سایر خبرها
خرج زندگی مان را درمی آورد. مهدی یک روز با چند تا از رفقاش آمدن خانه ما و کمی به ما کمک کردند و رفتند . از اون روز به بعد مهدی بیشتر به ما سر می زد برایمان برنج و مواد غذایی دیگری می آورد هر بار مبلغی هم به ما کمک می کرد . اکثر اوقات مهدی با همسرش آمد و من و خواهرم رو به گردش می برد یک بار مهدی گفت :بچه ها من دیگه پیر شدم ،دوست دارم مثل رفیقام شهید شم ،مهدی ادامه داد گفت یه قولی بهم بدین ...
| شهاب نبوی| سرای محله مان مشاوره رایگان داشت. وارد اتاق که شدم، آقای مشاور گفت: هان؟ چته؟ گفتم: آقای عزیز، من الان به محبت احتیاج دارم. این چه طرز صحبت کردنه؟ گفت: بیشین بینیم بابا. اون مال وقتیه که ساعتی خدا تومن پول مشاوره می دی، نه این جا که مفتیه. گفتم: من فقط دلم می خواد با یکی حرف بزنم. پولش مهم نیست. یعنی مهمه ها، اما دیگه به اون جام رسیده. دوست دارم دردم رو به یکی بگم. یک تراول پنجاه ...
مشکلات کار پیش آمده با ادامه کار خیاطی بپردازد. "من هیچ وقت سر و صورتم این طوری نبود. همیشه از اول محرم تا آخرصفر دست به صورتم نمی زنم. اگر پدر خودمون یا فامیلای خودم بمیرم تا 40 روز دست به صورتمان نمی زنیم. برای امام حسین 60 روز کامل... حالا که بعد از صفر می خواستم برم حموم آبگرم کن خراب شد. الان چند روز از صفر می گذره؟ 20 روزی هست، نتونستم برم حموم..." زهره در میان حرف هایش ...
میشد با تعمیر درستش کرد. شش سال از زندگی اش را در یکی از بخش های نگهداری معلولان کهریزک گذرانده تا اینکه به یکی از معلولان آسایشگاه دل سپرده و با هم زندگی مشترک شان را آغاز کردند: کهریزک خانه ای به ما در داخل مجموعه داد تا زندگی مان را شروع کنیم. محیط آسایشگاه خیلی دلگیره حتی خانه های اینجا همینطوریه. نمی دونم چرا شاید چون بیرون نمی ریم باعث شده اینطوری فکر کنیم. بابام همیشه افسوس گذشته رو ...
اندازه شدت درهم لغزیدن لایه های بم هولناک بود؛ بیش از 20 هزار کشته، بیش از 50 هزار مجروح، بیش از 70 هزار بی خانمان... اون لحظه موبایلم رو باز کردم و شماره گرفتم. شماره زنگ خورد و مدیرعامل وقت جمعیت هلال احمر استان تهران جواب داد. گفتم معلوم هست چرا با ما ارتباط نمی گیرین و ما رو رها کردین؟ اون با تعجب گفت سعید، تو از کجا داری زنگ می زنی؟ گفتم کجا هستم؟ توی فرودگاه بم هستم و شما ما رو ...