سایر منابع:
سایر خبرها
. به خانواده ها ربط دارد. اما از همبازی های قدیمی شما مثل علی کریمی و افشین پیروانی انتقاداتی به کی روش داشتند... من به این سوال جواب نمی دهم. صحبتی با کی روش داشتید؟ من فقط زمانی که برای خداحافظی با بچه ها رفته بودم، با همه بچه ها دست دادم و روبوسی کردم، به کی روش هم گفتم ان شاءالله موفق باشید و دست دادم. احمدرضا عابدزاده و علی دایی در جام ...
نشست و دیگر شیطنت نکرد. من از همان لحظه شیفته این مرد شدم و آرزو کردم که ای کاش اجازه بدهد بروم خانه شاگردش بشوم. یغمایی سال ها بعد و زمانی که مسئولیت مجله آموزش و پرورش را برعهده گرفت، شرح حالی درباره این معلم فراموش نشدنی اش منتشر کند اما نشانی از او نمی یابد تا این که دست روزگار استاد و شاگرد را پس از سال ها به هم می رساند: یک روز رفته بودم منزل یکی از اقوامم در دروازه دولاب. آن وقت ...
است فرزندان هم در این باره با آن ها همدل باشند و نصیحت هایشان را بپذیرند. بازنشسته دیگری می گوید: یکی از مشکلاتی که با آن ها درگیر هستیم درمان و هزینه های پزشکی است. عمل قلب باز انجام دادم و هزینه های نگهداری من از سوی نهادهایی که در آن مشغول به کار بودم قطع شده است. 11 سال پیش بازنشسته شدم و 9 سال قبل عمل قلب باز انجام دادم. حسن اکبری ادامه می دهد: خانواده ام رسیدگی زیادی به من می کنند و در مدت ...
این یعنی پنج ماهی می شود که 78 ساله شده است. پس از اشاره به زادگاهش که قائمشهر است _ که در آن زمان شاهی نام داشت _ از پدر و مادرش یاد می کند: پدرم غلامعلی برومند از اهالی شهمیرزاد و مادرم بدرالزمان قیصری اصفهانی از اهالی اصفهان بود. ارزش ها میان آن دو تفاوت داشت و این در روحیه ام اثر گذاشت. پدر بازرگان و متنفذ آنگونه که خود روایت می کند پدرش که بازرگان بود و در سال 1328 یعنی 9 ...
من تهرانی هستم، ولی پدرم 90 سال قبل از کاشان به تهران آمده است. ما در محله باغ فردوس در جنوب تهران زندگی می کردیم. من در خانواده ای پیشه ور به دنیا آمدم. پدرم باسواد نبود؛ ولی فردی باهوش و در کار خود موفق بود. پدر و مادرم هر دو باهوش بودند؛ پدرم با نگاه کردن به تیتر و جملات روزنامه ها سواد یاد گرفته بود. روشی که حتی به اعتقاد کارشناسان آموزش و پرورش بسیار منحصر به فرد است. در زمان قدیم رسم بود که افرادی که سواد داشتند روزنامه را با صدای بلند برای بی سوادها می خواندند. چون پدرم علاقه مند به روزنامه بود، روزنامه می خرید و در مغازه می گذاشت. مشتری هایی که با سواد بودند روزنامه ها را بلندبلند می خواندند. پس از آن پدرم آنچه را که شنیده بود با کلمات آن روزنامه مطابقت می داد. از این طریق توانسته بود سواد بیاموزد. مادرم هم فوق العاده نسبت به سرنوشت فرزندانش حساس بود، دوست داشت ما درس بخوانیم. مادرم توانسته بود تمام بچه هایش را به مدرسه بفرستد. حتی خواهر بزرگم در سال 1335 وقتی من چهارساله بودم در دانشگاه تهران درس می خواند. آن موقع این حرکت برای خانم های ایرانی چندان عادی نبود. اما به خاطر تاکید مادرم بر درس خواندن، او وارد دانشگاه شد. ما 6 خواهر و برادریم و همه در همین مسیر حرکت کردیم. چهار نفرمان دانشگاه رفتند و دو نفر در حد دیپل ...
سپاه سر کوچه ما بود و من وقتی سپاهی ها را که جوانانی مذهبی و متدین بودند می دیدم لذت می بردم. یک آرامش خاصی به من دست می داد و در دلم می گفتم اگر آدم بخواهد ازدواج کند چقدر خوب است که با این سپاهی ها ازدواج کند و خیال می کردم هر کس با آن ها ازدواج کند به بهشت می رود. تا اینکه سال 64 همسرم که پاسدار بود به خواستگاری ام آمد. همان موقع به جبهه هم می رفت و من با شرایطش کاملاً آشنا بودم. ...
نخستین باری که مارکو رودریگز صدای انسان ها را در رادیو شنید، شوکه شد و گفت: لعنت! این همه آدم توی اون رادیو هستند؟! آن زمان سال 1966 بود که مارکو با جهان انسان ها آشنا شد. هیچ کس در اتاق نبود ولی صدای انسان ها از داخل یک جعبه چوبی (رادیو) می آمد. به گرزارش فرارو به نقل از شهروند، مارکو از رختخوابش بیرون آمد و رفت سراغ آن جعبه چوبی. وقتی او نزدیک تر شد، به دنبال در یا پنجره ای روی رادیو ...
: پاردایان ها، ژوزف بالسامو، کنت مونت کریستو، بوسه عذرا، بینوایان. ازجمله کتاب هایی بود که از نیک خواه امانت گرفته و خوانده بودم. به علاوه، پاورقی مجلات و روزنامه ها هم بود؛ رمان های فرنگی چشم مرا به دنیا باز کرد. رمان ها را با ولع تمام می خواندم و گاهی یک رمان پانصد صفحه ای را از صبح تا شب تمام می کردم. بینوایان هوگو را در یک ماه رمضان خواندم. صبح گاهی پس از سحری کتاب را ادامه می دادم. همه خوابیده ...