سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی رهبر معظم انقلاب به دیدار ما آمد/ همه دردها را فراموش کردم
طور که می رفتم به یک دیوار گلی برخورد کردم، نه می توانستم به پاسگاه برگردم و نه راه قرارگاه جدید را بلد بودم، تصمیم داشتم به همین شکل به پایین بروم ولی با توجه به اینکه هوا رو به تاریکی می رفت، ناگهان میان صخره ای گیر کردم. نه چراغ قوه ای، نه غذایی، نه همراهی، با این همه بدبیاری سرمای هوا هم اذیتم می کرد، در این فکرها بودم که گریه ام گرفت، چشمان خودم را بستم و با خدای خود راز و نیاز کردم ...
روایت وزیربهداشت از طبابت سران عرب/ با بساز بفروشی پولدار نشدم!
روحانیون می تواند رئیس جمهور خوبی باشند. منظورم افراد روحانی که ملبس به این لباس اند است. البته این عقیده شخصی است. خوشبختانه من یک پزشک هستم. بنابراین تصمیم من این است که در حوزه خودم فعالیت داشته باشم و در عین حال از جنس سیاست نیستم. اگر بودم بعد از گذشت یکی دو سال از انقلاب به دلیل وجود موقعیت های زیادی که بود و با بسیاری از دوستانم هم شروع کردیم مانند مهندس زنگنه، دکتر آخوندی، مهندس حجتی، دکتر ...
سفیر اندیشه کارگردان هستم
که حاتمی کیا دوست دارد همیشه کار فیلمبرداری را طبق داستان از ابتدا شروع کند با اتفاقی که برای من افتاد ناچار شد که سکانس اول را به بعد از سلامتی دست من موکول کند و اجبارا صحنه های دیگری گرفتیم تا اینکه دستم را از گچ باز کردم درحالی که دستم آسیب دیده بود. بعد از آن ماجرا، دنده ام هم آسیب دید. مچ دست چپم شکست و حدود 23 مرداد بود ... به خاطر اینکه مدام از دست راستم قدرت می گرفتم و بیشتر فشار روی دست ...
به خاطر سرو صدای تماشاگران ایرانی نتوانستم تا صبح بخوابم!
خودت احساس کردی وقتی توپ دستت می امد تماشاگران خیلی جیغ می زدند؟؟ جیغ های تماشاگران ایرانی وقتی توپ به دستم می رسید یا ضربه ای می زدم هم برایم انگیزه بود. این هیاهو و سرو صدا تاثیر منفی برای من ندارد و برعکس انگیزه ام را بیشتر می کند تا خیلی بهتر بازی کنم .تا آنجایی که اوضاع امن باشد و هیچ خطری مرا تهدید نکند و کسی وارد زمین نشود ادامه می دهم و هیچ مشکلی ندارم. *در بازی دوم ...
شخصیت شناسی همزاد شاه +عکس
بود که از نظر مالی شدیداً دست و بالم تنگ بود، و اصلاً به عقلم نمی رسید که در یک مملکت بیگانه، که دستم از تمام امکاناتم کوتاه شده بود، چطور این مشکل را حل کنم. نومید و سرگشته و بی قرار شدم. من همیشه، حتی وقتی که بچه بودم، مشکل خواب داشتم، اما حالا تمام شبها را با بیداری و کلافگی به صبح می رساندم. در این گیرودار بود که کم کم شبهایم را درکازینوها سپری کردم که وسیله ای برای لذت بردن نبود بلکه به همان ...
داستان آقای کرایوف؛ نجات دهنده در گور خفته است
لحظه ای بعد بدون ترحم، دروازه رقیب را باز کند. تمام تلاش رقیب، به زمین غلطاندن کرویوف بود. بدون کرویوف ، رینوس میشل می گفت؛ معمار آن آژاکس، آن هلند و آن بارسلونا: بدون کرویوف، من تیمی نداشتم. گل می زد؛ آنطوری که کسی نمی توانست. ضربات کات دار، ضربات کاراته ای و ضرباتی که از بعید ترین زاویه ها به تور می نشستند. همه این کار ها را با هر دو پا و هر قسمت از هر دو پا انجام می داد: ضرباتی روی ...
