سایر خبرها
شبی از شب های یک زن خیابانی
به خودتم گفتم چطور حاضرم بیام. من تک می پرم که روی همه ماجرا کنترل داشته باشم. می پرسم نمی ترسی این وسط بلایی سرت بیایید؟ اصلا تا حالا شده کسی این وسط اذیتت کند. کمی نگاهم می کند. نه تو انگار حالت خوب نیست. این وسط این سوالا چیه می پرسی؟ چرا اذیت نشدم. خوبم شدم ولی به حال تو چه فرقی داره؟ اینم یه کاره مثل باقی کارا که خب سختی های خودشم داره. یه عده آدمن کمتر اذیت می کنن و بعضی ها هم ...
با میرزا عبدالجبار خان در مکه و مدینه (سال 1326 ق / 1287 ش)
...، روزنامه را نوشتم و گاهی هم به شوخی آن را شب نامه نوشته: الآن نماز را خوانده و مشغول تحریر این شب نامه هستم ] و بیش از همه، گزارش اخبار کارهای جاری وی در طول روز و ساعات بیداری شب است. از نظر زمانی سفر در رمضان سال 1326 قمری آغاز و در رجب سال 1327 پایان یافته و این دو سال چنان که می دانیم اوج رخدادهای مشروطه در ایران بوده که گهگاه و البته بسیار اندک در این سفرنامه نیز انعکاس یافته است: یک نفر ...
دیدار با یک "جانباز افغانستانی" مدافع حرم
حکیمی خندید. برای این که کم نیاورم به او گفتم درست است برای جنگ آمده ام اما دوست ندارم مفتکی شهید شوم. دوست دارم اول عده زیادی از این ها را بکشم و بعد شهید شوم. همین جوری خمپاره بخورد و شهید شوم خوب نیست. خلاصه سر خندیدن حکیمی و اینکه این ترسیدن را برای من دست گرفته بود، خیلی با او بحث کردم. ساعت 12 شب بود و همه در جایگاهمان مستقر شده بودیم و نگهبانی می دادیم که فرمانده آمد و گفت فردا عملیات هجوم ...
آرزوی پدر و مادرم این است که با دست خودشان دار مجازات را به گردن تروریست های پژاک بیندازند
مدام با ادهم در تماس بودم چرا که بعد از حادثه رانندگی و تحرکات پژاک و مظلومیت ادهم همه و همه در ذهن من جمع شده بود تا این فکر را بکنم یک روز قبل از شهادت با ادهم تماس گرفتم و از تحرکات پژاک از او پرسیدم گفت فعلا منطقه ما آرام است ولی در جاهای درگیری وجود دارد حتی در منطقه های دیگر چند نفر از نیروهای نظامی را به شهادت رساندند بعد از قطع تماس پسر عمه ام بهزاد همراهم بود و بهش گفتم ادهم شهید میشه و ...
ماجرای کادوی عقد شهید خرازی/ گریه نیروهای لشگر ارومیه برای فرمانده لشگر امام حسین(ع)
آورم برای مثال آن است که عملیات کربلای 5 بود که قرارگاه لشگر 11عراق را فتح کرده بودیم. حاج حسین درسنگرهای آنجا که گرفته بودیم می رفت و مستقر می شد. یک روز صبح زود برای سرکشی رفتم دیدم از یکی ازسنگرها دود بلند می شود که در کنار آن مهمات و ادوات بچه ها بود از قرارشب گذشته آتش گرفته بود و متوجه چیزی نشدم رفتم به دنبال چراغ قوه دیدم شهید خرازی یک چراغ قوه آورد، گفتم حاج آقا من خودم می روم. گفت نه تو ...
هنرمندان از بنیامین بهادری و همسرش می گویند+تصویر
شد و از خانواده اش دعوت کردیم و ارتباط خانوادگی ما از طریق همسر من و همسر مرحوم بنیامین شکل گرفت. رفت و آمدهای زیادی با همدیگر داشتیم و خانواده بهادری یکی از نزدیک ترین دوستان من و همسرم خانم مستانه مهاجر بودند و هستند. در این بین ارتباط دختر من و بارانا هم بسیار صمیمی است. باورکردنی نبود آن شب در راه برگشت به منزل بودم که همسرم با من تماس گرفت و گفت بنیامین و همسرش تصادف کرده ...
