سایر منابع:
سایر خبرها
. صوراحیل هم همین خاصیت را داشت. خیلی ها به من گفتند تو چرا این قصه را فیلم می کنی، برو یک فیلمنامه ملتهب و خط قرمزی بساز. یا فیلمی بساز که اوج و فرود غریبی داشته باشد. اما جهان فیلمسازی من اینگونه نیست. من خودم به فیلم هایی علاقه دارم که درونی هستند و اکثرا قصه های اخلاقی را دوست دارم که یک چالش را ایجاد می کنند یا یک پیچیدگی دارند. مثلاً فضای فیلمسازی رضا میرکریمی را دوست دارم. فیلم های او اکثراً ...
.... کفشم را کندم و کوبیدم به سرش: این چه حرف زشتیه که می زنی؟ تو باید بیای سر خاک من! با لبخندی که روی لبش بود، گفت: تو و من نداره که... . دلم طاقت حرفش را نداشت؛ اما همان شد. هر بار از ظهر تا غروب سر مزارش بودم. به شوهرم می گفتم: حسین از من خواسته! نمی تونم چشم به راهی اش را تحمل کنم. پنجشنبه عروسی دخترم بود، گفتم: ببین چطور شد؟ امروز بچه ام چشم به راه من مونده... . ...
رفیق نیمه راه نبودم؛ او رفیق نیمه راه شد. من تا دقیقه نود زندگی را با او رفتم. حسین عشقی بالاتر از من پیدا کرد. او همان روزی که تصمیم گرفت برود سوریه و مدافع حرم شود عشقی بهتر از من را پیدا کرد. هرچند خیلی تلاش و تقلا کرد به عشقش برسد و برود سوریه اما نشد. حسین همیشه به من می گفت که شهید خواهد شد. می گفت من عاشق شهادت هستم و می دانم شهید می شوم. من هم می گفتم حسین پس تو الکی به من می گویی ...
قاتل بد اختر تو من که از بهر تو این گونه پریشان شده ام وای بر حال دل خواهر غم پرور تو ای دریغا تو شدی کشته و باشد به وطن چشم بر راه تو صغرای حزین دختر تو مرحوم حجت الاسلام سیدرضا رضاییان، امام جماعت فقید مسجد جامع لویزان ماجرای لقب وارسته در سال 1344 که به درخواست مردم محله لویزان بنا بود به دست آیت الله عبدمنافی، امام جمعه زرگنده ...
یک ناسزا گفته شود، باید فوری عفو کرد و به دل نگرفت. * در راه عشق، رنج و رنجاندن، معنی و مفهومی ندارد. بلکه همان رنج نیز لذت بخش است. حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید. جواب فال شما: غزل شماره 451 از دیوان حافظ تعبیر فال حافظ شما: در آن لحظه که از پای افتاده بودی و از همه جا ناامید بودی، خداوند دست تو را گرفت و یاریت فرمود. اکنون وقت آن ...
ای داریم. گاهی اوقات حتی نان هم نداریم و از نگهبان نان قرض می کنیم. البته همه این سادگی ها و موفقیت ها را من مدیون همسرم می دانم. واقعاً اگر هر روز من از ایشان تشکر کنم و در خدمتگزاری باشم، باز هم اندک است. همسر بسیار خوبی دارم و ایشان بسیار مهربان است و اخلاق خوبی دارد. تمام زحمت های زندگی در این 39 سال (ازدواج ما سال 1363 بود) که صاحب سه فرزند شدیم، بر گردن ایشان بود. از همان دوران کودکی فرزندانم ...
... ردّ خون در حرم زده نامرد بازی ات را به هم زده نامرد بغض کردی و قلب ما خون است پسرم! راز قصه ها خون است تن و جانم فدای جان و تنت قصه ها دارم از همین وطنت راز بغض دیار ما، آرتین! طفل معصوم و بی صدا، آرتین! سال ها پیش راه ها کج بود گوئیا دلخوشی، سرِ لج بود خصم، آتش به جانمان زده بود ...