سایر منابع:
سایر خبرها
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
مشکلات اوتیسم در ایران
، روانشناس بالینی که 9 سال است با کودکان اوتیست کار می کند به این خبر افزایش با دیده تردید می نگرد. او می گوید: چند نفر از آنهایی که اوتیسم تشخیص داده شده اند اوتیسم نیستند. بعضی مواقع کودکان مبتلا به اختلال نقص توجه، وسواس یا با ناتوانایی های یادگیری برچسب اوتیسم می خورند. شخصا چندین مورد را شاهد بوده ام که ابتدا اوتیسم تشخیص داده شدند اما با گذشت زمان این تشخیص به اختلال نقص توجه یا بیش ...
تصمیم قاتل برای ثواب بردن مقتول!
گریه می زند و از عذاب وجدانی می گوید که هشت ماه رهایش نمی کرد. قاتل 30 ساله در گفت وگو با جام جم به بیان جزئیات تازه ای از قتل پسر 22 ساله و دفن جسدش در چاه مغازه اش پرداخت. خودت را معرفی کن. جواد 30 ساله هستم و شش سال قبل ازدواج کردم. فرزندم 40 روز دیگر به دنیا می آید و مغازه جگرکی دارم. مقتول را از کجا می شناختی؟ بچه محل بودیم و در کنار هم ...
سیزده جمله مهم مایلی کهن درباره کی روش
از چهار سال سرمربیگری مرد پرتغالی، به دوران منچستریونایتد او فکر می کند و فکر می کند. "این آقا افتخارش این است که در منچستر نفر دوم بوده در حالی که در آنجا هم نفر دوم نبود، چرا که تیمی به مانند منچستر 17، 18 مربی دارد که بین آنها تقسیم کار می شود" اما سرالکس فرگوسن شاید کارلوس دیگری را می شناسد ؛ همان که یکی از سرفصل های کتابش را به نامش کرده است؛ "کی روش یک نابغه" ...
تجدید جلسه دادگاه به دلیل وحشت از اعدام!
... چه مدت از ازدواجت با ندا گذشته بود که متوجه تلفن های مشکوک او شدی؟ یک ماه. او خودش به من گفت که حسین دست از سرش برنمی دارد و به همین خاطر نقشه انتقام از او را کشید. چرا این حرف ها را در دادگاه مطرح نکردی؟ حکم اعدامم تایید شده و چند روز دیگر اعدام می شوم. دیگر نمی خواهم ندا هم گرفتار شود و خودش و پسرش بیش از این اذیت شوند. اسلحه را چطور تهیه کردی؟ ندا ...
دست پنهان بقایی
ولایت فقیه روز اول رای موافق داده ام، الان هم می دهم و تا ابد رای خواهم داد؛ ولی راه پیاده کردن ولایت فقیه این است. هیچ کس نمی تواند بگوید بنده ولایت فقیه را نمی فهمم. حدود سی سال است در حوزه های علمی هستم و حدود دوازده سال است که در حوزه علمیه قم درس خارج یعنی دروس عالی می گویم چند بار ولایت فقیه را درس گفته ام. آیت الله مکارم شیرازی سپس دلایل مخالفت خود را این گونه بیان کرد: ...
استادان حقوق و روابط بین الملل چه سوالاتی از ظریف پرسیدند؟
فصل هفتی به سنگ خورد . سومین بار در سال 2004 آقای بولتون آن زمان نماینده دایم آمریکا در سازمان ملل بود. کاغذی را بین اعضای شورای امنیت پخش کرد که موضوع هسته ای ایران فقط باید در شورای امنیت بیاید. آژانس عرضه رسیدگی به موضوع هسته ای ایران را ندارد. یک کاغذ دو صفحه ای است که من همه اینها را دارم؛ هم آن قطعنامه 598 و هم نامه آقای بولتون را. سرمایه ای که ما داشتیم، مقاومتمان بود. سرمایه ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
زیر سؤال ببرد. یکی از شگردهایشان همین است که خواستند اصل تلفات جنگ را زیر سؤال ببرند. من چند روز پیش هم گفتم وقتی تلفات ایران و عراق را بررسی و مقایسه می کنیم ما یک سوم عراق تلفات دادیم. عراق در جنگ 600 هزارتا کشته داده ما زیر 200 هزار نفر شهید دادیم که با احتساب شهدای کردستان و ضدانقلاب 213 هزار نفر می شود که من این را دقیقاً می خواهم اشاره کنم آن زمانی که آمار داده شد من خودم به عنوان ...
تصمیم قاتل برای ثواب بردن مقتول!
