفتم و با اجرای نقشه قبلی به او شربت زعفران خوراندم. پس از اینکه شربت را نوشید و بیهوش شد، روی تخت افتاد. در ادامه با چاقویی سینه او را هدف یک ضربه قرار دادم و از مهلکه گریختم. همچنین آلت قتاله را داخل سطل زباله ای در جنوب تهران انداختم. ...
اسیر وسوسه های شیطانی صمیمی ترین دوست شوهرم شدم/ وقتی همسرم نبود او می آمدم خونه پیش من و...
تعریف و تمجیدهایی که از من کرده بود او را نیز شایسته ازدواج با خودم نمی دیدم چرا که نه شغل درست و حسابی داشت و نه تیپ و قیافه ای که مرا به این ازدواج متقاعد کند با این حال همت دست بردار نبود و هر روز کاخی از خوشبختی های خیالی برایم بنا می کرد تا این که برای مشاوره نزد فردی رفتم که خود را کارشناس خانواده معرفی می کرد و مدعی بود در امور ازدواج و طلاق فردی کارآزموده و خبره است اما راهنمایی های غلط او ...
نجواها و دعاهای های یک دل کوچک / نیایشی در امتداد عشق
...: مامان کی می رسیم مشهد؟ این همه ارادت از یک دخترک 5 ساله زیادی عجیب است، از مادرش سوال می.کنم، همکاریم، رفیقیم، بی رودربایستی حرفم را می زنم و تعجبم را ابراز می کنم. زهرا هم می گوید: دخترم با امام رضا(ع) رفاقتی یک ساله دارد، سال گذشته که آمدیم مشهد خیلی بهانه می گرفت، آرام و قرار نداشت، پدرش به دلایلی نتوانست ما را همراهی کند و نیایش تمام طول مسیر، دلتنگ او شده بود، مدام ...
این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند | معجزه در مرز مرگ و زندگی
. اگر این اتفاق نمی افتاد، بی شک به خاطر سقوط به عمق دره جانم را از دست می دادم. در آن لحظه احساس درد شدیدی در شانه ام داشتم و ناگهان بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم، هنوز در آنجا بودم. سرما بدنم را بی حس کرده بود. انگشتان دست و پایم بی حس بود و هیچ حرکتی نداشت. بعد از چند دقیقه دوستانم مرا پیدا کردند و اصلا باورشان نمی شد که روی تخته سنگی بزرگ متوقف شده باشم. آنها ماجرا را به آتش نشانی ...
دانشمندانی کوچک در دل روستای یالقوز آغاج ترکمنچای/ مدرسه ای که نخستین پژوهشسرای روستایی کشور شد
درس می خواندم، آن زمان معلم های خانم و آقا با عنوان سپاه دانش به روستاها می آمدند، روستای ما پرجمعیت بود برای همین کلاس های درس ابتدایی و راهنمایی تا دهه 70 برای دختران و پسرا مجزا بود، بعد به علت خشکسالی و مهاجرت خانواده ها به شهر جمعیت دانش آموز کاهش یافت و کلاس برای دانش آموزان دختر و پسر در یک کلاس برگزار می شد. در سال 1357 و هنگام پیروزی انقلاب در روستای ما مقطع راهنمایی نبود و من ...
بلایی که بازیگر مشهور مرد ایرانی بر سر دختر باکره آورد! / افشاگری دامن گوگوش را هم گرفت + عکس
هم برای خودش می کرد ... بله، گاهی هم می رفت به شهرستان ها بلیط سینما به آن ها می داد. بلیط سینما برای امثال ما گران بود. اساساً اقتصاد آن موقع خانواده های متوسط اجازه نمی دادند بچه ها خیلی به سینما بروند. به نظر من بنیان سینمایی که آقای دکتر کاووسی به نام فیلم فارسی از آن یاد کرد، از زمان جبهه ملی یعنی سال 1332بود. وقتی دولت دکتر مصدق سقوط کرد، بسیاری از دست اندرکاران سینما و تئاتر ضد ...
