سایر منابع:
سایر خبرها
همدانی، جعفری و قاسم سلیمانی درس آموخته مکتب خمینی اند/همدانی ظرفیت های مغفول سوریه را پای کار آورد
. در این برهه زمانی لشکرها به کردستان رفتند و قرار بود عملیاتی در سلیمانیه صورت بگیرد. منطقه کوهستانی بود و در زمستان با 2 یا 3 متر برف و دمای هوای 25- مواجه شدیم. آن موقع من فرمانده لشکر انصارالحسین(ع) شده بودم. در آن وضعیت 80 درصد توانمان با جو تأمین می شد و روزی 80 دستگاه تویوتا صفحه کلاچ تعویض می کردیم. بچه های گردان ها هر روز در سرما پاهایشان یخ می زد. در شرایطی اینگونه عملیاتی انجام دادیم که ...
بخش های خواندنی کتاب حاج قاسم
جبهه های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم. در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هرکاری می دانستم، اما در اولین حمله ای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می آید که پس از این حمله، شب ها وارد مواضع ...
فرمانده ای که زیر آتش دشمن ایستاده نیروهایش را هدایت می کرد
به عملیات کربلای یک و جانبازی فرمانده اش گفت: نیروهای اطلاعات و عملیات معتقد بودند اگر دسته جمعی برویم، دشمن متوجه ما می شود. به سمت دشمن در حرکت بودیم که ناگهان روبروی مان دشمن را دیدیم. چند دقیقه ای نگذشته بود که خمپاره 60 زدند. ما پراکنده شدیم ولی سومین خمپاره در کنار ما اصابت کرد و دو نفر مجروح شدند. اسماعیل هم در آنجا مجروح شد. منبع: ساجد ...
حنطه مقصر اصلی چاقو کشیدن تماشاگران بود
.... گفته می شد بعد از اینکه برای فولاد پنالتی گرفتید آقای حنطه به طرف شما حمله ور شد؟! دقیقه 94 یک پنالتی اتفاق افتاد، پنالتی که درست گرفته شد. در این لحظه آقای حنطه شاکی شد و وقتی من سوت پایان بازی را زدم به طرف من آمد ضمن اینکه تماشاگران را نیز تحریک کرد. بعد از بازی ما خواستیم با ماشین برویم که یک راننده گفت من از مسیری می روم که برایتان مشکلی پیش نیاید اما از مسیر خلوتی ما را ...
بخش های خواندنی کتاب حاج قاسم
اعزامی از کرمان که حدود 300 نفر بودند، عازم جبهه های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم. در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هرکاری می دانستم، اما در اولین حمله ای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می ...
او تا آخرین گلوله ایستادگی کرد
رزمنده آن بود رخ می دهد. آنها از 10 صبح تا حوالی غروب با پژاک درگیر می شوند. منطقه درگیری شان معروف به دشت سنگ های آذرین است که به خاطر وجود سنگ ها و غارهای متعدد، دفع کمین دشمن را سخت می کند. به هرحال حین درگیری با قطع شدن بی سیم شهید قریشی احتمال شهادت ایشان می رود. بعد شهید جودکی آسمانی می شود و سه نفر دیگر هم در این ماجرا مجروح می شوند. حمید که فرمانده گروهان بود برای حفظ جان نیروهای تحت امرش ...
نترس ! عام یعقوب اینجاست
.... او آنقدر متواضع بود که وقتی بین بچه ها قرار می گرفت، شناختش به عنوان فرمانده گردان برای کسانی که از بیرون وارد جمع ما می شدند امکانپذیر نبود. یک روز یک گروه خبری برای گرفتن مصاحبه به گردان آمدند، هر کسی خودش را معرفی می کرد، یکی می گفت تیربارچی هستم و دیگری خودش را آرپی جی زن معرفی می کرد تا رسید به شهید صیدی، خبرنگار از سمت ایشان به عنوان فرمانده گردان اطلاع نداشت. خود شهید بدون اینکه اشاره ...
مداحانی که قبل از شهادت سوخته بودند
شهید منتشر کرده بودیم که قرار داشتن در ایام محرم باعث شد تا سراغ جلیل رضایی همرزم شهید برویم و نگاه ریزتری به مداحی های شهید صیدی در جبهه ها داشته باشیم: بچه های گردان علی بن ابیطالب(ع) به شهید صیدی عام یعقوب می گفتند. عام در زبان محلی اراکی ها یعنی عمو. به افراد ریش سفید و والامقام به جهت احترام عام (عمو) گفته می شود. شهید صیدی قبل از ورود به جبهه ، شغل بنایی داشت، اما علاقه عجیبش به مداحی باعث شده ...
