سایر منابع:
سایر خبرها
. این مثلث یا چرخه را استیون کارپمن ،اولین بار آن را در سال 1968 توصیف کرد. مردم یکدیگر را دستکاری می کنند ، به یکدیگر وابسته هستند و از آن بسیار خسته می شوند. خوشبختی در چنین روابطی بسیار اندک است. مانند نیروها برای ایجاد تفاوت. اما راهی برای این وجود دارد. کارپمن مطرح می کند که بسیاری از ما آدمها در طول زندگی روزانه گرفتار این بازی و مثلث می شویم. چرا که این مثلث به ما کمک ...
چنین توصیف شده است: میدان انقلاب سر خیابان کارگر جنوبی با هم قرار داشتیم. یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. همیشه می نشستم توی ماشین و بعد روبوسی می کردیم. آن روز موقع روبوسی دیدم چشم هایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک از زور خواب به سختی حرف می زد؛ حتی کلمات را اشتباه ادا می کرد. مرتب دستش را می کشید روی سرش. به زور چشم هایش را ...
ایشان را به این خاطرات اختصاص دادیم که در این شماره تقدیم حضورتان می کنیم. شما از ارکان فرماندهی لشکر 41 ثارالله بودید، در شکل گیری این لشکر نیز نقش داشتید؟ من ابتدا به عنوان سرباز به جبهه رفتم. بعد بسیجی شدم و 25 ماه هم به عنوان بسیجی در جبهه بودم و سپس پاسدار شدم. تازه از عمر پاسداری ام می گذشت که حاج قاسم مسئولیت اطلاعات عملیات لشکر را بر عهده بنده گذاشت. چطور شد که ...
باید در صف داروخانه ها بایستید، همین جا به راحتی ماسک بخرید؛ دستکش هم دارم. از دستانتان در جلوگیری از انتشار ویروس کرونا محافظت کند. جفتی 10 هزار تومان. بخرید تا دیر نشده و کرونا نگرفته اید. بازار گرمی دستفروش جواب می دهد. دو سه نفر متقاضی خرید ماسک هستند؛ اما سه مدل ماسکی که آورده نیاز به صحبت کارشناسی هم دارد و باز فروشنده شروع به صحبت می کند: این ماسک 25 هزار تومان N95 است؛ از همه ...
به دنیا آمدید. خودتان تا حالا به افغانستان سفر داشته اید؟ سال 1383 برای یک مساله کاری مجبور شدم به شهر هرات سفر کنم. سه چهار روز آنجا بودم، هرات را خیلی دوست داشتم. من فکر کردم که خیلی وحشتناک باشد. اما مثل همه جای دنیا زندگی جریان داشت. دوست دارید دوباره بازی کنید و بازیگری را به صورت حرفه ای ادامه دهید؟ الان خیلی دوست دارم دوباره بازی کنم. دوست دارم که آقای ...
معلوم نیست اینها در چه وضعیند؟ باید به کدومشون فکر می کردم؟ البته ازبرادر هم مدتی خبری نبود، خیلی دوره سختی بود وقتی کاملا از دیدنش ناامید شده بودم ،یه روز در رو باز کرد و خلاصه عمودی برگشت . ولی این کافی نبود، خدایا همه برادرهام رو سلامت برگردون! تو یه همچین دوره ای تنها کاری که از دستم بر می اومد دعا بود و رفتن تو دوره های آموزش نظامی سپاه، البته اگه مدرسه اجازه می داد ،خدا می ...