سایر منابع:
سایر خبرها
گفتگو با گزارشگری که بدون فوتبال می میرد
...> رقابتی با سایر گزارشگران ندارم معمولا فوتبال دوستان، مجریان و گزارشگران تلویزیونی را با یکدیگر مقایسه می کنند. این فضای رقابتی بین شما گزارشگران هم وجود دارد؟ خیابانی با بیان اینکه این حس یا پرسش شماست و من چنین حسی به این موضوع ندارم زیرا با همه همکارانم، دوست هستم و هیچ اختلافی هم با آنها ندارم، چه برسد به اینکه با آنها رقابت کنم می گوید: ما همکاریم و به همدیگر کمک می کنیم. حسم به ...
از دلِ سینمای فیلمفارسی
نمی دانم برو بگو سازنده عشق و خشونت را می خواهم. حدود یک ربع او را سر کار گذاشته بودم و در آخر به او گفتم یادم افتاد مثل اینکه نوشته بود عشق و خشونت فیلمی از رضا صفایی. تعجب کرد و ایستاد و به طرف من آمد و از من معذرت خواهی کرد و گفت که ببخشید! شما ساخته اید؟ گفت که چشم، حتما ترتیب کار را خواهد داد. این یکی از نکات مهم است که از فیلم ها ایده می گرفتم و صحنه هایی که مردم دوست داشتند را در فیلم ها می ...
گفتگوی نوروزی دی اسپورت با علیرضا دهشمند
...> معمولا افروید در طبیعت *بهترین و بدترین روز زندگی ات چه روزی است؟ بهترین صعود با تیم فوتبال الومینوم از لیگ دو به یک و بدترین روز در سال 94 فوت هادی نوروزی و غلامحسین مظلومی و همایون بهزادی *آخرین باری که از ته دل خندی کی بود؟ روز سال تحویل *علم بهتر است یا ثروت؟ چرا؟ هردوتاش خوبه بشرط اینکه ادم ظرفیتش را داشته باشه *اولین چیزی که به نظر می رسد و در ...
چند سکانس خواندنی از زندگی سیدصادق طباطبایی؛ سیاستمدار خوش چهره ای که زیاد می دانست
را اینطور گفته بود: حاج مهدی عراقی (خدا رحمتش کند) برای بعضی از جلسات در مساجد بازار از من دعوت به سخنرانی کرد. زیرا حالتی در جامعه به وجود آمده بود که تبیین مسائل دینی از زبان امثال من برای مردم و به خصوص جوانان خوشایند تر شده بود. عصر یکی از روزهای اوایل تیرماه 58 من در وزارت کشور بودم که از دفتر مهندس بازرگان به من زنگ زدند و گفتند نخست وزیر با شما کار دارد. برای روز بعد قرار گذاشتیم. آقای ...
رهبری را فدارکارترین فرد ایران می دانم که خود را از بسیاری از مواهب طبیعی و به حق، منع کرده است/مجبورم ...
نوروز وپای سفره هفت سین باید دعا برای طول عمر و سلامتی وعزت بیش از پیش معظم له باشد. اگر نیم نگاهی به سال 94 داشته باشیم شما این سال را چگونه ارزیابی می کنید؟ سال 94 سالی پر از هیجان، چالش و فراز و فرود بود. مسلما التهاب های منطقه و مسائل منطقه ای وبین المللی از اهمیت بسیاری برخوردار بود که به لطف خدا، راهبردهای مقام معظم رهبری و حمایت مردم، جمهوری اسلامی ایران پیروزمندانه و عزتمندانه همه ...
گفتگوی نوروزی دی اسپورت با الهام فرهمند
*دوست دارید چند سال عمر کنید؟ مردن در جوانی را دوست دارم *بهترین دوستتون اسمش چیه؟ اهل دوست و رفیق نیستم. بهترین دوستم الهام درونم *چقدر نظر بقیه راجع به خودتون براتون مهمه؟ اصلا مهم نیست *کسی هست که دوست داشتی جای آن باشی و زندگی آن را داشته باشی؟ اسمش چی؟ اصلا *اگر بتوانی نوع مرگتون را انتخاب کنید دوست دارید چطور ...
فراهانی: بدترین اتفاق زندگی ام شکست عشقی بود
شهبازی را خیلی دوست داشتم، برای ایشان احترام زیادی قائلم و پذیرفتم که با افتخار در خدمت پروژه سینمایی یک هنرمند واقعی باشم. واکنش پدرتان در مقابل تصمیم شما برای بازیگری چه بود؟ پدرم احترام زیادی به تصمیمات ما می گذارد و من از این نظر مدیون ایشان هستم که اجازه داد ما راهمان را خودمان انتخاب کنیم. به عنوان کسی که سال ها فعالیت موسیقی داشته، انتقاد شما از فضای موسیقی ...
مهدی طارمی از مسائل جالبی پرده برداشت!
...> حالا اگر شما تلاش دارید بگویید در زمین فرصت طلب و موقعیت شناس نیستم مهم نیست ولی خارج از شوخی هر چه دارم از دعای خیر پدر و مادرم است. *این وابستگی باعث نمی شود لژیونرشدنت به مشکل بخورد؟ نه. بحث وابستگی نیست.وقتی فرصت دارم چرا نباید به خانواده ام سر بزنم؟ *الان که تهران زندگی می کنی برای آشپزی و کارهای خانه مشکلی نداری؟ نه. معمولا یکی از دوستانم که بوشهری ...