توصیه حاج قاسم به یک روحانی مدافع حرم چه بود؟ + فیلم
علی کشیده بود و این نعره ی یا علی به آن تکبیرها غلبه کرده بود و این بچه ها توانسته بودند یک خیز بردارند و به خاکریز دشمن نفوذ کنند و از محاصره درآیند. البته محمدامین در آنجا شهید شد و پیکر او باقی ماند و چند سال بعد پیکر مطهر او را آوردند. این خودش خیلی مهم است. یک روحانی در صحنه ی نبرد این دلهره، این تردید و این ترس و یا بعضی از چیزهای دیگر را از بین می برد. در دوران دفاع ...
ماجرای پزشکی که از پذیرفتن بیمار خودداری کرده بود، به کجا رسید؟
به گزارش خبرنگار ایمنا ، از دو روز قبل بود که خبری مبنی بر نپذیرفتن یک بانوی محجبه توسط یک پزشک برای ویزیت در فضای مجازی دست به دست شد. بر اساس صحبت ها و گلایه های همسر این زن جوان که گفته بود: مدتی پیش دست همسرم هنگام کار در آشپزخانه دچار آسیب شد. اورژانس وی را به بیمارستان امام رضا ( ع) منتقل کرد و آنجا تشخیص دادند که همسرم باید توسط یکی از متخصصان جراحی دست تحت عمل جراحی قرار گیرد، اما چون ...
من: پسر بیکار آسمان جُل شهرستانی/ او: دختر پولدار شیرازی
آسمان جل قید خانواده اش و آن رفاه را می زده. دلم گرفت. خدا می داند چقدر تلاش می کردم تا اوضاع بهتر شود و خودش هم این را می دانست. دلم گرفت و گفتم مجبور نیست این وضع را تحمل کند... آن روز ها وقتی از خانه می زدم بیرون، دیگر دلش هم برایش تنگ نمی شد. گاهی به حرف پدرم فکر می کردم و پیش خودم اعتراف می کردم که باید دختری را انتخاب می کردم که به ما بیاید... آن روز وقتی در دعوایمان مرا بی عرضه و خانواده ام را بی اصل و نسب خواند، طاقت نیاوردم و کشیده ای خواباندم توی صورتش... سپیده چمدانش را بست و رفت... ما برای هم ساخته نشده بودیم. ...
سوره سبز از تاریخ جنگ تحمیلی می گوید/ تمرکز نشر ستاره ها بر تاریخ شفاهی
شب توی اتاق نشسته بودم که صدای تیراندازی بلند شد، ممتد به صورت پی درپی، قطع هم نمی شد. ناگهان یکی دوید تو محوطه و داد زد: همه بیاین بیرون، سریع! سریع! ریختیم تو میدان صبحگاه و به خط شدیم. مسئول مخابرات که صحبت می کرد، فهمیدیم به ژاندارمری حمله کرده اند، درخواست فوری داشتند برای کمک. می گفت: تو ژاندارمری اسلحه و مهمات زیادی هست، اگر سقوط کنه، همه اش دست ضدانقلاب می افته. راوی می افزاید ...
حرف های متفاوت دختری که 14 روز بی حجاب شد | با بی حجاب شدنم مجوز ارائه پیشنهاد بی شرمانه را به مردان ...
اینطوری کن. فردا فلان چیز را به موهایت بزن و با لباست ست کن و... البته من آنقدرها هم سریع و یکدفعه حجاب را کنار نگذاشتم. روزهای اول، شالم روی شانه ام بود و با ترس و لرز در خیابان راه می رفتم. اما کم کم نگرانی ام رفع شد و به کلی شال را کنار گذاشتم. بعد از آن، دیگر هر روز با یک شکل و شمایل جدید بیرون می رفتم. یک روز موهایم را باز می گذاشتم، یک روز بالا می بستم و... خلاصه برای خودم خوش بودم و همه چیز ...