سایر خبرها
خاطرات عطارباشی /املاء و انشاء
خرداد ماه بود و امتحانات ثلث سوم (آخر ترم امروزی!) رو یکی بعد از دیگری می دادیم و بعد از هر امتحان طبق یک سنت حسنه! کتاب و دفتر اون درس رو طی مراسم باشکوهی می سوزوندیم یا پاره می کردیم و از شرش خلاص می شدیم! آخرین امتحانی که داشتیم ، امتحان املاء و انشاء بود و زمان امتحان ساعت 4 بعدازظهر بود. صبح روز امتحان ، یکی از همکلاسی هام برگشت و بهم گفت : عطار! بیا بریم سینما فیلم لورل هاردی ...
وقتی امام حسین(ع) حرم خود را جارو می کند؟!
، بخوابد. از او سؤال شد چطور شد شما بعد از ناهار می خوابی؟. گفت: شنیده ام که امام (ره) بعد از ناهار می خوابیدند. گفتم: چرا شما فقط از خواب امام (ره) تقلید می کنی؟ چرا نماز شب امام را نمی بینی؟. * وقتی همه یکی هستیم آیت اللّه مشکینی می گفتند: چند نفر طلبه در حجره بودیم و هرچه پول داشتیم زیر فرش می گذاشتیم و می گفتیم: هرکه هرچه نیاز دارد بردارد و خرج کند. اصلًا نمی پرسیدیم این پول مال ...
مدافع حرمی که برای رفتن به سوریه گریه کرد
سواد بود ولی فرد متدینی بود. یادم هست همین چند روز قبل که یکی از روحانیون بعد از شهادت آقا سجاد به منزل ما آمد، درباره پدرم می گفت وقتی که من برای تبلیغ به روستا آمده بودم وبه دلیل بدی راه در مسیر ماندم، پدر شما من را به خانه اش برد و از ما پذیرایی کرد. من خودم این موضوع را شنیده بودم ولی این بار خود آن روحانی مستقیما برایمان تعریف می کرد. در محل ما شخصی بود که من هنوز هم در طول این همه ...
خواب عجیب شهید آیت الله دستغیب قبل از شهادت+تصاویر
همین بسیار عصبانی شده بودند و همه مردهای خانواده را بردند. بعد هم دائماً می آمدند و خانه را زیر و رو می کردند. من بچه بودم و چادر مادرم را محکم می گرفتم و گریه می کردم. مادرم می گفتند: نمی دانم آقا کجا هستند، ولی آنها اصرار داشتند که شما می دانی و بروز نمی دهی! دفعه چهارم که در خانه مان ریختند، از مردان خانه کسی جز آسید محمدهادی باقی نمانده بود که آن موقع چهارده سال داشت. مادرم گفتند ...
جنایت پس از دیدن چت های تلگرام
کشیده شد و او حالا به دادسرا منتقل شده تا از خود دفاع کند. او درادامه در گفت وگو با همشهری از جزئیات جنایت می گوید. انگیزه ات از قتل چه بود؟ شهروز (مقتول) را می شناختم. درواقع با او دوست بودم. گاهی با او درددل می کردم و رازهای زندگی ام را به او می گفتم. تا اینکه چند روز پیش با موبایل مادرم درحال بازی بودم که ناگهان یک پیام تلگرامی به دستش رسید. کنجکاو شدم و آن را خواندم ...
بشارتی در دوم خرداد هاشمی خواب بود ناطق باور نمی کرد
آقای خاتمی این طور نگاه نمی کرد. بعد از دوم خرداد، هاشمی دیگر رئیس جمهوری نبود و کابینه را دکتر حبیبی اداره می کرد. یک روز زنگ زدند که آقای خاتمی می گویند بیایید دفتر ایشان. من گفتم عرف این است که اگر کسی درخواست ملاقات دارد، ملاقات شونده باید وقت دهد. اگر آقای خاتمی درخواست ملاقات دارد باید از من بخواهد وقت تعیین کنم من که درخواست نکرده ام. گفتند این توهین به رئیس جمهوری منتخب است. خلاصه ...