مرثیه ای برای اسطوره؛ آب نبات هایی که دیر رسیدند
فوتبالی که در آن دروازه بان اولین مهاجم بود و مهاجمِ نوک، اولین مدافع. سالِ 91 هم انگار برای جانشینی سیگار با آب نبات دیر بود. حالا، بعد از این لبخندربایی مسلحانه از همه هواداران خالق ضربه فانتوم، همه باز هم جمله تاریخی او به یاد خواهند آورد: من دو اعتیاد در زندگی ام داشتم. فوتبال و سیگار. اولی همه چیز به من داد و دومی تقریبا همه چیز را از من گرفت 0 0 ...
ترکیب توانایی های ذهنی با رویکردهای پزشکی درمان بهتر با بهره گیری از هیپنوتیزم
، بیماران را ویزیت می کردم و در طول این مدت از مشاهده اینکه چقدر آموزش های پزشکی، در زمینه شناسایی و برخورد موثر با مسایل رفتاری و روان- جسمی نقص دارد شگفت زده شدم. تمام آموزش هایی که دیده بودم به کارهایی مربوط می شد که باید برای کمک به بچه ها انجام می دادم، حال آنکه در عمل متوجه نیاز شدید برای کمک به بچه ها برای کمک به خودشان (کنار آمدن با افکار و احساسات مختلف خود) بودم. به این ترتیب بود که به ...
مژگان بختیاری: عکس های آرنولد را دیدم و بدنساز شدم!
توانم تمریناتم را پیشرفته تر کنم و از حالت آمادگی دربیایم و به حرفه ای تر شدن گرایش پیدا کنم.تا این که مربی های خیلی خوبی دیدم. آقای کریمی در رژیم های غذایی و تمرینات خیلی کمکم کردند که انگیزه ام را از دست ندهم. از 60کیلو تا 120کیلو کلا خودم را نابود می دیدم. مدتی زیر نظر پزشک متخصص بودم تا وزنم را پایین آوردم. بعد از آن همه می گفتند چطور این اتفاق ممکن است. من خیلی سعی کردم با خودم کنار بیایم. چون ...
رزمنده نه ساله دفاع مقدس
باز و بسته کردن ژ.3 را به من یاد داد. حس قشنگی؛ کنار آن دژبان ها داشتم. برخورد خوبی با من کردند، گرچه ته دلم از دست آنها عصبانی بودم. خُب چاره ای نبود؛ آنها موظف بودند به من بچه اجازه ورود ندهند. چند ساعت بعد یک ماشین تویوتا با هماهنگی بابا آمد و مرا دست از پا درازتر برگرداند اهواز و تحویل مامان داد. وقتی مامان دید که چقدر زود برگشتم، ماتش برد. پرسید: بابا کو؟ مگر قرار نبود بروی؟ ...
رهبری را فدارکارترین فرد ایران می دانم که خود را از بسیاری از مواهب طبیعی و به حق، منع کرده است/مجبورم ...
هم چنان در خانه پدری در مرکز شهر در کنار همشهری های خوبمان زندگی می کنم. به یاد دارم در نماز جمعه ای هنگامی که به سجده رفتم شانه تو جیبی ام روی زمین افتاد بعد از نماز ،عزیزی که کنار دستم نشسته بود با تعجب پرسید ای بابا آقای دکتر شانه سر شما هم که پلاستیکی است ... احتمالا فکر کرده شما با شانه ای از جنس طلایی موهایتان را شانه می کنید؟ بله احتمالا همین طور است! آقای دکتر اهل چهارشنبه ...
