سایر منابع:
سایر خبرها
شریفی نیا: حتی حاضرم در آثار مذهبی جارو کنم/ شهید رجایی معلم هندسه من بود
و با خود کلنجار می رود و کار سخت می شود. **بازیگری با احساس و اعتقاد آدمی گره خورده است بازیگر سریال مختارنامه با اشاره به خاطره ای در سریال ماندگار امام علی(ع) ، گفت: در سریال امام علی(ع) خیلی از بازیگران دوست نداشتند در نقش های منفی بازی کنند و می گفتند نمی خواهیم از مردم لعنت بشویم.!خیلی ها دوست دارند نقش مثبت را بازی کنند اما بازی در نقش های منفی همیشه ذهنیت های بدی ...
سکانسی متفاوت از زندگی یک خانواده افغانستانی؛ خشت می زنیم و شُکر می کنیم
...: چرا نیامدید؟ خواستم خبر بدهم چند روز دیگر هوا سرد و کار و بار کوره و خشت زنی هم تعطیل می شود، نیمی از کارگران می روند الا یک دو تا خانواده که دسته جمعی اینجا کار می کنند و زندگی هم. فردای همان روز بعد از نماز صبح راهی کوره ها می شوم، یادم می آید که قبلا شنیده بودم خشت زنی از دو بامداد شروع می شود، گفتم سریع تر خودم را برسانم، قرار بود پُل دریا را که رد کردم، جاده را به سمت چپ بروم و ...
شکنجه قاتل ایرانی در زندان
خودرو 206 داشت، به پارکینگ رفتیم تا به ماشین من سر بزنیم. وقتی داشتیم از پارکینگ بیرون می آمدیم یک راننده با خودروی ال 90 روبه روی پارکینگ پارک کرده بود و وقتی از او خواستم کنار برود، قلدربازی درآورد. به او گفتم به خط روی پیشانی ات نناز، من آن موقع دماغم را تازه عمل کرده بودم و فکر کرد من بچه سوسول هستم. بعد از ماشین پیاده شد و من هم پیاده شدم. راننده ال90 یک چاقو دستش بود و با هم درگیر شدیم. او ...
گپُ و گفت مفصل و خواندنی با فرزاد فرزین
و بعد خواننده می آمد میکروفون را می گرفت و با آن بازی می کرد و بعد پرت می کرد چون از بالا هم آمده بود بر می گشت و بعد اجرا شروع می شد. اولین پرفورمنس ما خیلی ساده بود. البته اندینگ هم داشتیم و در اندینگ هم کار هموطن را اجرا کردیم که چند تن از بچه های نوجوان می آمدند و پرچم ایران در دست شان بود و با ما می خواندند. و بعد مدام سخت ترش کردی. با این وضعیت توقع مخاطبانت بالا نرفت؟ ...
مصاحبه منتشرنشده با ابراهیم یزدی: می خواستیم سحابی را دبیرکل نهضت آزادی کنیم
.... شما ظاهرا این نامه را برای رهبری هم فرستادید. این طور نیست؟ بله من رونوشت نامه ای را که برای آقای حجتی فرستادم، برای آقای هاشمی، آقای خاتمی و چند نفر دیگر فرستادم. آقای حجتی گفت برای آقا بفرستم؟ گفتم: بله موافقم. بعد نشستم و فکر کردم که بهتر است خودم این کار را بکنم. من خواستم کسی نامه را به دست خود ایشان بدهد، نامه را دادم به یکی از دوستان قدیمی که هنوز با آقا رابطه ...
فکه دیگر جای من نیست! + عکس
زد توی سرم و به شوخی گفت: - خاک بر سرت، آخه به تو هم می گن تخریب چی؟ مین زیرپای توست، به من می گی مواظب باش! پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه ای را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایی که به آن زده ام، به روی سطحش کشیده و چند خط و ردّ سرنیزه هم رویش مانده. به قول بچه ها مین را زخمی کرده بودم. خودم خنده ام گرفت. خنده ای از روی ناباوری که وقتی کاری نخواهد بشود، خودت را هم ...