دولت آغوش خود را به روی جوانان انقلابی بگشاید
علیّ بن موسی صلاةً دائمةً بِدَوام مُلکِکَ و سُلطانِک، اللّهمّ سَلِّم علی وَلیّک علیّ بن موسی سلاماً دائماً بِدَوام مَجدِک و عظمتک و کبریائک. خداوند متعال را سپاسگزاریم که یک بار دیگر این توفیق را به ما عنایت کرد که در آغاز سال هجری شمسی با شما مردم عزیز مشهد و زوّار گرامی و عزیزی که از اکناف کشور به این آستان مقدّس سفر کرده اید، دیدار داشته باشم. اوّلاً سال جدید را مجدّداً به همه ی ...
با همزاد شاه بیشتر آشنا شوید+تصاویر
به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ خبر خیلی کوتاه بود؛ “اشرف پهلوی، خواهر دو قلوی محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران، روز پنجشنبه 17 دیماه[1394] در سن 96 سالگی در مونت کارلوی فرانسه درگذشته است.” این خبر بسیار سریع در همه خبرگزاری ها پخش شد و هر کسی از ظن خود یار آن شد و هر چه خواست [...] به گزارش گروه تاریخ مشرق ؛ خبر خیلی کوتاه بود؛ “اشرف پهلوی، خواهر دو قلوی محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران، روز پنجشنبه 17 دیماه[1394] در سن 96 سالگی در مونت کارلوی فرانسه درگذشته است.” این خبر بسیار سریع در همه خبرگزاری ها پخش شد و هر کسی از ظن خود یار آن شد و هر چه خواست نوشت و تحلیل کرد. یکی دست به توهین زد وی را هرزه و دزد و قاچاقچی نامید و دیگری وی را فردی طرفدار حقوق زنان خواند و آزادیخواه و وطن پرست نامید و دیگران در بین این دو سر تحلیل متضاد، مطالبی نگاشتند. ولی اشرف که بود؟ اشرف در واقع هم اینهایی که نوشته اند بود و هم نبود. شاید تعجب کنید یعنی چه؟ بله جای تعجب هم دارد. در جایی که خاندان پهلوی بنا به قانون حق دخالت در سیاست را نداشتند وی در سیاست دخالت می کرد و چه آشکار هم دخالت می کرد. وی مثل بقیه خاندان علاوه بر این ویژگی دست درازی هم در اقتصاد داشت. نه اقتصاد از نوع مشروعش، بلکه اقتصادی که به قول امروزیها ناشی از آقا زادگی و وابستگی به رانتهای قدرت و ثروت است. در این میان همزادی وی با شاه هم مزید بر علت بود که بتواند بیش از دیگر اعضای خاندان سلطنت در برخی از اموری که شاید در شأن آنان نبود دخالت نماید. زندگی آزاد و بنا به قولی بی بند و بار وی شاید علت اصلی نوع نگاه هرزه نگارنه برخی نویسندگان به نوع زندگی اوست. البته وی همیشه دوست داشت که در این جنجال خبری بماند و هیچگاه فراموش نشود. جنجالهای خبری ای که گاه مثبت بود و البته بیشتر منفی. بیست سال پیش روزنامه نگاران فرانسوی به من “پلنگ سیاه” لقب دادند و باید اعتراف کنم که تا اندازه ای از آن لقب خوشم می آمد، و از بعضی جهات اسم بامسمایی است. طبیعت من هم مانند پلنگ سرکش و یاغی و آکنده از اعتماد به نفس است. اغلب به سختی می توانم خوداری و متانتم را در میان جمع حفظ کنم. اما راستش را بگویم گاهی آرزو می کنم که به چنگ و دندان پلنگ مجهز بودم تا می توانستم به دشمنان سرزمینم یورش آورم. با این همه اشرف پهلوی نقشی گاه پر رنگ و گاه کم رنگ در کل دوره سلطنت برادرش داشت. اشرف همواره در همه جا خود را در درجات کمتری نسبت به برادر و خواهرش می دید و خود کاملاً بر این امر اذعان داشت. شمس و اشرف وقتی پنج ساعت بعد به دنیا آمدم، اصلاً از آن هیجان و جوش و خروشی که تولد برادرم به وجود آورده بود خبری نبود. گفتن اینکه من ناخواسته به دنیا آمدم شاید کمی تندروی باشد، اما خیلی هم دور از واقعیت نیست...هر چند خانواده من پرجمعیت بود، دوران کودکی ام اغلب در تنهایی گذشت. شمس به عنوان بچه اول، دختر محبوب و عزیز کرده بود. برادرم البته، به عنوان پسر اول و ولیعهد مورد محبت و احترام همه بود. خیلی زود متوجه شدم که من غریبه ای هستم که باید جایی برای خودم دست و پا کنم. در سالهای بعد خرده گیران و منتقدان من می توانستند بگویند که من در این راه افراط کرده ام، و حضور من در همه جا آشکار بوده است. اما به هر حال در بچگی کمتر مورد توجه قرار گرفتم. شاید همین کم توجهی کلی خانواده نسبت به او در دوره کودکی و نوجوانی موجب شد که در آینده تلاشهای زیادی نسبت به ورود به امور سیاسی و سپس اقتصادی گردید که نقش وی پر رنگ تر از سایر