حج من پاسداری در پاسگاه زید است
عملیات والفجر 3 (آزاد سازی مهران)، به علت اینکه دشمن روی تپه های قلاویزان مستقر شده بود و حدود 30کیلومتر از جاده مواصلاتی دهلران مهران زیر دید و تیر دشمن بود، تدارکات به موقع نمی رسید. هوا گرم بود و چند روز بود که یخ به ما نرسیده بود، آب درون تانکر، گرم و داغ بود و خوردن آن آب باعث سوء هاضمه بچه ها شده بود. شهید آنجفی فرمانده محور بود، من برای ایشان پیک فرستادم و مشکل را گفتم و متذکر شدم که با ...
دو شرط امام خمینی برای تفریح
ایشان دعایی بفرمایند شاید فرجی حاصل شود. وقتی خدمت امام (ره) رسیدند، ایشان با محبّت خاصی که به رزمندگان داشتند به چند حبّه قند دعائی خواندند. قند متبرّک شده را به برادر مجروح دادند، یکباره حالش عوض شد و رو به بهبودی نهاد. هنگامی که پزشکان دوباره او را معاینه کردند گفتند: این به معجزه بیشتر شبیه است. * عنایت به خانواده شهدا همسر یکی از شهدای لبنان برای حضرت امام (ره) نامه ای نوشته ...
گفتگو با خانواده محمدعلی فردین + تصاویر
چشمم به این تابلو افتاد به آقای فردین گفتم: این تابلوی سیاه قلم بی نظیر است. از من پرسید: از تابلو خوشت آمده؟ گفتم: خیلی زیاد. به خانه برگشتم و دو ساعت بعد پدر همسرم آن تابلوی بزرگ را با وانت برایم فرستاد. استاندارد فیلم های پدربزرگم متفاوت است حنا فردین: اولین نوه پسری فردین هستم. حدودا هفت ساله بودم که پدربزرگم فوت کرد اما خاطرات زیادی از او در ذهن دارم. به یاد دارم هر بار که به ...
تیر خلاصی که به سینمای ایران زدند
و گفت رفته بودم جشنواره استانی کرمانشاه،از سالنی بازدید کردم. طبقه بالا رفتم و دیدم هیچ کس طبقه بالا نیست، از آنجا نگاه کردم و دیدم طبقه پایین هم خیلی خالی است. پرسیدم پس تماشاگران کجایند؟ گفتند ردیف اول چند نفر نشسته اند که باید از آن بالا می افتادیم پایین آن ها را می دیدیم و گفت که من آن جا یاد تو افتادم. امیریوسفی: صداقتش در گفتن این مطلب قابل تقدیره.....! این ...
آنکه فلک الافلاک را به مردم ایران بازگرداند
دید خیلی مطلوب شروع کردم. گفتم اگر اینها را بخواهم اول کار می گویند اعتبار نداریم. به من یک منشی داده بودند و یک مستخدم. حقوقم هم حقوق معلمی نبود و کمتر بود. نامه ای به وزیر نوشتم که من حقوقم کمتر از معلمی است و نمی توانم و می خواهم به معلمی برگردم. شنیدند و بودجه را تأمین کردند. درباره موسیقی و هنر لرستان چه کردید؟ بچه های لرستان را قبلاً مطالعه کرده بودم. البته تحقیق موسیقی لرستان را ...
بنیاد در آینه مطبوعات
وقت شهیدنارنجی من را بخشید، اما بعد هم تنبیه کرد لطفا جریان اسارتتان را تعریف کنید. تیپ ثارا... تخریبچی کم داشت. از شهیدمیرزایی نیرو خواسته بودند. با اینکه مجروح بودم و هنوز عصا داشتم، به شهید گفتم می توانم بروم. ایشان گفتند برو نیروها را از سرخط ردکن، اما برگرد. آن شب در عملیات نشد برگردیم چون میدان مین های متعددی وجود داشت و نیروها در محاصره افتادند. یادم هست در بلندی تپه همان طور که ...
شب عاشورایی خلبانان هوانیروز/ روایتی از آخرین پرواز سیمرغ آسمان ایران
کوه یاد بگیریم تا آسایش و امنیت را برای مردم کشورمان فراهم کنیم. وی ادامه داد: صبح زود حوالی ساعت 4:30 دقیقه صبح برای انجام عملیات بلند شدیم و این عملیات یکی از بهترین عملیات های ما بود که در آن دشمن را تار و مار کردیم. میرزایی گفت: عصر همان روز خبرنگاران خارجی سرازیر شدند و باور نمی کردند ما این کار را انجام داده باشیم، احمد به آنها گفت: بیائید جنایات اربابان تان را به شما ...