می خواهم روی پای خودم بایستم
از این مقدمه که بگذریم و بخواهیم به طور اخص به موضوع نوشته بپردازیم باید گفت راه های ورود به بازیگری در دنیای امروز بسیار زیاد و غیر قابل طبقه بندی است. از زیبایی چهره گرفته تا ارتباط نزدیک رسمی و غیر رسمی با یکی از عوامل سینما و نلویزیون و داشتن سرمایه باد آورده.. یکی دیگر از عوامل ورود یک بازیگر به این عرصه که البته نمی توان نام غیر اصولی را برآن نهاد ، متولد شدن در یک خانواده هنری و سینماییست. عموماً هنرمندان سینما و تلویزیون به ورود فرزندانشان به این وادی بی تمایل نیستند و کمتر هنرمندی را می توان یافت که این فرصت را به فرزند خویش نداده باشد و یا با این مقو ...
مهراوه شریفی نیا؛ قبل از کیمیا، بعد از کیمیا (2)
.... اصلا عالی بود. تصویر قشنگی از آبادان می سازید. - من با خودم گفتم مهراوه جان شش ماه قرار است اینجا بمانی، پس بایدکاری کنی خوش بگذرد. قبلا سر کار سامان مقدم یک تجربه اینچنینی در ابیانه داشتم و هیچی با خودم نبرده بودم. برای آبادان من از اینجا چای و شکلاتی را هم که می خورم، برده بودم. بعد رفتم دیدم آنجا معدن همه چیز است. حتی آدامسم را برده بودم بعد دیدم آنجا آدامس من نصف ...
دیدار با پیکری که سر بر بدن نداشت
تمام شد، حاج یونس را با آمبولانس به بهداری پشت خط منتقل کرده بودند. دو سه روز بعد که ایشان را دیدم. دستش را بسته بود. پرسیدم: کجا بودی؟ لبخندی زد و گفت: بیمارستان شهید بقایی اهواز. گفتم: خب، چیزی که نیست؟ حاجی لبخندی زد و گفت: چیزی نیست؛ امّا از بیمارستان فرار کردم! می گفتند به خاطر این جراحت باید در بیمارستان بمانی تا خوب شوی. اجازه نمی دادند بیرون بیایم. من هم دیدم با این دستم که سالم است، می ...
بک قدم تا آزادی ! یا ا... اسرع ، قشمار
مات ومبهوت مانده بودند !بلند شدن وآماده شدنم چند دقیقه ای بطول انجامید وهمین امر موجب بلند شدن سروصدای سربازان عراقی شد. یا ا... اسرع ،قشمار بعد از چند سال اولین بار بود که شب را می دیدم،حریصانه چشم به آسمان دوخته بودم تا آسمان شب رابا ستارها ی چشمک زن ومهتاب قشنگش راکه نماد آزادگی وآزادی می باشند سیر تماشا کنم. به به بنظرم از همیشه زیباترجلوه نمایی می کردند، ...
کاسپاروف را هم می توانم شکست دهم!
بین این همه ورزش شطرنج را انتخاب کردی؟ وقتی دایی و برادرم شطرنج بازی می کردند من بازی شان را تماشا می کردم و کم کم به این ورزش علاقه مند شدم. نحوه این بازی چیزی بود که جذبم می کرد. * آن زمان نگاهت به شطرنج حرفه ای بود یا سرگرمی؟ اوایل فقط برایم جنبه سرگرمی داشت. آن زمان حتی نمی دانستم شطرنج مسابقه دارد(خنده) اما شش ماه بعد از اینکه شطرنج را شروع کردم در یک مسابقه شهرستانی ...