خواهران و برادرانش شد. شاید اولین نقش وی در امور سیاسی را در سفرش به شوروی بتوان دید. سفری که در خصوص مسائل و مشکلات آذربایجان بود و شاه وی را بعد از سفر مهم قوام به آنجا فرستاد که شاید بتواند از ظرافتهای زنانه وی برای نرم کردن دل به ظاهر سنگ استالین استفاده نماید. بنا به گفته خود اشرف- که شاهدی هم به غیر از خودش نداریم- این سفر، سفر موفقی هم بود. تاج الملوک به همراه اشرف و شمس با تمام شور و هیجانی که در خود سراغ داشتم تقاضا کردم که به حمایت روسها از جمهوری آذربایجان خاتمه دهد و کوشیدم استالین را متقاعد کنم که این دولت پوشالی بر روابط میان دو ملت ما در سالهای آینده آسیب خواهد رساند. ملاقاتی که قرار بود ده دقیقه باشد دو ساعت و نیم طول کشیده بود، و وقتی که ملاقات به پایان رسید استالین با من دست داد و تا دم در بدرقه ام کرد. پیش از اینکه از او خداحافظی کنم دستش را روی شانه ام گذاشت، به چشمانم نگاه کرد، و گفت: مراتب احترام و سلام مرا به برادرتان، شاهنشاه ابلاغ کنید و به او بگویید اگر او ده نفر آدم مثل شما داشت، هیچ جای نگرانی نداشت. رو کرد به مترجم و در حالی که با دست به من اشاره می کرد گفت: آنا پراودا پاتریوت، ایشان یک وطن پرست واقعی اند...حال که کار سیاسی ما به پایان رسیده بود، استالین میزبانی مهربان و دقیق و مراقب شده بود. پیش از آنکه با یک شخصیت مشهور ملاقات کنم، همیشه تکلیفم را انجام می دهم و هر چه اطلاعات مربوط به زندگی و شرح حال او گیرم بیاید می خوانم. در مورد استالین، می دانستم که هرگز از شاهزاده خانمی پذیرایی نکرده است و حتی هیچ علاقه ای هم به حکومت سلطنتی ندارد. اما آن روز تشریفات بی اندازه دلواپس من بود، مکرر به من نگاه می کرد و می پرسید که راحت هستم یا نه، چای و کیک تعارف می کرد... پیش از آنکه روسیه را ترک گویم، استالین کت پوست سمور بسیار گرانبهایی برایم فرستاد. این هدیه چنان جلب توجه کرد که نام مرا در سرخط روزنامه ها و مجلات جا داد، اما من هنوز آن را به عنوان یادگاری از نخستین مأموریتم در سیاست خارجی گرامی می دارم. اشرف و شمس پهلوی در نوجوانی آخرین باری که اشرف در امور سیاسی به صورتی کاملاً آشکار شرکت کرد و خود بارها نسبت به آن افتخار می کرد به روزهای پیش از کودتای 28مرداد باز می گردد. این ایام درست مصادف با روزهایی بود که شاه در اوج ضعف و ناتوانی قرار داشت و اشرف نیز به عنوان کسی که در کارهای مختلف دخالت می کرد با درخواست دکتر مصدق از شاه به شکلی کاملاً جدی از ایران اخراج شده بود. در این ایام که زندگی وی با توجه به ریخت و پاشهای نامعمولش به سختی می گذشت از سوی سازمانهای جاسوسی امریکا و انگلیس مأمور شد که حامل پیامی از سوی آنان برای شاه ناامید باشد. وی در خصوص زندگی محنت بارش در پاریس پیش از کودتای 28مرداد می نویسد: در زندگی من این تنها باری بود که از نظر مالی شدیداً دست و بالم تنگ بود، و اصلاً به عقلم نمی رسید که در یک مملکت بیگانه، که دستم از تمام امکاناتم کوتاه شده بود، چطور این مشکل را حل کنم. نومید و سرگشته و بی قرار شدم. من همیشه، حتی وقتی که بچه بودم، مشکل خواب داشتم، اما حالا تمام شبها را با بیداری و کلافگی به صبح می رساندم. در این گیرودار بود که کم کم شبهایم را درکازینوها سپری کردم که وسیله ای برای لذت بردن نبود بلکه به همان دلایلی بود که گاهی مردم را وا می دارد برای فرار از واقعیت بیش از حد مشروب بخورند یا به مواد مخدر پناه ببرند ولو آن که تهیه آنها برایشان بسیار سخت باشد. به زودی تمام پولی را که برایم مانده بود باختم، و ضربه این کار چنان شدید بود که مدتهای مدید دور میز قمار نگشتم. اشرف در کنار محمودرضا پهلوی در سفر به شمال با تمام این احوال تنها چیزی که وی را نجات داد نه قمار و مشروب بود بلکه سرنگونی دولت ملی ایران بود. تابستان گرم پاریس سال 1332برایش با ملاقات با دو تن از عوامل سازمان جاسوسی غربی خوشیمن بود. نخستین پیشنهاد به وی رساندن پیامی دلگرم کننده به شخص شاه از طریقی مطمئن بود که آن شخص می توانست اشرف باشد. اشرف این کار را پذیرفت و این عملش را همیشه به عنوانی عملی قهرمانانه برای خود استفاده می کرد. و شاید پر