50 ساعت سربازی پای درس پیشکسوتان معارف جنگ
. ما حتی در مراسم سوسنگرد امسال، یک سرباز به نام آقای سلیمی که منقضی خدمت 56 بود آوردیم. این ها سال 56 سربازیشان تمام شده بود، جنگ که شروع شد ارتش این ها را احضار می کند تا 6 ماه احتیاط خدمت کنند. ایشان هم از کسانی بودند که دوباره وقتی جنگ شده بود آمده بود و در یک گروه در سوسنگرد راننده یک ماشین سنگین شده بود. ماشین های خیلی بزرگی که توپ های 130 را می کشد و مهمات را حمل می کند. ایشان ...
دنبال حال موسیقی هستم
تحقیق و تفحص هم زمان، گوش کردن و تکرار لازم است. شما یک مثنوی مولانا را باید 70 بار خوانده باشید تا بتوانید درباره اش سوال درست و اصولی داشته باشید. این کار من البته در آن اندازه ها نیست ولی به هر حال باید چند بار شنیده باشید. این کاری است که من نزدیک به چهل سال پیش کرده ام. الان می توانیم موسیقی گوش کنیم و البته موسیقی های به روزتر گوش کنیم. این موسیقی، موسیقی روز نیست. یادم رفت بگویم که من این کار ...
شهید "احمد امینی" وجودش برای حفظ نیروها می سوخت/ مناجات رزمنده ها در نخلستان های بهمن شیر
بین برود. می گفت: من باید این اضطراب را بشکنم. حاج احمد از سه نهر علی شیر، بلامه و مجری بچه هایش را وارد آب کرد شروع کردند به کار غواصی و رفتند تا کنار اروند و دوباره همان راه را برگشتند. مسیر نقطه رهایی را توجیه شدند و اروند را از نزدیک دیدند. شب بعد هم این عمل را دوباره تکرار کردند. وقتی حرکت بچه های غواص را دیدم، احساس کردم که شکستن خط برای اینها سهل و آسان است. بر خط دشمن مسلط بودند و هرکدام ...
روضه ای که منشا آن سفارت انگلیس بود!
مسئولیت های وی سایه افکنده باشد اما تاریخ همیشه بر رشادت چنین مردانی گواه می دهد و نمونه بارز آن نیز دلاوری های هشت سال جنگ تحمیلی است. به پاس رشادت های روحانیون رزمنده در هشت سال جنگ تحمیلی روز روحانیت و دفاع مقدس در تقویم رسمی کشور در تاریخ 1 اسفند همزمان با سالروز شهادت شهید محلاتی نماینده ولی فقیه در سپاه به ثبت رسیده است. حجت الاسلام مصلحی به همین مناسبت در خبرگزاری دفاع مقدس حضور یافت و ...
دوران اسارت در "اردوگاه 15 تکریت"
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس، پایان جنگ درست روزی بود که میکائیل احمدزاده به دست نیروهای عراقی افتاد. دو سال و چند ماه خاطرات آزاده و جانباز دفاع مقدس در قالب کتابی 193 صفحه ای از خاطرات دوران اسارت می گوید. خاطراتی که لحظه های سخت اسارات را با زبانی شیوا بیان می کند تا سندی محکم بر دیگر جنایات صدام و ارتش بعث عراق علیه رزمندگان اسلام باشد. در قسمتی از کتاب می خوانیم: ...
شعر ولادت حضرت زینب (س)
تو در آغوش حسینت خنده ات گل می کند پس به خاطر خواهی ارباب دنیا آمدی گریه کمتر کن سلام زینب قلب صبور تو برای روز عاشورا به دنیا آمدی دارد از امروز کار خانه یادت می دهد مادر خانه پس از زهرا به دنیا آمدی شاعر : صابر خراسانی منبع: پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام انتهای پیام/ ...
بنیاد در آینه مطبوعات
درآورده اند. ساعت پنج بعدازظهر با هشت دستگاه اتوبوس، دو دستگاه آمبولانس و دو دستگاه جیپ آهو به سمت گنبد حرکت کردیم. ساعت هفت صبح روز بعد به شهر گنبد رسیدیم و در مقّر سپاه پیاده شدیم. بعد از صرف صبحانه، همه نیروها (چهار گروهان) در وسط میدان صبحگاه جمع شده بودیم که ناگهان خانمی پشت تریبون قرار گرفت و شروع به سخنرانی کرد...! آنچنان داغ حرف زد که همه پاسداران گریستند. در آخر سخنرانی اش گفت: من همسر ...