سال ها چشم انتظاری برای رجعت 2 دُردانه مفقودالأثر/ یک کانال با 100 شهید
خورده لگد کنیم. مجبور بودیم، کسی هم اعتراض نمی کرد، یاالله، یاالله... می گفتیم و رد می شدیم، حالت مان نیم خیز بود، اگر سرمان را بلند می کردیم، تیر تراش ها آن را می بردند، وضعیت کانال طوری بود که یکسره نمی شد حرکت کرد، هر 10 15 متر باید استراحت می کردیم، حالا نشسته بودم، گرمم شده بود، یک نفر هم کنار من نشسته بود، یکی دیگر از بچه ها هم کنار او، آن طرف تر دراز کشیده بود، این دو نفر روبه ...
دشمن از اعتقاد و ایمان بسیجی ها می ترسد / سید احسان تربیت شده مدرسه بسیج بود
. من از خیلی از کارهایش هم بی اطلاع بودم. پس از شهادتش تازه می شنوم که چه کارها برای خدمت به مردم انجام می داده. دوستان احسان تعریف کردند که در جبهه جنگ هر روز صبح نماز حضرت زهرا را می خوانده و همیشه با خدا و باایمان بوده. سید احسان به حجاب تاکید داشت. صله رحم را به جا می آورد. همیشه ایام عید که می شد اسم تمام فامیل را روی کاغذ یادداشت می کرد تا کسی از قلم نیفتد. هر بار قبل از رفتن به ...
قهرمانی که از تَل عاشقی به المپیک رم رسید
پنجه نرم می کردم و فعالیت های بسیاری برای تامین مخارج خانواده ام انجام می دادم. یادم هست روزی آقای عطارزاده، مسوول امور اداری شرکت نفت، جایی که در آن جا به عنوان کارگر مشغول به فعالیت شده بودم، از من خواست تا مقداری وسیله به خانه اش ببرم، زمانی که به خانه او رسیدم، دیدم تعدادی از بچه ها مشغول تمرین وزنه برداری هستند. زمانی که نزدیک رفتم تا به وزنه ها دست بزنم، آن ها با هشدار به من گفتند که "بچه به ...
گفتگوی خواندنی با یک خنثی کننده مین
به گزارش علت، هر روز صبح خروس خوان با 3 بچه و همسرش خداحافظی می کند و می رود به سمت مین؛ مین هایی که تخریب آنها دیگر کار روزانه اش شده است. جفیر، طلاییه، فکه و چذابه برایش فرقی نمی کند. خانواده اش با کارش کنار آمده اند و دوستانش می گویند تا زمانی که او سرکار است، حتی به تلفن همراهش زنگ نمی زنند، چون برخی از خمپاره ها به صدای موبایل نیز حساس هستند. محمد شبیبی جوان 38 ساله ای ...
پسرم در تابوت داماد شده بود +عکس
ثامن الائمه (ع) حضور داشت، از جبهه آبادان ترخیص شد، گردان را در مدرسه ای در شهر آبادان مستقر کردند، قرار بود قبل از ظهر اتوبوس ها بیایند تا ما را به اهواز ببرند ولی خبر آوردند اتوبوس ها بعد از ظهر می آیند. بچه ها آن روز نماز جماعت را به امامت فردی به نام شاه بیگی برگزار کردند، سرباز مومن و متدینی بود و اهل تهران همه او را دوست داشتند، بچه ها در کلاس ها و راهرو های مدرسه در حال استراحت ...
شهید همدانی دمشق را از خطر سقوط نجات داد
زینب(س) کنارهم نشسته بودیم و بعد از نماز مغرب و عشاء، چندین سوال از ایشان پرسیدم و هنگام خداحافظی یکدیگر را در آغوش کشیدیم. از چهره نورانی ایشان حس عجیبی در من ایجاد شد؛ به طوری که هنوز چند قدمی از ایشان دور نشده بودم که نتواستم خودم را کنترل کنم و زدم زیر گریه. بچه ها دورم جمع شدند و علت را پرسیدند که همان جا گفتم شهید همدانی هم رفتنی شد. یک روز دیگر در حرم حضرت رقیه(س) بعد از دعای ...
شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید+ تصاویر
می زد مسعود با لبخند قشنگی سرش را به نشانه تاسف تکان می داد و ناراحت خیلی ها از فهم حقیقت محروم اند. به جای الکترونیک ؛ پرواز را انتخاب کرد درسش خیلی خوب بود. دیپلمش را که گرفت دانشگاه رفت و الکترونیک خواند. حوالی امتحانات ترم اول دانشگاهش بود که آمد و گفت می خواهم پرواز یاد بگیرم و باید یک سری کارهای پزشکی برایش انجام بدهم . گفتم مسعود درس داری. گفت مادر تو به درس خواندن من ...