بی راه هم نبود. زیرا زمینه ساز این شد که سالهای بعد دست بالا را نسبت به سایر اقوام در امور داشته باشد. سفر چند روزه و غیر قانونی وی به تهران که از چشم حکومت دور نبود در تهران سر و صدای فراوانی به پا کرد. هر چند که پس از چند روز وی مجبور به ترک تهران و بازگشت به اروپا شد ولی نامه دلگرم کننده به شاه رسید هر چند که چند روز بعد شاه و همسرش ثریا فرار را بر قرار ترجیح دادند ولی قرار کودتا به سرانجام رسید و اشرف هم پس از چند ماه به ایران بازگشت. هر چند در سالهای پس از کودتا شاه که تازه طعم قدرت را چشیده بود دیگر نمی خواست شریکی حتی در مسائل جزئی برای خود بپذیرد. چنین بود که پس از کودتای 28مرداد دیگر پای اشرف از این امور کوتاه شد.ولی وی با تأسیس سازمانهایی مانند شاهنشاهی خدمات اجتماعی و یا در سالهای پایانی سلطنت برادرش با تأسیس بنیاد اشرف همچنان به صورتی کامل در سایه، با نام سازمانهای خیریه و غیره ردپایش در سیاست اجتماعی کشور دیده می شود. اشرف و شمس در دو طرف عروس و داماد از خانواده راسخ بعد دیگر زندگی اشرف زندگی خصوصی وی است. زندگی ای که با سه ازدواج-مانند برادرش- عجیب و غریب توأم بود که دو تای آن به طلاق انجامید و آخرینش هم زندگی ای بود که هر چند گرم آغاز شد ولی با توجه به روحیات هر دو – اشرف و بوشهری- به شکلی غیر طبیعی ادامه یافت. ازدواج اول اشرف، ازدواجی به شکل کاملاً سنتی و بر خلاف ظاهر حکومت غربی ماب رضاشاه اجباری بود. یعنی دو جوان از دو خانواده مطرح و صاحب نام برای شمس و اشرف انتخاب شد. علی قوام برای شمس و فریدون جم برای اشرف. و البته جالب ترین این بخش هم مبادله این دو همسر به دستور رضاشاه و بنا به درخواست شمس دختر دردانه شاه بود! تغییر همسری که همواره مورد نکوهش و ناراحتی همه دوران زندگی اشرف بود. بدین لحاظ اشغال ایران به دست متفقین اگر برای همه ضرر داشت برای اشرف سودی فراوان داشت و آن خلاص شدن از این ازدواج اجباری بود. ازدواج دوم وی با فردی مصری به نام احمدشفیق بود که به یکباره و سریع انجام شد. ثمره آن دو فرزند علاوه بر فرزندش از علی قوام بود. اشرف خود همیشه از اینگونه ازدواجهای نامتعارفش یاد کرده و خود را چندان پای بند این گونه تعهدات سخت نمی بیند. چنانکه به هنگام جدایی از شفیق و پیوستنش به بوشهری به آن اشاره می کند: پس از تبعید و بیماری طولانیم به نظرم از اینکه دوباره در ایران پیش برادرم بودم چنان خوشحال بودم که خانه جدیدم همانطور که بود به نظرم خیلی عالی می آمد... پیش از ترک فرانسه، با مهدی[بوشهری] به تفاهم رسیدم: من از شفیق درخواست طلاق می کردم و هر چه زودتر با هم ازدواج می کردیم. علی ایزدی و اشرف پهلوی در بازید از یک مرکز اجتماعی وقتی با شفیق سخن از طلاق به میان آوردم او با طلاقی آرام و بی جنجال موافقت کرد به شرط آنکه چند سالی صبر کنیم تا بچه هایمان بزرگتر شوند. من هم قبول کردم. هیچ وقت مادر متعارفی نبوده ام، درست همانطور که هرگز همسر متعارفی هم نبوده ام. اما با این همه رابطه بسیار بسیار نزدیک و مهر آمیزی با بچه هایم داشته ام. چون احساس می کردم که همسری بوده ام که نتوانسته ام به ازدواج آن چنان توجه و مراقبتی را مبذول بدارم که هر ازدواجی برای پرو بال گرفتن و موفق بودن به آن نیاز دارد، وقتی شفیق گفت که اگر طلاق را به تعویق بیندازیم بچه ها کمتر صدمه می خورند، قبول کردم که حق با اوست. تأخیر در طلاق برایم دشوار بود، اما به نظرم کم کم داشتم درک می کردم که به خاطر انتخاب زندگی اجتماعی باید بهای آن را هم بپردازم...هرگز از خودم در آینه خوشم نیامده بود، حتی به رغم اینکه مردانی به من گفته بودند که جذاب هستم. همیشه در آرزوی چهره کسی دیگر بودم(دقیقاً نمی دانم چهره چه کسی)، پوست روشن تر و هیکلی بلندتر. همیشه خیال می کردم معدود آدمهایی دراین دنیا از نظر قد از من کوتاهتراند طوری که وقتی کسی را می دیدم که ریز نقش و کوتاهتر از من است کمی احساس رضایت می کردم. مهدی[بوشهری] به من گفت که من نقص ندارم، و چون او بهترین دوستم بود، مرا بر آن داشت که خودم را آدمی کم نقص ببینم...