پیربند: فساد همه جا هست
! چه زمانی از شرکت هواپیمایی خارج شدید؟! یازده سال کار سخت باعث شد که سرانجام خودم را بازخرید کنم. دچار مشکل عصبی بودم چرا که شبها نمی توانستم به خاطر کار بخوابم و روزها باید به کارهای شرکت می رسیدم. یک روز صبح نتوانستم از خواب بیدار شوم و گفتم دیگه نمی رم! همین شد که خود را بازخرید کردم. من مشکل مالی نداشتم که بخواهم برای پول کار کنم اما شخصیت من به گونه ای بود که نمی خواستم از ...
ماجرای بی تیم ماندن مهدی امیرآبادی در لیگ برتر
شبانه رضایت نامه من را گرفتند و امدم استقلال همان زمان پرسپولیس هم مرا می خواست ، اما وقتی استقلال امدم تیم ملی را از دست دادم اما توانستم کاپیتان استقلال شوم و سر بحث کاپیتانی هم از این تیم جدا شدم بعد پیش فرکی و اقای کا ظمی رفتم و خدمت این عزیزان بودم شاید بی حاشیه بودن و بی سر و صدا بودن من موجب این شد که نتوانم آنجور که باید در استقلال رشد کنم شما همیشه در یک سطح بودید و کمتر افت و خیز ...
پدرم ترکیبی از شجاعت و عشق به اهل بیت بود
. خوزستانی ها عشق به امام حسین و اهل بیت دارند. در پایان اگر خاطره ای از پدرتان دارید، برایمان بگویید؟ پدرم می گفت من آنجا خواب ندارم. می گفتم برای چه؟ می گفت از روزی می ترسم که بخوابم و فردایش نتوانم از حضرت زینب دفاع کنم. می گفت در 24 ساعت روز شاید دو ساعت بتوانم بخوابم. تمام دغدغه اش دفاع از حرم ائمه بود. می گفت اول ائمه بعد کشورم، چون اگر ائمه نباشند من کشوری ندارم و آنها از ...
ناگفته های وزیر کشور سابق از 2 خرداد 76
.... اتاقمان کنار هم بود و منشی و تلفنچی و رئیس دفتر مشترک بود. یک روز آقای ولایتی از هیأت دولت آمد و گفت آقای هاشمی گفته شما بروید وزارت کشور. گفتم قرار بود من بروم امارات. گفت جواب سوال آقای هاشمی را بده. فردا آقای هاشمی من را خواست. گفتم من از همه مقامات بیشتر در خلیج فارس نفوذ دارم. مادر من که فوت شد، شیخ زاید که به ما فحش می دهد، تلفنی به من تسلیت گفت یا موارد دیگر را برشمردم و گفتم اینها از ...
نوجوان قاتل قربانی خیانت شد
ام را در اختیارش گذاشتم. سعید اما هر روز وعده می داد که پیامک ها را می فرستد و به جای آن پیامک های عاشقانه می فرستاد تا اینکه پسرم از ماجرا باخبر شد و به سعید هشدار داد. بعد هم خانه مان را به چند کوچه آن طرف تر انتقال دادیم، اما من هم برای خرید به مغازه سعید رفت و آمد داشتم. روز حادثه در خانه بودم که پسرم سراسیمه وارد شد. چاقویی از آشپزخانه برداشت و گفت قصد دارد با سعید دعوا کند. هر چقدر تلاش ...
عکس/این زن سال هاست دنبال والدینش می گردد
فرزند واقعی او و پدر نیستم و آنها مرا به فرزندی گرفته اند، شوکه شده بودم. مادر متوجه شده بود؛ بنابراین آرام تر همان جملات را برای من تکرار کرد. چند دقیقه بیشتر طول نکشید که شروع به گریه کردم. تلخی سخنانی که شنیده بودم آنقدر آزارم می داد که اشک هایم متوقف نمی شد. او می افزاید: تا چند روز حال خوبی نداشتم. از همه فاصله می گرفتم. یک احساس ترس و اندوه بر وجودم سایه انداخته بود. نمی توانستم ...
