سایر منابع:
سایر خبرها
بلافاصله از پدر و پسر که بهبود یافته بودند تحقیق کردند. مرد میانسال گفت: سال هاست که با پرویز شریک هستم و در خیابان بهار یک مغازه فروش لوازم خودرو داریم. روز حادثه به همراه پرویز و پسرش شایان داخل مغازه بودیم. آن روز هر کدام از ما از خانه هایمان غذا آورده بودیم و مشغول خوردن ناهار شدیم. غذاهایمان مزه عجیبی می داد و به همین دلیل من بعد از خوردن چند قاشق دیگر نتوانستم غذا بخورم.پسرم هم همین طور اما ...
شدیم این زندگی دوام نیاورد و بعد از 10 سال به طور توافقی از هم جدا شدیم. من حضانت پسرم را به عهده گرفتم و دیگر نمی خواستم ازدواج کنم تا این که شش ماه قبل از دستگیری بنا به اصرار مادرم با دختری ازدواج کردم مشروط بر این که از فرزندم نگهداری کند! در همین شرایط در اتوبوسرانی مشهد نیز مراحل استخدام را می گذراندم که با میثم (سرکرده) آشنا شدم. وقتی پیشنهاد سرقت طلاهای مرد اصفهانی را داد دیگر ...
نوآوران آنلاین - او ادامه داد:در را با آیفون باز کردم تا بخواهم خودم را به مقابل در برسانم چند مرد وارد خانه مان شدند. آنها با تهدید دست و پا و دهانم را بستند و درحالی که دستمالی روی دهان مادرم گذاشته بودند او را به زور از خانه بیرون بردند.هر چه تقلا کردم تا دست و پایم را باز کنم بی فایده بود و چون دهانم نیز بسته بود و از طرفی مردان ناشناس صدای تلویزیون را هم زیاد کرده بودند کسی صدای مرا نمی شنید ...
گذاشته بودم اما وقتی چند باری عکس های خودم را با عکس های همکاران خبری خود بررسی کردم، متوجه خیلی مسائل شدم بطوری که اوایل فکر می کردم عکاسی همین هست که یک دوربین دستت باشد و عکس بگیری و بواسطه رسانه ای که داری آن را منتشر کنی اما بعد فهمیدم عکس های همکارانم هر یک دارای دنیای پیام هستند و عکس های من فقط یک عکس معمولی است لذا با مطالعه در این زمینه فهمیدم عکس خبری باید به تنهایی پیام خود را منتشر کند ...
...، تحت یک فشار روانی شدیدی قرار می گرفت ومشکلات بسیار زیادی برایش پیش می آمد. ما بعد از مدتی متوجه شدیم که این کار، کار منافقین است. آن ها خیلی سعی داشتند که در زندان ها صحبت کنند و افراد را جذب خودشان کنند و در هیمن زمینه وعده های خیلی زیادی هم به اسرا می دادند. مثلاً وعده می دادند که ما به شما خانه می دهیم، زمینه ی ازدواجتان را فراهم می کنیم، اما با ایمان و اعتقادی که اسرا داشتند اصلا ...