ساخت زیر دریایی برای سرو زیر آب / انصراف از پزشکی برای تئاتر و سینما/ اگر بمیرم هم با برخی کار نمی کنم
کارگردانی مسعود کیمیایی بود که حاشیه های زیادی هم در جشنواره سال گذشته به همراه داشت. دورادور شنیده بودم که چند دستیار و برنامه ریز قرار بود که با این دوستان همکاری کنند اما به سرانجام نرسیده بود که در نهایت با من تماس گرفتند، به آنجا رفتم و بعد از خواندن فیلمنامه با آنها قرارداد بستم و به دوستان گفتم 25 روز دیگر فیلم را کلید می زنم. یادم می آید که افرادی که آنجا بودند خندیدند و گفتند ...
آیا مهاجرت معکوس در تهران امکان پذیر است؟
فروخته اند، چون خانه ها قولنامه ای است. وام هم فقط به خانه هایی تعلق می گیرد که سقفشان تیرآهن باشد. زنی به این شورا آمده با قرآنی در دست و چادری رنگی. او در گود مستأجر بوده، صاحبخانه خانه را فروخته و بیرونش کرده، زن قسم می خورد که بچه هایش را می سوزاند: کمکم کنید. دولت به ازای 50 هزار تومان می تواند آپارتمانی بدهد ولی زن همین پول را هم ندارد. ادامه فیلم نشان می دهد که سال ...
کودکانی که فقط چندساعت کودکی می کنند
عمو پورنگ و امیر محمد را هم با خودش بیاورد. مامان نیاز با بچه ها صحبت می کند: اگر کسی برایتان مزاحمت ایجاد کرد، اگر غم و غصه ای داشتید، اگر حرف ناگفتنی دارید همه را به معلمان مدرسه تان بگویید، آن ها را محرم اسرار خود بدانید، بچه ها کتاب بخوانید، خیلی کتاب بخوانید اگر می خواهید به آرزوهای بلندتان برسید زیاد کتاب بخوانید. دخترکی ریز نقش و سیه چرده که کنار من ایستاده می گوید ...
ماجرای برهم خوردن ازدواج دختر فوتبالیست بعد از شایعه دو جنسه بودن او
خوشحال بودم. روی ابرها بودم. آرزو داشتم بهترین بازیکن آسیا شوم. در رویاهایم می دیدم که جایزه بهترین بازیکن زن آسیا را می برم. اما دو روز مانده بود بروم تهران برای اردو به من زنگ زدند گفتند نیا. گفتم چرا؟ گفتند با حضورت مخالفت شده. آن روز تا چند ساعت از شدت ناراحتی روی پله های حیاط خانه مان نشستم. اول کلی گریه کردم بعد بی حرکت شدم. نپرسیدی چرا؟ خیلی پرسیدم اما چند روز بعد از مربی ...
مسیر باز برای دزدان خانگی
تا متوجه شدم که خانه من را دزد زده است. سراسیمه به طبقه پایین رفتم و موضوع را به صاحبخانه گفتم. بعد او با پلیس تماس گرفت و ماموران به خانه من آمدند. اینها را لیلا زن میانسالی به شهروند می گوید که چند روز پیش سارقان به خانه اش دستبرد زده و همه اموالش را به سرقت بردند. او در این باره ادامه می دهد: چند سرویس طلا و جواهر. زمرد و برلیان و مروارید. همه داشته های باارزش من همین هایی بود که به ...
همه افراد را در حوزه انقلابی جای دهیم/ نباید قرائت حقوق بشری از حوزه انقلابی ارائه دهیم
اگر کسی را که از نظام دفاع می کند انقلابی بنامیم و کسی که منتقد است ضد انقلاب یا غیرانقلابی بخوانیم و صورت روشنی برای وجه انتقادی حوزه تعریف نکنیم، در حوزه دچار یک بی قراری ها و بهم ریختگی هایی می شویم که برخی ممکن است از این حوزه به جای دیگر بروند و سکونت کنند. اگر این هسته یا اتم بحث حوزه انقلابی شکسته نشود و ما یکسان بر روی مفهوم آن بحث نکنیم پیام گیرندگان حوزوی برداشت های مختلفی می کنند و آن زمان حوزه را وارد یک چالشی کرده ایم که برای ما چندان قابل انتظار نیست. ...