70 سال مرهم درد مردم بودم/طبابت در 93 سالگی
مادرم توصیه کرده بود که من به گریه نیفتم چون ممکن بوده به سرفه بیفتم و خطر خفگی وجود داشته باشد و همین باعث شد که من از همان سن تبدیل شدم به فرمانده خانه و مادر خدابیامرزم همه تلاشش را می کرد تا من گریه نکنم. این شرایط درزمانی بود که بچه ها ارج وقربی نداشتند و اصلاً اجازه ابراز و وجود و حرف زدن هم نداشتند، برای من فرصت استثنایی بود. درست برعکس شرایط امروز، بچه ها مطیع بی قیدوشرط بودند. ...
داوید لوییز: می توانستم قاچاقچی شوم
های زیادی کشیدم . 10 روز اولی که آنجا بودم، فقط لوبیا قرمز خرد شده خوردم! آنجا بود که فهمیدم زندگی ساده نخواهد بود. یادت می آید با اولین دستمزدت چه کار کردی؟ 10 سالم که بود، دستمزدی معادل 15 یورو در ماه می گرفتم. آن را به مادرم می دادم. باشگاه سائوپائولو البته به ما بلیت اتوبوس هم می داد که آنها را جایی در ایوان خانه می گذاشتم و بعد سعی می کردم دوباره بفروشم شان. گهگاهی چند تا ...
روضه حر نجاتم داد/ به آخر خط رسیده بودم
خودمو هیچ وقت نمی بخشم. من کاتالیزور مرگ مادرم بودم. خواهشا یه سوال دیگه بپرسید) هنرنا: چطور به فکر ترک افتادی؟ به جایی رسیدم که دیگه هچ چیز برایم ارزش نداشت . زندگم فقط شده بود مواد. زندگیم از هم پاشده شده بود.همسرم واقعا اذیت شده بود و زندگیمون داشت به جدایی می کشید. ما عاشق هم بودیم. به خاطر مواد در منزل بسیار پرخاشگر شده بودم. هر جا میرفتم انگشت نما بودم. همه می گفتند این ...
چوب ترور را ما خوردیم دادش را غرب می کشد
اعتقاداتش برنداشت و نهایتاً او را به شهادت رساندند. نحوه ترور پدرتان چطور بود؟ پدرم 7 شهریور ماه 1361 در سن 42 سالگی بعد از عمری مجاهدت در راه پیروزی انقلاب اسلامی به دست مجاهدین خلق در خیابان آزادی تهران ترور شد و به شهادت رسید. من زمان ترور پدرم 14 ساله بودم. شب شنبه بود که منافقین به خلق وارد حیاط خانه ما شدند و آمدند پشت شیشه. به پدرم گفتم دو نفر آقا پشت شیشه هستند ...
محسن امیریوسفی: من اصولگرا هستم/ استقبال از خواب تلخ برایم موهبت است
. من دنبال آن امضای شخصی بودم. تمام فیلم های درخشان سینمای ایران از باشو ی بیضایی گرفته تا ناخدا خورشید تقوایی و خانه دوست کجاست کیارستمی به این دلیل درخشانند که با امضای شخصی سازندگانشان شکل گرفته اند. اعتقاد شخصی من این است که همه جهان سینما همه مطالب و همه نقدها را باید دید و خواند ولی بعد باید همه آنها را فراموش کرد و کار خودت را بکنی. آن زمان که من خواب تلخ را ساختم الگویی خلاف جریان وجود نداشت ...
من و مادر نازنینم، حمیده خیرآبادی
، هیچ کس دیگر هم فکر نمی کرد، چون هنرمندان بزرگ آن زمان تئاتر هم زیر ضرب سوال بودند. در نتیجه اصلا راهی وجود نداشت که تو بخواهی راهت را جدا کنی یا نکنی. راه را آن غریزه، آن استعداد، آن خواست، آن میل و آن عشق ادامه داد. مادر من تا سال ها به صاحب خانه اش نمی گفت که بازیگر تئاتر است. می گفت توی خیاط خانه کار می کند؛ مردها هم همین طور. آقای مرتضی احمدی توی راه آهن کار می کرد و آنجا نمی گفت ...