دنیای پرخاطره کریم باوی؛ از مستطیل سبز تا جبهه های جنگ
از دوران بازیگری اش، همچنان با حسرت از آن سال ها یاد کند. باوی، مهاجم آبادانی سابق فوتبال ایران به سال های دور رفت؛ به نقطه آغازین فوتبالش. به جبهه های جنگ، به روزی که با اولین حقوقش انگشتری زنانه گرفت، به لحظه برآورده کردن آرزوی یک پیرزن، به روزی که همسرش او را ترک کرد، رفت. او از شاهین هم گفت؛ شاهینی که حالا بی بال و پر شده است. گفت وگوی تفصیلی ما با کریم باوی را در ادامه می ...
حاج قاسم زنگ زد و گفت دور شاطری را خط بکش!
تپه را که می بینید دارند می روند یک کیلومتر جلوتر و یال آن طرفی را می گیرند. یعنی جنگ سختی بود. این صحنه روز اولی بود که رفتیم آنجا. خب بالاخره معرفی و مشغول به کار شدیم. سپاه کوچکی هم بود چون آنجا مسئولیت با گردان 115 و لشکر 28 ارتش بود و یک قرارگاه آنجا داشتند و هنگ ژاندارمری هم در شهر مستقر بود. سپاه هم تقریباً امنیت داخلی شهر را بر عهده داشت و چندتا مقر داشت، چون آن زمان هنوز شهربانی ...
سرگذشت یک زندگی شورانگیز
دو به حیاط آمدند و پرسیدند چه شد؟ بخیر گذشت؟ گفتم بله همه چیز بخیر گذشت و امشب هر دو در بیمارستان می مانند که کسی شک نکند. حالا خیلی خسته ام اگر اجازه بدهید بروم بخوابم، از شما هم سپاسگزاری می کنم که این قدر زحمت کشیدید. انشاء ا... در رفت و برگشت به کربلای معلی جبران می کنم. خودم را به اطاقم رساندم و دیدم رختخوابم پهن شده روی آن افتادم و با صدای اذان صبح مسجد استاد نصر ا... از خواب بیدار شدم ...
حال خراب این داماد در شب عروسی +تصویر
پایش را که از ماشین پایین گذاشت، چشمش افتاد به حجله رسول، درست سر خیابان. بغض کرد. عروس را از ماشین پیاده کرد. همه کف میزدند. کل می کشیدند اما... شهید روحانی مصطفی ردانی پور در سال 1337 در یکی از خانه های قدیمی منطقه ی مستضعف نشین(پشت مسجد امام) در شهر اصفهان متولد شد. پدرش از راه کارگری و مادرش از طریق قالی بافی مخارج زندگی خود را تامین و آبرومندانه زندگی می کردند و از عشق و محبت ...
مداح مشهور: هر روز به خاطر پرسپولیس از دخترهایم متلک می شنوم
حاصل مصاحبه ما با این مداح پرسپولیسی پیش روی شماست... * حاج سعید! انگار پرسپولیس برای پیروزی در جریان بازی فقط دعای شما را کم داشت که این اتفاق در دیدار با پدیده رقم خورد! - من مدعی نیستم که با دعای من پرسپولیس در دیدار با پدیده پیروز شد چرا که به صرف دعا هیچ موفقیتی حاصل نمی شود اما واقعا معتقدم وقتی انسان از ته دل خواسته ای داشته باشد و برای رسیدن به این خواسته از ته دل دعا ...
با خانواده آیت الله خوشوقت
به وقت بیدار شویم. ما وقتی می دیدیم پدر قبل از اذان صبح بیدارند علاقه مند می شدیم زود تر برخیزیم و نماز بخوانیم. زمانی هم که بچه بودیم، حاج آقا همیشه عادت داشتند ظهر و شب برای نماز به مسجد بروند. آن زمان خانه ما فاصله زیادی با مسجد داشت اما پدر در همه فصول سال تمام طول مسیر را پیاده می رفتند و برخی روز ها مرا هم با خودشان به مسجد می بردند. البته این کار برای من تفریح بود. چون ...
سرطان دنده سنگین زندگی قهرمان
؛ همه بچه های ایران برای من محمدرضا هستند و دلم نمی خواهد خار به پایشان برود ولی واقعا مادرها باید به حضرت زینب(س) نگاه کنند و از او درس بگیرند که چطور در عاشورا از 2فرزند خودش گذشت.خدا فرزندانم را به من هدیه داده و مرگ و زندگی آنها هم دست خودش است . بهترین خاطره ای که از محمدرضا در ذهن مادر نقش بسته مربوط به نخستین دوچرخه سواری اوست؛ خیلی کم سن و سال بود و دوچرخه هم حداقل 10سانت از او بلندتر ...