صدای پای خاطرات
دیدم اولین کار من به این شکل و در مدت طولانی پخش شد، برایم شیرین بود. بچه ها و نوجوانان آن نسل، هنوز این کار را در خاطر دارند و بعضی ها فکر می کردند این کار را بهرام شاه محمدلو (ایفاگر نقش آقای حکایتی) خوانده است. اما در بین این آثار، مجموعه قصه های تا به تا برایش لذت بخش تر بوده چراکه متقد است خیلی به فضای زندگی اش نزدیک بود و به خاطر غیرزمینی بودنش با آن راحت بوده است. * باز ...
دیدار با ملکه رنجبر در آستانه ی 82 سالگی
بیشتر دوست دارم. همه را دوست دارم ولی هفت، هشت نفر هستند که لطف کرده و برای دیدن من آمدند. معروف بودند. با آقای دان آمدند. چند نفر از همکاران خانه سینما و از قدیمی ها آمدندپیشکسوتان هم دسته جمعی آمدند و مرا بردند. بعضی ها را نمی شناختم. خانم پرستو صالحی هم خیلی محبت کرد و مرا با ماشین برد به یک کنسرت و مرا بردند روی سن و گلباران کردند و البته تماشاچیان که همه خانم بودند برای من روی سن گل انداختند. هر چه گفتم نکنید این کار را ولی لطف کردند. به من تقدیرنامه و لوح سپاس هم دادند. پرستو صالحی بود با سه چهار نفر از خانم های جوان که جدید بودند و متاسفانه من اسم شان الان یادم نیست. ...
جانباز قلب تپنده تاریخ است
نخورده بودم، به شدت خسته بودم و به خاطر جراحتم فشار خیلی زیادی به بنده وارد می شد و باید 500 متر را سینه خیز در این کانال طی می کردم تا به بقیه رزمندگان می رسیدم و برای اینکه خودم را به آن ها می رساندم باید ایستادگی و مقاومت می کردم. آنقدر خاکی شده بودم که وقتی به پشت خط رسیدم به هیچ عنوان قابل شناختن نبودم و در ابتدا بچه ها نتوانستند بنده را بشناسند که بعد از ریختن آب بر روی سر و صورت بنده تازه متوجه شدند که من هستم و سپس به بیمارستان اعزام شدم و بعد از یک ماه استراحت و خوب شدن جراحت ها دوباره به جبهه عازم شدم. ...
نقش و حضور زنان در کربلا
مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب علیهاالسلام، بدون آن که از مدار خودشان خارج بشوند.[2] پس از این سخنان، باب نگارش در باره این موضوع در میان نویسندگان شیعی گشوده می شود و کتاب ها و مقالات بسیاری در این موضوع به چاپ می رسند.[3] از جمله موضوعاتی که شایسته بررسی و تحلیل در شهادت نامه امام حسین(ع) است، نقش زنان در حادثه کربلاست. گرچه متون مرتبط با زنان ...
روایت "جلال طالبی" از بی معرفتی و خوشگذرانی های ملی پوشان
هدایت تیم ملی را دادند، با خودم گفتم که تمام عمرم را در فوتبال گذاشته ام. مربی و بازیکن تیم ملی بودم. دوره های مربیگری را رفتم. اگر هدایت تیم ملی را قبول نکنم، پس برای چه هستم؟ اگر قبول نکنم، از همین اول شکست خورده ام ** ایویچ مقابل رم ترکیب بدی انتخاب کرد بازی دوستانه تیم ملی با رم فرا رسید و آن اتفاق افتاد. بارها گفتم که برای هر تیمی در دنیا، روز بد وجود دارد. مساله توانایی و ...
کاش هیچ بچه ای مثل ما نباشد
علی (ع) کلاس می روم. وقتی شنیدی که دوباره بچه های کار را جمع می کنند، چه خاطراتی برایت تداعی شد؟ من دوست ندارم بچه ها بروند گدایی یا دستفروشی. دوست دارم بچه ها درس بخوانند، وقتی می دیدم بچه ها مدرسه می روند، گریه ام می گرفت که خودم نمی توانم بروم. چرا ما دستفروشی می کنیم؟ چرا پدر و مادر من مثل بقیه نیستند؟ به مادرم می گفتم، چرا ما درس نمی خوانیم؟ مادرم می گفت، نمی گذارند ما درس ...