بازخوانی یک مصاحبه جالب با ناصر حجازی
.... به هرحال، این مصاحبه به قول دست اندرکاران آن نشریه 14 ساعت طول کشیده بود و به تنهایی نیمی از 52 صفحه مجله را مال خود کرده بود و تویش از تولد ناصرخان تا ماجراهای روز درباره همه چیز صحبت شده بود. دوران کودکی من در خیابان آریانا متولد شده ام. پدرم آژانس املاک داشت. چهار خواهر و یک برادر داشتم که البته هیچ کدام علاقه ای به ورزش نداشتند. من بازیگوش ترین فرد خانواده بودم ...
روایت کارگردان سینما از حضور یک آقازاده در جبهه
بودید؟اصلا چی شد که یکدفعه فعالیت های هنری را ول کردی و سر از جبهه درآوردی؟ خب وقتی جنگ شد، همه رفتندجبهه! ما هم آن زمان، قبل از جنگ، خب می شد که راحت کار کنیم ولی وقتی جنگ است آدم حال و حوصله کار کردن، به آن صورت ندارد، این یک واقعیت است. من هم رفته بودم جبهه، البته افسر وظیفه بودم، من را فرستاده بودند مریوان. آنجا شهید صیاد شیرازی ( که آن موقع، سرگرد بودند ) من را گذاشت رئیس رکن یک تیپ ...
سحر قریشی و سمانه پاکدل از دوستی شان می گویند!
که چند ماه بیکار بودم و هیچ کس در طول این مدت بیکاری سراغی از من نمی گرفت ولی به محض اینکه یک حاشیه ایجاد می شود، همه برای تذکر و محدود کردن حمله ور می شوند! پاکدل: دقیقا همینطور است. زمانی که ما با دلنوازان شروع کردیم اصلا تجربه نداشتیم و نمی دانستیم مثلا برای مصاحبه با یک مجله چطور باید عکس بگیریم و چه بکنیم! در همان سریعا برای یک عکس به ما تذکر دادند و ما را احضار کردند و حالا هم این ...
خواهر و برادری در خاک سفید به خاک سیاه نشسته اند
و مادربزرگش را می گیرم که می گوید: برای مراسم تشییع جنازه دایی ام به شمال رفته اند. از علیرضا ماجرای زندگی اش را می پرسم، با گل های قالی رنگ و رو رفته اتاق بازی می کند و می گوید: دو ساله بودم که پدر و مادر به دلیل خرید و فروش مواد مخدر دستگیر و به حبس ابد محکوم شدند و سرپرستی من هم از همان زمان به پدربزرگ و مادربزگم واگذار شد. وقتی در مورد تحصیلات و کارش سؤال می کنم می گوید ...
دوستی با مرد گرگ صفت عاقبت فرار از تنهایی بود
گرایان و بی تاب بود ، اشکهایش را پاک کرد و گفت: سه روز پیش صبح زود مشغول جمع کردن رخت خواب و مرتب کردن خانه بودم که زنگ خانه به صدا درآمد، مانند عادت گذشته شاسی درب بازکن را زدم و وقتی به صفحه نمایش درب بازکن نگاه کردم هاشم را پشت در خانه دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی علت حضورش را پرسیدم ، هاشم از من خواست کپی شناسنامه و کارت ملی همسرم را برایش جلو در خانه ببرم من هم بدون ...
روشنفکران از شمس مخالف خوانی می خواستند
طرفداری از حزب توده و بعد هم دعواهای فضای طی شده است و می دید که زمان خلق کردن آثار، از او گذشته است. ظاهراً رابطه آقا شمس با آقای محدث اوج و فرودی داشت. به این موضوع هم اشاره ای کنید بد نیست. اوایل چندان میلی به این رابطه نداشت، ولی اواخر... بله، ایشان این موضوع را در مقاله ای نوشته اند! بعد از اینکه پدرم فوت شدند، یک روز آقا شمس تلفن فرمودند و گفتند: هاشم! اگر وقت کردی یک دقیقه ...
