سایر منابع:
سایر خبرها
بود همه می آمدند و می رفتند ولی حالا دیگر هیچ کس به سراغ ما نمی آید، به جز خدا. چطور شد به فکر کار کردن افتادی، بچه هایت چه می کنند؟ یک روز به شوهرم گفتم می خواهم بروم کار کنم. گفت: برو و آینده ی بچه ها را روشن کن. من که کاری از دستم برنمی آید. فردای آن روز این کار را پیدا کردم. من با حجاب از خانه بیرون می آمدم. به او گفتم در این کار تازه باید شلوار بپوشم و کلاه به سرم بگذارم ...
که قربانی کرده اند و سهمیه گوشت برایم در نظر گرفته اند. گفتم که کارمن تمام شده است و سهم مرا به کسی دیگر بدهند. چه پرونده هایی برای شما دردناک بوده است؟ در خیلی از پرونده ها، اینکه افراد به دلیل ناآگاهی با دست خود سرنوشت خود را پشت میله های زندان رقم می زنند، قلبم به درد می آید. زندان زنان چنین فضایی دارد. بسیاری از بانوان به سودای کسب و کار و درآمد زایی بدون آگاهی، خود را در ...
سفید که لپ تاپ های خود را روی طبقات داخل مغازه چیده بود. نمایشگر برخی از این لپ تاپ ها روشن و برخی دیگر خاموش بود. 3 نفری که در این مغازه باریک پشت هم ایستاده بودند را با ببخشیدگفتنی، رد کردم. یکی از آنها کاپشن مشکی رنگی به تن داشت و همین طور که به من نگاه می کرد با فروشنده حرف می زد و آخر هر جمله اش یک آره داداش اضافه می کرد؛ آقایی خوشرو با چهره ای سبزه ته مغازه نشسته و لپ تاپ مقابلش پر از تصاویر ...
این شهر مستقر بودند. حتماً می دانید که دزفول به شهر موشک ها معروف است. از بس که بعثی ها آنجا را موشک باران می کردند. هر بار که خبر می رسید موشکی به دزفول خورده است، من نگران بچه ها می شدم. اما پیش خودم می گفتم ان شاءالله اتفاقی برای آن ها نیفتاده است. حتی محل خدمتم را ترک نمی کردم تا به شهر بروم و سراغ شان را بگیرم. یک سال ونیم با چنین سختی هایی گذشت و هر چه به همسرم می گفتم شما برگردید تهران ...
دوستانی داشتم که طیّ دو سفر قبلی با آن ها آشنایی یافته بودم. روز سوّم محرّم به بیرجند رسیدم. روز هفتم محرّم فرا رسید؛ و این همان روز موعودی بود که امام خمینی(ره) توصیه کرده بود سخنران ها افشاگری علیه رژیم شاه را آغاز کنند. روز هفتم مصادف با جمعه بود. در این اجتماع انبوه همه چیز را گفتم. تا روز تاسوعا که دستگیر شدم این سخنرانی ها را ادامه دادم. تا ظهر روز عاشورا در پاسگاه پلیس ماندم. نمی ...