سایر منابع:
سایر خبرها
ات نابسامان بود، چرا؟ با همسرت مشکل داشتی؟ 13ساله بودم که با شوهرم ازدواج کردم. خیلی بچه بودم. او از طریق یکی از اقوام به ما معرفی شده بود. از همان ابتدا زندگی بدی داشتم. شوهرم به شدت عصبی بود و دست بزن داشت. هر بار اعتراض می کردم و یا خلاف میلش حرفی می زدم مرا به باد کتک می گرفت. به حدی که گاهی احساس می کردم دیگر جانم را از دست داده ام و الان است که نفسم بند بیاید. تصور کنید ...
دوستانش هر چند وقت یک بار به کافه می آید تا با آنها گپ بزند: زمان هایی که شوهرم سرکار است و در خانه حوصله ام سر می رود با دوستانم به اینجا می آییم. اتفاقاً شوهرم خیلی از اینکه با دوستانم به اینجا می آیم استقبال می کند، چون محیط دخترانه است و به همین علت، خیالش راحت است که کسی در پارک یا خیابان مزاحم من و دوستانم نمی شود. زهرا تأکید می کند: علاوه بر اینکه قیمت های کافه گران نیست، در طبقه ...
که عامل این جنایت هولناک عروس خانواده بوده که با لباس مردانه و اسلحه ای در دست وارد خانه شده و پدر شوهر و یکی از برادران همسرش را کشته و متواری شده است.بدین ترتیب وی دستگیر شد. فرشته در بازجویی ها منکر این جنایت خانوادگی شد اما سرانجام در بازجویی های فنی لب به اعتراف گشود و راز جنایت را برملا کرد. او به کارآگاهان جنایی گفت: مدتی قبل یکی از برادران شوهرم به من تعرض کرد. من هم موضوع را به ...
پناهندگان دریافت کارت ملی و گواهینامه است. هر وقت از من می پرسند تو کجایی هستی؟ می گویم ایرانی ام، عراقی بودن یادم رفته. اما ایران هیچ وقت ما را قبول نکرد. فکر کن یک گواهینامه ندارم راحت زن و بچه ام را سوار ماشینم کنم و این ور و آن ور ببرم . سمیرا زن افغانستانی 30 سال است ایران زندگی می کند و همیشه برایش سؤال بوده که چرا بعد از این همه سال زندگی هنوز این همه محدودیت برایشان وجود دارد: شوهرم ...
شوهرم معتاد است و شیشه مصرف می کند. مصرف او به حدی زیاد شده بود که دیگر نمی توانست سر کار برود و از صبح تا شب در خانه می ماند. من که چاره ای نداشتم، دنبال کار گشتم و در یک آتلیه عروس مشغول به کار شدم. درآمد زیادی نداشتم ولی به هرحال چاره ای هم وجود نداشت. در آنجا هم کارهای معمولی را انجام می دادم و هم به عنوان مدل از من عکس می گرفتند. زندگی ام خیلی سخت بود از طرفی نمی توانستم گلایه و ...
خانه اش شکایت دارد: صدای ماشین ها اعصاب برای ما نگذاشته. شب ها که از سر و صدای شان نمی توانیم چند دقیقه راحت استراحت کنیم. از طرفی هرچقدر هم در و پنجره را محکم ببندیم، ولی باز هم پرده و فرش و وسایل خانه دوده می گیرد. هر ماه باید پرده ها را بیندازم توی ماشین لباسشویی. به شوهرم گفتم خانه را بفروشد بریم سمت شهرری. واقعاً با این وضعیت که هر روز بدتر می شود، نمی توانیم حسن آباد زندگی کنیم . برای ...
به شهرستانی رفت. آنجا با مردی آشنا شد و خیلی زود مرا به عقد پسر دوستش در آورد. آن زمانی چیزی از زندگی مشترک نمی دانستم، اما به طور اجبار زیر یک سقف با شوهرم زندگی تازه ای را آغاز کردم. حاصل زندگی ما چهار دختر و دو پسر شد. شوهرم مرد عصبانی و تند خویی بود به طوریکه هر روز با هم مشاجره داشتیم و با فرزندان مان نیز رابطه خوبی نداشت. ما زندگی خوبی نداشتیم و استرس و اضطراب در زندگی ما موج می زد. بهر حال ...