انتظار 12 ساله یک زوج برای رسیدن به حرم امام رضا (ع) پایان یافت/ از مسؤولان می خواهم این طرح همیشه ادامه ...
و فکر می کردم امام رضا (ع) من و دیگه نمی طلبد وقتی که فرزندم یک ساله و نیم بود به مشهد رفته بودم و تا الان که فرزندم 14 سال دارد هر کاری کردم نتوانستم به این سفر روحانی بروم چون پول کافی نداشتیم و شرایط مالی ما به گونه ای نبود که بتوانیم به مشهد برویم. تاجیک نژاد ادامه داد: خدا را شکر امسال توانستیم به همت آستان قدس رضوی به این حرم شریف دعوت شویم هنگامی که چشمم به بارگاه امام رضا (ع ...
جنگ چیزی جز فاجعه نیست
فاصله با دنیای واقعی بود که از تخیل سرچشمه می گرفت. در زمان کودکی همیشه برای خودم در ذهن شخصیت هایی رو خلق می کردم و براشون ماجرا می ساختم. مثلاً قبل از خواب توی تختم با دستام فرم سر حیوانات را در می آوردم، یکی گرگ می شد آن یکی جغد و یا شیر و با هم مکالمه داشتند و معمولاً یک کوهی هم پشت سرشان بود که زانوهام بود! این بازی را ادامه می دادم تا کم کم پلک هام سنگین بشود. چند سال بعد که گذشت محض سرگرمی ...
موتراشیِ دختران و کارِ اجباری کودکان کار در کمپ های بهزیستی!
با این شرایط سخت هیچ وقت دستگیر نشده اند. چرا؟ چون جلوی چشم نیستند . این ها را زهرا رحیمی، مدیر جمعیت امام علی (ع) می گوید. به گفته رحیمی، قرار بر این بوده که چند نفرکودکان زباله گرد نیز در این نشست حضور داشته باشند اما کارفرما برای دو سه ساعت هم مرخصی نداده است: بچه های زباله گرد نتوانستند بیایند اما بین بچه هایی که دستگیر کردند و بردند، هیچ گونه کودک زباله گرد و پرسکار یا درگیر دیگر مشاغل کاذب ...
روایت دادکان از کنار گذاشته شدنش از دانشگاه آزاد/ در آخرین دیدار با هاشمی چه گذشت؟
امیر شارجه داشتم از من پرسید شما را می شناسم و بعد از اینکه گفتم: بله. گفت که دو بلیت می دهد که شما با همسرتان به شارجه سفر کنید و اینجا را ببینید و بمانید . من فردای آن روز مصاحبه کردم و گفتم: از من خواسته اند به شارجه بروم ولی من بچه این وطنم و جایی نمی روم . جای خودم، کشورم و نظامم را دوست دارم. پیشرفت مردم برای من حس خوب ایجاد می کند ولی وقتی ببینم نه، یک جای کار می لنگد، مگر حقوق ...
شهید همدانی؛ از با فتنه 88 تا فتنه شام!
با ضد انقلاب در کردستان از سال 59 تا شروع جنگ تحمیلی فعال بود. ایشان در سپاه همدان واقعاً نقش محوری در آن جنگ داشت. مبارزه با ضد انقلاب و ایجاد امنیت پایدار در مناطق کردستان ، آذربایجان غربی و. . . از برکات عمر شهید همدانی است . خود شهید همدانی نیز خاطرات جالبی از ایام حضور در جبهه کردستان دارد: اواخر بهار سال 59 بود. بعد از شکستن حلقه محاصره ضدانقلاب برگرد شهر سنندج که در جریان آن بچه های ...
گفتند کشته شو تا دیده شوی
تو نوشتم. گفتم : من اینجا کشته می شوم و پذیرفتن این، برای من مشکل است. من همان زمان سریال پرواز غدیر را نزدیک به 20 قسمت کار می کردم، جالب بود من آنجا نقش اصلی داشتم؛ اما در سرنخ نقش من فرعی بود و کشته می شدم. گفتند این کار را بکن، به نفعت است که من نپذیرفتم.ایشان رفتند به چند نفر دیگر گفتند و آنها هم نپذیرفتند و باز هم سراغ من آمدند و گفتند : من کسی را که بتواند این نقش را مثل تو کار کند سراغ ...