به عنوان زنی که همیشه درگیر و گرفتار کار است، در زندگی خصوصی ام سعی کرده ام آزاد باشم و راه خود را بروم. واضح است که چنین نگرشی با ازدواجهای بسیار موفق سازگار است. من جفتهایم را عوض کرده ام، پیر شده ام-اما عوض نشده ام. سومین ازدواج من نیز، پس از آغاز شبهه انگیز خود، کم کم نشانه هایی از تنگنا و دست انداز از خود بروز داد. در چند سال اول شوهرم سخت کوشید که زندگی اش را با برنامه پرتقلا و پر جنب و جوش من سازگار کند...باری، آن نوع سازگاری که مهدی در ابتدای ازدواجمان از خود نشان داده بود نتوانست به طور نامحدود ادامه یابد ومن بیشتر از آن به او احترام می گذاشتم که چنین کاری را از او بخواهم. لذا هر چندعمیقاً هر کدام زندگی جداگانه ای را برای خود در پیش گرفتیم. در عوض دوستان بسیار خوبی برای هم شده ایم. هر وقت امکان داشته باشد وقتمان را با هم می گذرانیم، و می دانیم که وقتی مشکلی پیش بیاید می توانیم به هم پناه بیاوریم. البته همسران اشرف، خصوصاً دو همسر آخرش از مزایای این ازدواج بهره کامل را بردند و در مشاغل حساس و پر آب و نانی مشغول کار شدند که می توانستند از همه معایب این شازده خودسر چشم پوشی کنند. همانطور که گفته شد اشرف که دستش را در سیاست کوتاه می دید در یک سری کارهای خیریه و اجتماعی از قبیل سازمانهای زنان و سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی و نهایتاً تأسیس بنیاد اشرف پهلوی متمرکز کرد. سازمانها و اعمالی عوام پسندی که هیچگاه از چشم شاه دور نبود و در بسیاری از مواقع شاه در تنهایی خود همراه وزیر دربارش از آن به تمسخر و کنایه یاد می کرد. هر چند که بنا به نوشته های علم هیچگاه کار جدی ای در خصوص جلوگیری از این اعمال از سوی شاه انجام نگرفت. یک بار که شاه از دست اشرف شکار شده بود، اسدالله علم وادار به اینگونه نوشتن شد: “نسبت به امور والاحضرت شاهدخت اشرف دستور سختگیری شدید صادر فرمودند. یقین دارم والاحضرت سخت برخواهند آشفت. اگر خودکشی نکند خوب است. چون اخیراً هم کسالت عصبی پیدا کرده اند وحشت دارم ولی چاره نیست. بیچاره شاه می فرمودند، این خواهر و برادران من همه هر کدام یک نقص دارند. عرض کردم، خدا به آنها نقص داده که شما را کامل کند و درست می گفتم، تعارف نبود.” کیش، اشرف و محمدجعفر بهبهانیان وی حتی پای فراتر نهاد و با کمک برادر تاجدارش به سازمان ملل رفت و رئیس کمیته ایرانی حقوق بشر شد و همواره از سوی یکی از دیکتاتورترین حکومتهای خاورمیانه به دفاع از آزادیهای سیاسی و حقوق اولیه انسانها زد. کار کمیک و خنده آور که مورد تمسخر بسیاری از روزنامه ها و مجلات غیر وابسته غربی را فراهم می کرد. هر چند شاه با بسیاری از این ادا بازیهای اشرف به ظاهر مخالفت می کرد ولی به نظر می رسد از اینکه فردی از خاندان پهلوی که نامشان به بدنامی در حقوق اولیه انسانها شهره اند بتواند در سازمانهای مختلف بین المللی به دفاع از آنان بپردازد و شاه به کمک این راه برای خود کسب وجهه ای نماید تا حفظ ظاهر نماید، ولی چه سود که اشرف با بلند پروازیهایش که گاه به شوخی می ماند پای از گلیم حد و حدود خود بیرون می کرد و حتی شاه را هم وادار به عصبانیت می نمود. به عنوان مثال زمانی که اشرف داعیه ریاست بر مجمع عمومی سازمان ملل را داشت و در این راه شکست خورد خواستار نمایندگی دائمی ایران در این سازمان شد، بحثی چنین بین شاه و علم درگرفت: از آنجا که والاحضرت اشرف شانس انتخاب شدن برای ریاست مجمع عمومی سازمان ملل را ندارد، حالا در کله اش فرو رفته که به عنوان نماینده دائم ایران در سازمان ملل انتخاب بشود. شاه گفت:این خواهر دوقلوی من روز به روز دیوانه تر می شود...حرص و آزش برای مال اندوزی ارضا شده حالا در پی افکار احمقانه و جاه طلبانه است... اگر یک سر سوزن قابلیت مدیریت داشت با کمال میل پیشنهادش را بررسی می کردم، ولی چون خواهر من است خیال می کند می تواند از بالای سر وزارت خارجه کارهایش را انجام دهد. جاه طلبیهای او حقیقتاً نامعقول است. دستور داد تا فوری او را از نیویورک به تهران فرا بخوانم. زنان دربار؛ از راست: فاطمه، اشرف، فرح دیبا، فریده دیبا، شمس و شهناز پهلوی ولی به هر روی اشرف با همه این به ظاهر ناملایمتی برادر کارهای خود را به پیش می راند و برادر با همه غرولندش در حضور علم مجبور به اجابت بسیاری از خواسته های وی می شد. اعمال و رفتار اشرف در اروپا و در محافل داخلی بین مردم وسیاستمداران چنان آشکار بود که گاه این اخبار با درج شدنشان در مطبوعات غربی جنجالی برای حکومت ایران به پا می کرد که دود آن هم مسلماً بیشتر به چشم شاه می رفت.