؟ اوایل آبان سال گذشته او به مغازه ام آمد و گفت؛ اندکی پس انداز دارد که می خواهد سرمایه گذاری کند. می خواست در چه کاری سرمایه گذاری کند؟ گفت می خواهم خانه بخرم. من هم گفتم بازار مسکن راکد است و چون وسوسه شدم پول هایش را سرقت کنم، گفتم دوستم طلا را به قیمت ارزان می فروشد، بخر و بعد بفروش. طلا نقد است و دو روز بعد هم بفروشی، سود کرده ای. بعد چه شد؟ سه روز قبل ...
مهدوی:به مشهد می روم تا ثامن را برگردانم
می بینید سفرهای بانوان برای ما اولویت دارد. برنامه ریزی مرد و زن ندارد کاری عمومی است اعتقاد دارم اگر یک فرد خودش را متعهد بداند در کمترین زمان تلاش می کند به اهدافش برسد. رئیس سازمان تیم های ملی درباره بازی های تدارکاتی مردان در اسلوونی گفت: تیم بزرگسالان نماد اجرایی کار یک فدراسیون است. بهترین مقام ما دومی بوده است اما برای انتخاب مربی در کمیته فنی بررسی های زیادی بین 22 تا 25 مربی صورت گرفت که ...
ناگفته های رمضانزاده از سخنگویی، زندان و...
آزادی چند نفر با هم پالس مثبت است و باید از آن استقبال کرد. اگر شرایط عوض شود فکر می کنید دوباره به کار اجرایی برگردید؟ غیر ممکن است من به کار اجرایی برگردم. قبل از استانداری هم یک بار همین را گفته بودید. من الان یک تجربه هم دارم و دیگر برنمی گردم، چون توانش را ندارم. به نظرم کسی باید کار اجرایی کند که بین 40 تا 60-55 سال داشته باشد. من در زمان استانداری ...
فرهاد اصلانی : برخی از مدیران ، سینما را به بیانیه سیاسی تبدیل کردند
آقای کیایی راضی هستم بویژه در مورد دو فیلم اخیر وی که برای سینمای ما مفید بوده است. من از اینکه در این شرایط؛ چنین سینماگری در سینمای ایران ظهور پیدا کرده است بسیار خوشنودم. سینمای ایران مثل مبارزی است که 28 نفر او را بستند وی با اشاره به فیلم عصر یخبندان اظهار داشت: من اخیرا مروری بر روی آثار اسکار 2014 داشتم و چند فیلم آن را مثل فیلم مرد پرنده و دختر گمشده را توصیه می کنم که ...
قصه ها ؛ حتی تلخش باید تعریف شود
ندیده بودم، بودن این جور فیلم ها اگه خوب ساخته بشن به نظرم خیلی مفیده، هم واسه جامعه که آدم ها بدونن اطرافشون چی می گذره، هم باعث می شه نسل های بعد از مردم و شرایط جامعه ای که سال ها قبل بوده تصویر درستی داشته باشن. خیلی زود یک ساعت شد و چون به قول میثم این روزها گرفتاری ها باعث شده دقیقه و ساعت برای کارهای روزمره کم بیاوریم، از آنها تشکر و خداحافظی می کنم. هر کدام به سمتی می روند، درحالی که دور می شوند همچنان حرف می زنند. فقط معلوم نیست همچنان درباره قصه ها و آدم هایش با هم بحث می کنند یا برگشتند به زندگی خودشان و کارهایی که قرار است در چند ساعت انجام دهند. ...
به مناسبت سالگرد انتقال مصدق به احمدآباد/ زندانی در تبعید
از این قلعه نتوانسته ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده اید، با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی می کنم و گاه می شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی کنم بسیار فرق دارد.... مصدق تبعید در احمدآباد را زندان ثانوی می نامید. او در قلعه احمدآباد نمی توانست با کسی جز فرزندانش دیدار کند و حتی از قلعه هم بدون اسکورت حق ...
ماجرای شروع رابطه عاشقانه عبدالعزیزباآمریکا
را داری که هرجا بخواهی با آن می روی، ولی پاهای من دیگر نمی تواند وزن بدنم را این سمت و آن سمت بکشد. روزولت با خنده گفت: می گویی ما دوقلوییم و در خیلی چیزها با هم اشتراک داریم. خب من یک ویلچر دیگر دارم که دقیقا شبیه همین است. ممکن است آن را به عنوان یک هدیه ی شخصی از طرف من قبول کنی؟ پادشاه پاسخ داد: بله. و هر روز از آن استفاده خواهم کرد و کسی که آن را به من هدیه داده یعنی دوست ...
حقوق کسانی جدول حل می کنند بیشتر است یا کسانی جدول پاک می کنند؟
... اصناف بیشتر رعایت کنند مرد 37 ساله ای که خود را .......... معرفی می کند می گوید: 2 سال است رفتگرم. او هم مدعی است از شغلی که دارد ناراحت نیست ولی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کند که مسئولان باید آن ها را رفع کنند. 5/2 روز مرخصی ماهانه را یکی قبول می کند و دیگری نه، شیفت کاری ما 8 ساعته است ولی از مرخصی، حق اولاد، بن کارگری، حق مسکن و ...خبری نیست. وی از مردم می خواهد ضمن حفظ بهداشت ...