طرز برخورد با افراد دمدمی مزاج چگونه است؟
از آسایشگاه به شهر بردم. پیش ازاین هیچ وقت گستاخی و سرکشی اش را آزمایش نکرده بودم. خب او از نظر بالینی دیوانه بود، نبود؟ او نمی توانست خودش را کنترل کند. واقعا؟ در همین وضعیت در میان ناسزاگفتنش به من و عابرانی که رد می شدند، به سمت او برگشتم و گفتم: از ناسزاگفتن به مردم و بی ادبی به من دست بردار. می دانم که می توانی بهتر از این باشی. او ابتدا شوکه شد. سپس کاملا منطقی عذرخواهی کرد و از آن ...
امرار معاش از طریق فروش اسباب بازی/ آرزوی شهادت در جبهه ردخور نداشت
شده باشد. هر چی گفتیم ساعت خراب است و شاید ضربه خورده باشد، می گفت ساعت من خوب است و ردخور ندارد که تنظیماتش بهم بخورد. بعد از 6 دقیقه اخبار گفت. گفتم، دیدید ساعت شما عقب بود. برگشت و نگاهی به من کرد و گفت هرکی بوده دیشب ساعت را جلو برده و معلوم هست که این کار فقط کار تو است. همه می دانستند که فقط من در آن جمع بودم که از این شیطنت ها می کردم و بقیه بچه ها ایثار و گذشت زیادی داشتند. ...
حمایت قلعه نویی از مربیگری مجیدی در استقلال
منصوریان نگفتم اصلاحات انجام بدهد. منصوریان را خودم به استقلال آوردم و حتی یک روز در گوش من در بازی نفت و استقلال گفت انقدر شما را دوست دارم که اسم پسرم را به خاطر شما امیر گذاشته ام! به منصوریان گفته بودم به حاشیه ها توجه نکن منصوریان مربی انرژیکی است به آخر خط نرسیده است و چرخه مربیگری می چرخد و دوباره می تواند منصوریان منشا خدمات شود. به منصوریان گفتم مربیگری داخل زمین است و اگر تیم شما خوب نتیجه بگیرد به مسائل حاشیه ای توجه نکن. منصوریان نتوانست استقلال را مدیریت کند. ...
معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم!
اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل می کند. گفتم برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟! گفت وقت اذان بود نماز می خواندم. نگاهی به سر و وضع او انداختم.از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون می زد. این شد که به او گفتم نماز می خوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت می کنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم ...
خاتمی گفت انتخاب من آقای صالحی است
شکایت می کردم و ایشان به جای دوستانش حساب می کرد. در هر حال این کار را دوست داشتم. پدر بزرگ صالحی او را برای ثبت نام به مدرسه اخوت کاظمین می برد. او خاطره این ثبت نام را چنین به یاد می آورد: من دوست نداشتم به مدرسه بروم. یادم هست راه نمی رفتم و پدر بزرگ مرا می کشید. همین طور پاهایم روی زمین کشیده می شد تا به مدرسه رسیدیم. در سال اول ابتدایی ظاهرا خیلی بچه درس خوانی نبودم، چون بازیگوشی ...
بعثی ها بعضی از بچه ها را 48 ساعت تا گردن زیر خاک دفن کردند
، شکنجه های طاقت فرسا، مرگبار، سخت تر و تلخ تر از همه حادثه ای که برای فرزندان بعد از دوران اسارت رخ داده بود کار را برایم خیلی مشکل کرد. به دیدار وی رفتم بعد از سلام و احوال پرسی خواستم سوالاتی را که قبلا آماده کردم را شروع کنم، احساس کردم با سوال و جواب نمی توانم آنچه که دوست دارم را از زبان شان بشنوم، به همین خاطر گفتم حاج آقا ما در خدمتیم؟ حاج مهدی پاسخی نداد، از حالتی که داشت ...