چنانکه چندین بار جنجالهای مختلف در اروپا نام ایران و اشرف را بارها بر سر زبانها و تیتر اول مطبوعات کرد. اخباری که به ندرت با سانسور داخلی ایران به گوش مردم می رسید ولی همه سردمداران از این گونه وقایع اطلاعات کاملی داشتند. در سال 57که مجدد موج اعتراضات مردمی در کشور شدت گرفت برای بار دوم اشرف به نوک تیز تبلیغ مخالفان نظام پهلوی تبدیل شد. نوک تیزی که به هدف اصابت کرد و همه می دانستند این هدف پاشنه آشیل شاه است. شاه هم این را خوب می دانست و حفظ نظامش از اوجب واجباتش بود، چنانکه اشرف خود می نویسد:”آخرین باری که ایران را دیدم اوت 1978[مرداد57]بود. از کنفرانس سازمان بهداشت جهانی در روسیه برگشته بودم و کشور را در اوج بی نظمی فزاینده دیدم. برادرم اصرار کرد که کشور را ترک کنم و من چنین کردم.” این بار نه یک مخالف شاه دستور به خروج وی از ایران داد- چنانکه مصدق این کار را در دهه سی کرده بود- بلکه به دستور نزدیک ترین فرد به خود مجبور به این کار شد. وی آخرین منظره ای که در ایران دید اینگونه بود: وقتی از بالای بنای یادبود شهیاد پرواز می کردم، دیدم که یک گوشه ای آن پایین کاملاً سیاه است، لحظه ای بعد متوجه شدم که این توده سیاه توده ای از زنان ایران است، زنانی که به یکی از بالاترین سطوح آزادی در خاورمیانه دست یافته بودند. در اینجا همان چادر مشکی هایی را سر کرده بودند که مادر بزرگهاشان در مراسم عزاداریها به سر می کردند. فکر کردم، خدایا، کار به اینجا رسیده است؟ برای من این صحنه به دیدن کودکی می مانست که بزرگش کرده بودم و اکنون ناگهان بیمار شده و رو به مرگ است. نصب نشان بر سینه برادر سال 57 نیویورک میزبان تتمه زندگی اشرف بود و او در 37 سالی که در این شهر زندگی کرد شاهد مرگ آخرین فرزندان رضاشاه-البته بجز غلامرضا- بود. منابع 1-پهلوی، اشرف. چهره هایی در یک آئینه. تهران، فرزان روز، 1377٫ 2-حدیدی، مختار. پهلویها. تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.1391٫ ج2٫ 3٫علم، اسدالله. یادداشتهای علم. تهران، مازیار، 1387٫ج6و7٫ Let’s block ads! (Why?) منبع: مشرق کد مطلب : سایر اخبار ...
مشکلم با مرحوم حمداد به خاطر عدم انتقالم به تراکتور بود/ کاش زودتر ازدواج می کردم/ سال 95 از فوتسال ...
: گویا ناگفته های زیادی از تیم فوتبال شهرداری تبریز دارید، اینگونه است؟ شاید. پس از جام سرداران دو باشگاه شهرداری و تراکتورسازی بر سر انتقال من به توافق رسیدند. در آن سال ما تراکتورسازی را با یک گل شکست دادیم که من پنالتی گرفتم و یونس باهنر آن گل را به ثمر رساند. قرار بود تراکتورسازی برای این انتقال 15 میلیون تومان به باشگاه شهرداری بدهد تا رضایت نامه ام را بگیرد. این کار انجام شد و من ...
فرهنگ اصفهان در سالی که گذشت
به شهر است که نتیجه خوبی را به دنبال نخواهد داشت. (گفتگو با صاحب نیوز-27/4/94) انگار نه انگار که خود ایشان سال ها در همان شهرداری مسئولیت داشته است! البته قاسم زاده در گفتگویی دیگر وعده داد که نمادهایی مشخص کننده هویت مذهبی و انقلابی اصفهان در شهر نصب شود و گفت: تا قبل از اتمام سال جاری نشانه ها و آثار این فعالیت های مهدی بقایی را در سطح شهر لمس خواهید کرد. فرشچیان ...
مهراوه شریفی نیا؛ قبل از کیمیا، بعد از کیمیا (2)
دراین چند سال زیاد تغییر نکرده اید؟ - تلاشم را کرده ام. از همان ابتدا هم بابا به من یاد داد که اگر دستمزدت صد تومان بوده و دامن می خریدی یک تومان، اگر دستمزدت مثلا هزار تومان هم شد نباید قیمت دامنت ده برابر شود، مگر همان دامن یک تومانی را دوست نداشتی؟ نباید دنبال برندها و مدها بروی چون سلیقه ات را از دست می دهی. ممکن است ما یک خصوصیاتی داشته باشیم که مثلا در بساط یک دستفروش چیزی ببینیم و ...
اتهام اختلاس به رئیس پیشین ورزش/ دستگیری ملی پوش فوتبال در پارتی شبانه و محرومیت مادام العمر م.ن !