فریدون آسرایی و حرکات مایکل جکسونی!
درد من است. مسئولان ما هم می دانند این بچه ها مورد سوءاستفاده قرار می گیرند، شاید آن قدر بدبختی ها زیاد است که اینها گم شده اند و از تحصیل هم محروم هستند. یا در موردی دیگر همیشه تصویری از یک دخترک فال فروش در ذهنم دارم که اگر ملودی مناسب آن حال و هوا را پیدا کنم آن را به صورت کلیپ درمی آورم. آدم هایی دور و بر خودم می بینم که باید در مورد آنها حرف بزنم. دوستی داشتم که به لقب رضا شهردار معروف بود. می آمد در خانه ها و زباله هایشان را جمع می کرد. آخرین باری که او را دیدم گریه می کرد و می گفت در این سن و سال هیچ دارایی برای خودم ندارم تا با آن زندگی کنم. ...
ستاد تدابیر ویژه اقتصادی منحل می شود
توان این شرایط را سامان داد، چراکه برخی در دولت گذشته شعار مبارزه با فساد می دادند و در عمل خود بانی فساد می شدند، در حالی که هم اکنون به جای اینکه بدهکار مردم باشند، در خصوص فساد طلبکار هم شده اند. دردهای زیادی از فساد در سینه دارم معاون اول رئیس جمهور با بیان اینکه سینه من دردهای زیادی از فساد را در خود جای داده است، اظهار کرد: به مرور این حرف ها را بازگو خواهم کرد، ضمن اینکه ...
سفر با کتابخانه سیار به دل روستاهای محروم
می رسیم بچه هایی که روی دو پایشان توی حیاط نشسته بودند، می دوند طرف ماشین عمو کتابدار. شش پسرند و یک دختر. کمکش می کنند وسایل را ببرد. در طول سال تحصیلی صالحیان در مدرسه سراغشان می رود اما تابستان ها قرارشان اینجاست در هجوم صدای زنجره ها. خانه های روستایی دورترند. آن قدر که بیشتر پدر و مادرها از ترس حیوانات، دخترهایشان را به جلسه های کتابخانه سیار نمی فرستند. صالحیان از بچه ها می خواهد ...
دولت تدبیر وامید سکوت خود را شکست/از فسادهای ناگفته دردها در سینه دارم
به گزارش پارسینه ، همه در حال شکستن سکوت رسانه ای خود هستند، چند روز پیش بود که محموداحمدی نژاد رئیس دولت های نهم و دهم یک به یک از مردان دولت یازدهم شکایت کرد. چون محمدرضا رحیمی معاون اول او وحمیدرضا بقایی که سال ها در مناطق آزاد فعالیت داشت و گفته می شود پول های مملکت را برداشته و در 10 کشور سرمایه گذاری کرده است، حالا هرکدام از عاملان فسادهای اقتصادی شناخته شده اند. بگذریم که بابک زنجانی هم از ...
زمان محاکمه بابک خان رنجانی 11مهرماه!! کاسبان تحریم چه کسانی بودند؟
خواهند چه کنند؟ در این شش سال باقی مانده از دهه 90، مسئله ای عمومی که اصلاح طلبان باید مطرح کنند آیا این کشش را دارد که همه طبقات جامعه را دور خود جمع کند؟ دو مسئله ای که گفتم به خاطر همین ملاحظات بود. منظورم از اینکه همه دور یک مسئله عمومی جمع بشوند، یعنی همه جمع شوند و نه فقط دولت . چرا موضوع هسته ای موفق شد؟ چون همه ارکان حکومت با دولت همگام شدند. وقتی می گوییم همه با دولت باشند، یعنی نیروهای ...
درخواست وزارت خارجه برای عملیات در عراق
.... در نامه نوشته شده بود "صدام می خواهد کنفرانس غیرمتعدها را در بغداد برگزار کند و اگر این خواسته محقق شود، عراق اعتبار سیاسی پیدا کرده و این به ضرر ما است؛ لذا باید محل برگزاری این کنفرانس تغییر یابد و تنها راهکارش هم اقدام نظامی است." در همین اثنی یک روز من و دوران، توانگریان، خطیبیان و جوانمردی به همراه چند نفر دیگر در اتاق جلسات نشسته بودمی که شهید یاسینی فرمانده پایگاه وارد شد و ...