دستگیری جوان 18 ساله به جرم اعتیاد و روابط نامشروع
هزینه های مصرف مواد مهتاب نیز خیلی سنگین بود با این وجود هم چنان به ارتباطم با او ادامه می دادم تا این که روز گذشته پلیس در حالی ما را دستگیر کرد که هیچ مدرکی برای اثبات زوجیت خود نداشتیم؛ اکنون وقتی به حقیقت ماجرا می اندیشم به درستی سخنان بزرگ ترها پی می برم که عاقبت تصمیم گیری بر اثر هیجانات و احساسات جوانی چیزی جز بدبختی و فلاکت نیست. کاش بعد از فوت پدر و مادرم ، به حرف های مادر بزرگم توجه می کردم که این گونه... 2007 ...
چرا از الهام چرخنده می ترسند؟
روز هم مطلب تازه ای بر علیه اش در می آورند یک روز به دروغ از قول او مطلب می زنند که از نیکی کریمی شکایت کرده روز دیگر به او تهمت می زنند یک روز عکس های قدیم او را منتشر می کنند یک روز به او تهمت می زنند. تازه این به جز تهدید ها اذیت هایی است که مانند شکستن شیشه خودروی او انجام می دهند. گفت بله ولی این موضوعات همه دلیل دارد. دلیل آن این است که خانم چرخنده از پشت پرده سینما خبر دارد! (با ...
شوخی های جالب اینترنتی - 25 آذر 94
؟ 13. اقتصاد، فرهنگ و سیاست ایران رو دیگه فقط و فقط میشه با فتوشاپ درست کرد. 14. کمبوجیه یکی از پادشاهان هخامنشی بوده که خیلی کم بوجی بوجی میکرده. در واقع اصلا از این لوس بازیا خوشش نمیومده. 15. عینک آفتابی میخرین 5میلیون؟ تو پنج میلیون بده من چتر میگیرم بالا سرت به هرکیم برسم میگم توخیلی پولداری. 16. سال آخر دانشگاه بودم دیدم مادرم اومد تو دانشگاه گفتم ...
رانیری: نمی خواهم از خواب بیدار شوم و دوست دارم به این رؤیاپردازی ادامه دهم
. ما در حال سپری کردن دورانی جادویی هستیم، اما باید به سختکوشی مان ادامه دهیم. من نمی خواهم از خواب بیدار شوم، دوست دارم به این رؤیاپردازی کنار هواداران مان ادامه دهم. لطفاً نخندید! من نمی دانم پنج امتیاز دیگری که برای قطعی شدن ماندن مان در لیگ برتر می خواهم، چه زمانی به دست خواهد آمد. ما چهار بازی سخت در پیش داریم که برابر اورتون، لیورپول، منچسترسیتی و بورنموث است که همگی تیم های فوق العاده ای ...
علمداران استقامت ایرانی
کشتن گوسفند هیچ فرقی ندارد! از این جور حرف های عجیب و غریب خیلی درباره اش شنیده بودیم!به بنده می گفتند:آقای همدانی !کافیست بروی جلوی خانه آن ها ،رفتن همان و نفله شدن همان ...آقای موسوی کارد قصابی اش را می آورد و شکم تو را سفره می کند! طبیعی است خیلی خوف کرده بودم منتها دیدم نمی شود به خانه سایر شهدا بروم اما به خانه ی این شهید نروم .از آن طرف محمود شهبازی وقتی فهمید می خواهم ...
عاشقانه های من-قسمت دوم
دیگه سقوط کرده بودم. و صد البته اونطور که می گفت هم این خصیصه فضولی برایش جذاب نبود و حتی وقتی زنش ازش می پرسیده کجا بودی تا حالا؟ جواب میداده مگه تو فضولی؟ فتیله فضولی چیزی نیست که وقتی بالایش کشیدی دیگر به این راحتی ها پایین بیاید ولی خانه نشینی من به خاطر برف و زانوی گچ گرفته ام، به دادش رسید و وقت کرد فلنگ را زودتر از اینکه فضولی های من کار دست کانون گرم خانواده اش بدهد، ببندد. اما تصویر کاغذهای لوله شده عقب ماشینش از ذهن من پاک نشد و من دو سال بعد دانشجوی معماری شدم.. ادامه دارد ...