تفنگ بادی به ترتیب به مدال طلا و برنز دست پیدا کردند تا جواز حضور در المپیک ریو را به دست آورند. استیلی جایگزین قلعه نویی در ملوان شد امیر قلعه نویی از هدایت تیم ملوان بندرانزلی کنار رفت. در همین رابطه حمید استیلی از سوی مدیریت باشگاه به عنوان سرمربی جدید انتخاب شد. به دنبال آن نیز جواد زرینچه بازیکن پیشین تیم ملی فوتبال ایران و استقلال که سابقه حضور در کادر فنی آبی پوشان را ...
هفت چهره در بهار!
کاربردی را در تهران و شهرستان ها گسترش دهیم. رودابه حمزه ای شعرهایم را پنهان می کردم! از لحظه ی تحویل سال 1394، با خودش عهد کرده بود که امسال فقط روی مجموعه کتابش متمرکز باشد؛ مجموعه ای 54جلدی که حاصل فعالیت 24ساله ی اوست. رودابه حمزه ای، شاعر نام آشنای ادبیات کودک و نوجوان می گوید در نوجوانی نیاز داشته درباره ی نوشتن، در مطبوعات مطالبی بخواند و آن ها را ...
بابک زنجانی چگونه به ثروت رسید؟
تفاوت که جز خودش نام دیگری از آنها که در پرونده دخالت داشتند، منتشر نشده است . آنها که قرار بود وزارت نفت را عاری از حضور مافیا کنند خود بزرگترین عملیات مافیایی تاریخ وزارتخانه را رقم زدند . سال 1384 نشانی چندانی از فعالیت های اقتصادی اش نبود . تاجر پوست که در ترکیه نیز مزه زندان را چشیده بود و طعم تلخ ورشکستگی را در کام داشت به واسطه نزدیکی به حلقه قدرت ، موقعیت بی چون و چرایی را از آن خود کرد ...
دلیل اصلی اقبال مردم به جریان های میانه رو چیست؟
بکشند و کسب و کار کنند. بنابراین در سال های گذشته مجلس را گرفته بودند و دولت را هم در کنار خود داشتند. اما حالا هر دو بخش را از دست داده اند. نکته مهم در مورد این گروه به روش کارشان مربوط است. آنها قدرت اجتماعی ندارند ولی در زمانی که مشارکت اجتماعی به شدت پایین باشد، آنها ظهور می کنند. گروه جدید 8 سال دولت و پارلمان را در اختیار داشتند. طبقه جدید اقتصادی فضای کشور را به سمتی هدایت کردند که 8 درصد از ...
صله ارحام و روش های دید و بازدید
صله رحم آثار و فواید ارزنده ای برای انسان دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم: الف طول عمر؛ یکی از مهم ترین آثار صله رحم، طولانی شدن عمر است. امام رضا علیه السلام در این باره می فرماید: چه بسا مردی که تنها سه سال از عمرش باقی مانده است، اما خدا به خاطر صله رحم، باقیمانده عمرش را به سی سال می رساند و خدا آنچه را می خواهد، انجام می دهد. شخصی به ...
گفتگوی نوروزی با ولید صفری پیشکسوت بنام فوتبال بوشهر
معضلات ورزش و فوتبال است و با اطلاع رسانی دقیق و صحیح و در میان افکار عمومی جایگاه خوبی بین مخاطبانش داشته باشد * حرف آخر؟ از شما جناب آقایان محمدرضا زائری و احمدی که بنده را مورد لطف و عنایت قرار دادی بسیار سپاسگزارم و آرزو می کنم که سال جدید ، سالی خوب و بهروزی برای شما و خانواده بزرگ دی اسپورت باشد * اولین چیزی که با این اسم ها به ذهنت می رسد را بگو؟ خدا ...
گفتگوی نوروزی دی اسپورت با گزارشگر و مجری رادیو و تلوزیون یزد
... مردی تنها *دوست داری چند سال عمر کنی؟ واقعا طول عمر برام مهم نیست،عرضش مهمه.موندگار بشم. *بهترین دوستت اسمش چی؟ خدا *چقدر نظر بقیه راجع به خودت برات مهم؟ نظرات دیگران برام خیلی مهمه،تازگی ها با خودم میگم تو نمیتونی همه را راضی نگه داری،اصلا منطقی هم نیست.تو کار خودت را انجام بده.ولی خودم نظرات را برا خودم تحلیل می کنم. * کسی هست که ...
مصاحبه دی اسپورت با یکی از خوشنام ترین ایجنت فوتبال
است در حوزه فوتبال فعالیت می کنم. طرفدار استقلال هستید یا پرسپولیس؟ من طرفدار هیچ کدام از تیم های استقلال یا پرسپولیس نیستم و تعصب خاصی هم نسبت به این دو تیم ندارم. سال 94 چگونه بود؟ سال 94 از نظر فوتبالی برایم خوب بود و در زندگی شخصی ام هم خدا را شکر بد نبود و تقریبا می شود گفت سال 94 برایم خوب بوده. بهترین خاطره در سال 94؟ بهترین خاطره ام به ثمر رساندن گل علی ...
جانبازی که پرستاری همرزمانش را بر عهده دارد
وقوع جنگ را در اذهان ایجاد کرده بود. فاش نیوز: جنگ برای شما چگونه آغاز شد؟ - من آن موقع یازده سال سن داشتم. با شروع تابستان برای کمک به خواهرم به مدت دو سه ماه در اهواز بودم. وقتی جنگ شروع شد من در شهر آبادان نبودم، به خاطر وضعیت آبادان، خانواده ام نیز به اهواز آمدند و فقط پدرم در آبادان ماند. فاش نیوز: چند ساله بودید که در جبهه ها حضور پیدا کردید؟ ...