دفاع از حرم بانو زینب(س) از حسابهای این دنیایی فراتر است
...> مهمانها که می روند، مادر شهید می گوید، بچه های مصطفی خسته اند، اگر کاری با آنها ندارید، بروند. از مادر شهیدان می خواهم، اجازه یک گفت و گوی کوتاه با آنها را به ما بدهند. همه دورهم زیر عکس شهدا می نشینیم و این خانواده شیعه از دو شهید خود می گویند که گزیده ای از آن، هم اینک پیش روی شماست. پدرم خیلی دوست داشتنی بود فاطمه دختر هفت ساله شهید مصطفی، کنار من نشسته است. هر چند پرسش از ...
سینمای ایران با بلیت ارزان نجات پیدا نمی کند
درآمد چندانی ندارد. همه عمرم به عنوان یک آدم متعلق به طبقه متوسط بودم که گرفتاری های خاص خودش را داشت. من هیچ وقت آدم مرفه این جامعه نبودم. موقعی که از آمریکا برگشتم و چون راهی نداشتم که وارد سینما بشوم و کسی را هم نمی شناختم و بی پول هم بودم، یک سال به عنوان یک کارگر نجاری در یک کارگاه در تجریش کار کردم. یعنی شما در جوانی کارگری کردید؟ - بله، در سال 58 در کارگاه نجاری کار می ...
بنیامین بهادری:آدم باملاحظه ای هستم
مشخص استایل پدرانه است. چون من به همه نوع و طیف لباس سر می زنم. اگر قرار باشد جوانی بارانا را تصور کنید، استایل او در این تصور چگونه است؟ برایم مثال بزنید، سوالتان را بفهمم. مثلا اگر من یک دختر داشته باشم که اسمش هم... هر چی... که اگر اسمش هرچی بود... (می خندیم) بارانا چند سالش است؟ چهار سال. اگر هر چی هم در حال حاضر چهار ...
آخرین وضعیت پرونده های زنجانی ، مرتضوی ، بقایی ، هتل هرمز/امیدوارم حکم مهدی هاشمی زودتر اجرا شود
...، نمایندگان وی و یا بستگانش اگر پولی وجود دارد برگردانند. وی در پاسخ به این سوال که در این پرونده چند نفر متهم هستند، گفت: تا جایی که اطلاع دارم تاکنون برای 3 نفر کیفرخواست صادر شده اما پرونده برای افراد دیگر هنوز مفتوح است. افراد درباره حوادث، شتابزده اظهارنظر نکنند محسنی اژه ای در ابتدای هشتاد و دومین نشست خبری خود با اهالی رسانه با تشکر از خبرنگاران برای انعکاس ...
صف طولانی قصاص برای مجرمان اسیدپاشی
قربانیان اسیدپاشی سال هاست در صف رسیدگی پرونده هایشان در دادگاه ایستاده اند تا شاید مجازات متهمان ذره ای از زخم های چندین و چند ساله شان را التیام بخشد. صبح روز سه شنبه که اولین متهم اسیدپاشی بعد از 56 سال از تصویب قانون قصاص در این نوع جنایت ها مجازات شد واکنش ها متفاوت بود. اجرای این حکم حالا خیلی از قربانیان را مصمم تر کرده تا پای حق قصاص در پرونده شان بایستند. همین امسال بود که ...
انحلال ستاد تدابیر ویژه اقتصادی و لغو همه تصمیمات دوران تحریم/اعتمادخواهی اتاقی ها و پاسخ دولت به نگرانی ...
فساد طلبکار هم شده اند. دردهای زیادی از فساد در سینه دارم معاون اول رئیس جمهور با بیان اینکه سینه من دردهای زیادی از فساد را در خود جای داده است، اظهار کرد: به مرور این حرف ها را بازگو خواهم کرد، ضمن اینکه دولت شروع به مکاتباتی با برخی افراد کرده است که در دوران تحریم ارز را برای خرید برخی کالاها دریافت کرده و کالایی هم وارد نکرده اند و اکنون که دولت از آنها پیگیری می کند، قادر ...
جراح قورباغه های شمیران،شوماخر خاورمیانه
شما دارم و از همین جا از مسئولین و همچنین اسپانسرها می خواهم که حمایت کنند تا بتوانیم تیم را برای اعزام به خارج از کشور داشته باشیم چون راننده های خوبی داریم و همه اینها با حمایت مسئولین است که پیش می رود. انتهای پیام/
اعترافات اعضای باند ششلول بندها
ما کار می کنند. رئیس خط مان هم اینجا است. پس مدعی هستی تپانچه نداشتی؟ نه، من نمی دانم چرا این حرف ها را می زنند. ما اصلاً از این سرقت ها خبر نداریم. هنوز حرف های این مرد جوان تمام نشده بود که یکی دیگر از اعضای باند به نام علی به حرف آمد و همه با هم تأکید می کردند که بیگناه هستند و بدون مدرک دستگیر شده اند.محمد 21 ساله صدایش از همه بلندتر بود و سعی داشت با بالا بردن ...