تحصیلات آکادمیک بازیگری ندارم
...، آقای آب پرور، آقای قنبری و. . . در ژانرهای مختلفی بازی کردم و چیزهای زیادی از همه آنها یاد گرفتم. خب، چه چیزی بهتر از این؟ من اگر در کاری 90 دقیقه ای هم بازی کردم که حتی معلوم نبود کی پخش می شود و کسی آن را می بیند یا نمی بیند اما باز هم بیشترین تلاشم را کردم. برایم قبل از هر چیزی مهم این بود که کارم را درست انجام دهم و به خودم می گفتم پریناز تو باید بهترین کارت را انجام دهی حتی اگر دیده نشود. زندگی ایده آل ...
قدیر از همان کودکی گلچین شده بود
سوریه رفته بود. در تهران هم چند دوره نظامی گذرانده بود و چند گردان دستش بود و فرمانده گردان امام حسین(ع) بود. مسئولیتش زیاد بود. صبح که به سرکار می رفت 12 شب به خانه می آمد. من به او می گفتم تو چند شیفت حقوق می گیری که تا الان سرکار می مانی؟ می گفت به خدا حقوق همان یک شیفت را می گیرم. می گفت من در هفته یک روز به دانشگاه برای درس خواندن می روم و باید پنج برابر کار کنم تا این یک روز جبران شود تا ...
از گهواره شدن شلمچه تا درگیری تن به تن با نارنجک
جدا شدن از این گردان، به گردان علی ابن ابیطالب (ع) ملحق شدم، گردانی که در خط مستقر بود، ابتدا به عنوان نیروی جز فعالیت می کردم و بعد در گردان جانشین گروه ضربت شدم. جا به جایی گردان شب ها یا قبل از طلوع آفتاب انجام می شد تا دشمن موقعیت را شناسایی نکند، متأسفانه عراقی ها از جابه جایی گردان بویی برده بودند و در همین هنگام آتش سنگینی به پا کردند تا تلفات بگیرند و خدا را شکر در این مرحله ...
گفتم: پاشید ننه! برگردید جبهه
... هادی بارها به مادر گفته بود که چون تو راضی نیستی، من شهید نمی شوم و الا تا حالا باید بارها شهید می شدم. آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که یادم هست یکبار مامان دست هایش را بالا برد و گفت خدایا اینها مال تو هستند، آرامش ندارند. اگر می خواهی آنها را ببری خودت می دانی. یک هفته بعد هادی شهید شد. نفر وسط، شهید هادی قنبری *دل بخواه یک شهید! رضا چند ماه مجروح بود تا 6 ...
منطق جالب شهید صحرائیان در مواجه ها با بعثی ها/ چشمی که جاماند!
منطقه عملیاتی خیبر باهم به شناسایی می رفتیم. ازخصوصیات شهید صحرائیان این بود که کارش را خیلی زود انجام می داد و تمام می کرد؛یعنی خودش را سریع به دشمن می رساند، یک روز خدمت ایشان عرض کردم که چرا اینقدر زود کار را تمام می کنید؟ گفت: من درکار خودم منطق و ایده ی خاصی دارم گفتم چطور؟ گفت: عراقی ها مثل زنبورند اگر بخواهی زیاد دنبالشان بروی، در واقع دست در لانه ی آن ها کرده ای و ضررش را خودت خواهی دید، به همین خاطر کار را زود و سریع تمام می کنم تا به آن ها فرصت ندهم. ...
سردار همدانی و 40 سال زندگی مجاهدانه
.... بعدها وقتی حسین همدانی را می دیدم، از خاطره های دشت عباس تعریف می کردیم. حتی یک بار بچه های روایت فتح ما را بردند آن جا و گفتند از خاطرات دشت عباس برای مان بگویید. روز هفتم فروردین سال61، قرار بود عملیات در منطقه سایت رادار انجام شود. حسن باقری، حسین همدانی را توجیه کرد که تنگه ابوقریب را دور بزند. این تنگه در غرب دشت عباس قرار داشت که چاه های نفت و سیستم تجهیزات انتقال نفت ...
صاحبخانه گفت از دیوار مردم برو بالا
طلافروش ها فکر می کردند میلیاردر هستم. برای همین به من اطمینان می کردند و اجازه می دادند طلاها را از مغازه بیرون ببرم و بعدا پولش را بیاورم. آن جعبه شیرینی هم برای فریب دادن طلافروش ها نبود. برای زن و بچه ام خریده بودم. دوربین های مداربسته هر سه طلافروشی، تصویر شما را ضبط کرده اند که برای انجام سرقت ها چند بار در اطراف طلافروشی ها پرسه می زدید و در لحظه ای مناسب وارد آنها می شدید؟ ...