سایر منابع:
سایر خبرها
روسیه برسد، وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه اش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می کردند. می گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز، پیشانی اش را گذاشت روی مُهر. به خدای خودش گفت: خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم. 200کیلومتر در ساعت ...
بخواهد کاری را درست کند، به چشم برهم زدنی همه چیز را درست می کند؛ آن طور که انگشت به دهان می مانی. این حرف ها را به زن جوان زدم و خودم رو کردم به حضرت و گفتم شرمنده ام نکنید آقا! ناگفته نماند که خودم شک داشتم در این فرصت کوتاه می توانم کاری انجام دهم یا نه. تلفن شاکی را از خانم گرفتم. ساعت یک نیمه شب بود و حکم قرار بود ساعت 4 بامداد اجرا شود. معمولا اگر خانواده شاکی حاضر به رضایت نباشند ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب کتاب پیر پرنیان اندیش، جمع آوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال 1391 توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان می پردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. انتخاب روزانه بخش هایی کوتاه از این کتاب را در سی قسمت برای علاقه مندان به تاریخ منتشر خواهد کرد. - عاطفه این بار اول بود که زندانی می شدین؟ بله بله... ...
ادامه دارد... دریا: بعد از یه مدتی که تو این مرحله بودم الان تو مرحله ای هستم که نه می خرم نه می خونم! یک کاربر: اصن یکی از قشنگ ترین کارهاست پول ماهانه رو عوض رستوران چرانی کتاب بخرم! حالا وقت بسیار ا ست برای خواندن. بیتا قاسمی: من کتاب زیاد نمی خرم ولی زیاد می خوانم، از کتابخانه و دوست و آشنا می گیرم. طیبه صابری: من خیلی کم می خرم. از کتابخونه می گیرم ...
.... اگر در این کار موفق بشویم با یک پنجم همین تعداد نیرو ما در آینده هیچ مشکلی نداریم. درخصوص مراقبتی که ایشان در استفاده از امکاناتی که در اختیارش بود، بری مخاطبان بفرمائید. ایشان خیلی مقید بود که از بیت المال به هیچ وجه استفاده شخصی نکنیم. خیلی وقتها می شد یک جایی کار داشت اما دیر وقت بود و منزل راننده اش هم کرج بود به او می گفت برود و خودش به دنبال کارش می رفت یا ما ایشان ...
...، ناراحت بودیم. معراج و حرف های آخر حرف های همسرانه اش به معراج شهدا می رسد، به لحظه وداع. برای دیدار با پیکرش به معراج رفتم. به او گفتم خوشحالم که به آرزویت رسیدی، به شما تبریک می گویم، امیدوارم بهترین مقام را به تو بدهند، اما ما را از یاد نبری، من یک عمر همراه و همسنگر شما بودم. یک وقت هایی به شوخی می گفتم: وقتی شهید شدی من را یادت نرود، سردار می خندید و می گفت: مگر ...
که رفتارش درست نیست. " خندید و گفت :" نه ! " گفت :" تو هم که همش می گی نه ! " جواب داد:" اون پرستاری که بهش توهین شده ، استخدامه ؟ " گفت :" نه ! در مرحله استخدام شدنه " . " خب ! پس بهش بگو بهم زنگ بزنه یا پیام بده، اگه راضی بود مطلب رو منتشر می کنم " . از جایش بلند شد و ایستگاه را ترک کرد.ولی در فکرش بود که از جوان ترها در انتخابات صنفی حمایت کند. روایت چهارم: گروگان گیری د ...
کنی و به یه آدم بالغ تر تبدیل می شی. اما یادت باشه که نباید از آرزوهات دست بکشی. فقط کافیه که یه ذره با شرایط جدید کنار بیای و یه راه جدید برای رسیدن به اهدافت پیدا کنی. امروز یه روز رمانتیک و عاشقانه هم میتونه باشه. اگه یه عشق تو زندگیت داری، یه فرصت عالیه که باهاش وقت بگذرونی و یه ذره هم در مورد مشکلاتی که اخیرا داشتین حرف بزنید. اینجوری می تونید یه دل سیر با هم حرف بزنید و همه چیز رو حل کنید. یه ...