سایر منابع:
سایر خبرها
در یادگار بازی داشت که یک بر صفر هم تراکتور با گل آقا احسان برنده شد. آن روز به عنوان هوادار به ورزشگاه رفته بودم و وقتی جو را دیدم خیلی مطمئن تر شدم که جای خوبی آمده ام. * در رویاهای خود حضور در این تیم را تصور کرده بودید؟ واقعیت اینکه فقط بگویم تراکتور نه ولی همیشه به این فکر می کردم که در تیم های بزرگ ایران و اروپا بازی کنم و تراکتور هم جزو بزرگترین تیم های ایران است. خیلی ...
مواجه شد. پیمان جبلی میراث دار رسانه ای شد که مخاطب چندانی نداشت و حالا کار سختی پیش رو دارد برای اینکه باید مخاطبان از دست رفته را پای جعبه جادو برگرداند. این کار هم به این راحتی ها میسر نخواهد بود؛ در درجه اول جبلی به سرمایه و بودجه نیاز دارد. یعنی باید بتواند خوب سرمایه گذاری کند. سریال های فاخر و فیلم ها و آثارِ بیگ پروداکشن ساخته شود که نیازِ امروز است. صدا و سیما، سریال، برنامه های ...
سینمای دهه 80 ایران هم برای خودش سینمای خاصی بود. تقابل امید در برابر ناامیدی و سینمایی که هنوز هم مثل الان بی هدف و گیشه ای تمام عیار نشده بود. فیلم خوب یا دست کم تلاش برای ساختن فیلم ها با دغدغه خوب هنوز وجود داشت و هنوز سینما از ابرستاره های قدیمی خالی نشده بود. سینمای دهه 80 ایران ، هنوز سینمایی بود که جدی اش می گرفتیم و با هیجان شرح فیلم ها را مجلات سینمایی دنبال می ...
...، به رئیس کل گمرک زنگ زدم و گفتم کاز این بخشنامه ها فهرستی تهیه کنید. تاکید کردم معلوم است که فعالان اقتصادی از کثرت این بخشنامه ها سردرگم می شوند. نکته این است که درست است بخشنامه ها از گمرک به 160 گمرک سراسر کشور برای اجرا ابلاغ می شود، اما در حقیقت گمرک مصوباتی را اجرا می کند که 89 درصد آنها مصوبات وزارت صمت، وزارت جهاد کشاورزی یا زیرمجموعه های آنهاست. اما نمای بیرونی این است که در گمرک این ...
خیلی از خودپرداز ها پول ندارن. اون هم با این همه مسافر نوروزی. دو روز قبل هم که سود سهام و یارانه دادن. اما پول نیست که مردم برداشت کنند. مشکل چبه؟ کمبود پول نقد تعمدی است؟ اما برخی می گویند دلیل افزایش نیافتن سقف برداشت پول نقد از بانک ها، قانون مالیاتی جدیدی است که برای کارتخوان ها وضع شده است. بانک ها دستور گرفتن سقف برداشت رو زیاد نکنن تا مردم مجبور باشند با ...
حاج علی. بسیجی های بی ترمز، کجا؟ فکر کردید الکیه؟ کار دست خودتون می دید! این را سردار پاسداری گفت که از اتاق فرماندهی بیرون می آمد. اما رسول انگار صدای او را نمی شنید: هستی؟ و دستش را به طرفم دراز کرد. بی درنگ دستش را فشردم و لبخندش زدم: هستم، تا آخرش. - پس بزن بریم که خیلی کار داریم. برادرسردار کلاهش را روی سر گذاشت و درحالی که لبخند می زد گفت: می دونم می ری پسر ...
الف و کسر ت و لام ) همراه با پرنده ها و چرنده ها و خزنده ها و رونده ها قد کشیدم. بی خیال از آن چه که می گذشت و قرار بود در آینده بگذرد، سوار بر اسب چوبی این سر روستا را به آن سرش می دوختم هر روز و چند باره. تا روزی که اولین معلم به روستا آمد. هنوز به شش سال نرسیده بودم که مادرم به دلیل تأخیری که داشتیم، مرا برد ته صف بچه ها و جوانان پنج تا بیست ساله که همگی کلاس اول بودیم. اولین معلم من آقای سعید ...