می خواهم فریاد بزنم؛ بابا حرف های ما فقط شوخی است!
معتقدم بهترین گزینه پیمان قاسم خانی بود . من یک روز سر صحنه رفتم و فیلمنامه را هم خواندم، به نظرم کار خیلی بامزه شده... اصولا تو و پیمان قاسم خانی دو نوع قلم متفاوت در نگارش سریال طنز دارید ؟ بله... معمولا نگاه و خط و ربط شما در نگارش و جنس روایت طنز متفاوت است ، چطور با هم در این سال ها همکاری داشته اید؟ من سال های سال است که با پیمان و مهراب کار کرده ام. الان آنقدر به ...
گفتگوی نوروزی دی اسپورت با مهران درویش
و بدترین روز عمرت ؟ بهترین روز: تولد دخترم بود بدترین هم روزی که مادرم از دنیا رفت *آخرین بار که از ته دل خندیدی؟ من همیشه زیاد شوخی میکنم و میخندم البته نه برای تمسخر * اولین بازی در لیگ یک ؟ هشت سال قبل جلوی مس سرچشمه * علم بهتر است یا ثروت؟ انسانیت * دوست داری به کدام شهر سفر کنی؟ کرمانشاه *طرفدار ...
پروین: این بچه تو روی من میگه استقلالیه!/ فقط برای درآوردن بازیکن ها به کلانتری رفتم!
برای مردم سؤال بوده که بدانند علی پروین چه طور سلطان فوتبال ایران شد. مردم به من محبت دارن دست شون درد نکنه از وقتی ما فوتبال بازی کردیم هی به ما گفتن سلطان و تا الانم روی ما مونده! این جور چیزها از بچگی و از همون جوونی به وجود میاد و فکر می کنم جدا از شانس و این جور چیزها اول باید خدا بخواد که یه نفر یه همچین لقبی داشته باشه و به این جاها برسه. * اما مردم همیشه یه فرق بزرگی ...
عراقچی: اگر حمایت های مقام معظم رهبری نبود خیلی جلوتر از اینها سر ما را بریده بودند!
برای فرزندم انتخاب کردیم. سید رضا هم پسر کوچک ماست. تولد وی در خارج از ایران و در کشور فنلاند انجام شد و پس از آن بود که متاسفانه فرزند دیگری را پیش از او از دست داده بودیم. در مجموع تولد هر یک از فرزندانمان با خاطره ای همراه است. آقای دکتر علی عراقچی که هشتگ "ایران را باید دید" پس فرزند شما نیستند؟ نه علی برادرزاده من است. ازدواج کرده و یک پسر به نام حسین دارد. دومین فرزندش هم ...
فشار خانواده لژیونر ایرانی برای ازدواج کردن/عکس
دادن شماره 24 ابدی پرسپولیس ناراحت هستم چون اتفاقی بود که به این راحتی و به این زودی ها فراموش نخواهد شد. بهترین آرزوی من علیرضا آرزوهایش برای سال 95 را در دو قسمت در نظر گرفته است: خواسته ها و آرزوهای من در سال جدید شمسی یکی شخصی و دیگری ورزشی است. درخواست های شخصی بزرگترین آرزوی من برای تمام مردم ایران و خانواده خودم این است که دوست دارم همیشه در همه جا موفق باشند و گل ...
هادی تامینی:همه از من حساب می برند
...> همیشه از ته دل میخندم دی اسپورت:به کدام شهر در ایران دوست دارید سفر کنید؟ اصفهان دی اسپورت:طرفدار کدام رشته ورزشی هستید؟ به غیر از فوتبال از بیلیارد خوشم می آید دی اسپورت:از چه چیزی در زندگی خیلی می ترسی؟ نبود عزیزانم دی اسپورت:دوست داری چند سال عمر کنی؟ مدتش زیاد مهم نیست،از نظرم کیفیت عمر خیلی مهمتره ...
هادی کاظمی خیلی خیلی احساساتی است
کامیون کل فامیل را سوار می کرد و دسته جمعی می زدیم به دل طبیعت و خوش بودیم. نه ما، بلکه خیلی ها این کار می کردند. به نظرم عید قدیم بهتر بود چون مردم روراست تر بودند و بیشتر خدا را شکر می کردند. نوروزهای زیبای ما همچنان عید را دوست دارم. یک حس خوبی دارد. من به آن عید نمی گویم و از کلمه نوروز بیشتر خوشم می آید چون واقعا همه چیز در حال نوشدن است. به نظرم یکی از افتخارات ما همین تقویم مان ...
بچه های باهوش چه اسباب بازی هایی دوست دارند
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از صبح قزوین ؛ در ابتدای کودکی تفاوت زیادی میان بازی های دختران و پسران مشاهده نمی شود. در این مطلب به شما توضیح داده خواهد شد در هر سن چه انتظاری باید از سبک بازی کردن فرزندتان داشته باشید و چه اسباب بازی هایی را باید به او هدیه کنید. کودک اسباب بازی را از دست همبازی هایش می گیرد و هربار که به خانه می آید، یکی از وسایل بازی فرزند صاحبخانه را ...