جناره ای که سر و صدا می کرد
را بیاورم بهشت زهرا(س). در مسیر اتوبان صالح آباد داشتم رانندگی می کردم. حواسم به جلو بود که یکباره شنیدم از کابین عقب با مشت محکم می کوبند به شیشه پشت سرم. خودم نفهمیدم چطور و با ترس و عدم تعادل توقف کردم. وقتی ماشین ایستاد شنیدم یکی فریاد می زنه باز کن! باز کن! اول تصمیم گرفتم فرار کنم ولی بعد از چند ثانیه خودم را جمع و جور کردم و دستگیره را برداشتم و با وحشت آرام آرام رفتم ...
صندلی داغ طرفداری: آرمان آزاد نیا، از شهر باران تا پسرکی با موهای ماکارونی!
طرفداری- آرمان آزاد نیا چهارمین مهمان از سری دوم صندلی های داغ طرفداری در بهار، در عید و روز چهارم سال 1395 خواهد بود. اهل رشت، شهر باران است و آنطور، مثل همه رشتی هایی که می شناسم، خون گرم است و می شود از این موضوع سو استفاده کرد و برای مثال ساعت سه صبح برایش با تحریف تاریخ توضیح داد که برای مثال در دربی شمال غرب، در دهه شصت چه اتفاقاتی افتاده و بعد اینطور باشد که در جواب به اخیرا اشاره کند و دوره الکس فرگوسن و شاید هت تریک برباتوف و اینگونه باشیم که "لبخند" و چشم هایی که از بدجنسی می خندند. آرمان آزاد نیا، پسر خوب طرفداری این روزها سرگرم درس هایش است اما آرنولد وا ...
بانوی پیر
هیجان به درآمده بودم، به سروصدای خفه ای که از پشت در شنیده می شد گوش سپردم، سروصدایی مبهم ولی سرشار، هیاهوی یک اجتماع، هیاهوی جشنی در دوردست ها، بود... لنگه در بدون مانعی جز سنگینی استثنایی اش گشوده شد. پشت سرم بسته شد و از روشنایی محرومم کرد. سروصدا گویی از منطقه های زیرین به گوش می رسید، کار خوبی کرده بودم که بی حرکت مانده بودم: وقتی چشمم به تاریکی عادت کرد، پیش پایم پلکانی با شیب تند دیدم که ...
معرفی یک فرهنگیار (مرحوم محمدمهدی مظلوم زاده)*
کردم – می گویند من خودم دست به این کار زده ام، اما خودم به خاطرم نمی رسد ، زیرا همان طور که گفتم هرچه می کردم نمی فهمیدم فقط وقتی به هوش آمدم که روی تخت بیمارستان افتاده بودم. هیچ جای بدنم سالم نبود و حتی مهره های پشت (ستون فقرات) من شکسته و مغز حرام (نخاع) آن آسیب دیده بود . فلج شده بودم که هنوز هم فلج هستم . خلاصه بعد از 24 ساعت بستری مرا به شیراز بردند و در بیمارستان سعدی بستری شدم و کمرم را جراحی ...
پروین: این بچه تو روی من میگه استقلالیه!/ فقط برای درآوردن بازیکن ها به کلانتری رفتم!
است و می تواند همه شان را سر کار بگذارد. من از بچگی یه سری چیزا داشتم که بقیه نداشتن حتی می تونستم مغز طرف رو بخونم! اینا همه اش خدادادی بود. بعضی ها هستن توی این مملکت که لیسانس دارن ولی یه مدرسه کلاس اول رو نمی تونن بچرخونن ولی من همزمان مربی پرسپولیس و تیم ملی بودم. سه سال با پرسپولیس قهرمان شدم. همزمان یک سال هم توی پکن قهرمان شدم. اینا همه اش مال هوش خودمه. اصلا برون از حشمت خان ...
محمودی: نه پولدار شده ایم و نه مغرور/ دروازه بان پیکان بودم، اما حالا پشت خط زن والیبالم
بهنام از من می گیرد. شغلم در حال حاضر ورزش کردن است، اما این ورزش با ورزشی که برای سلامتی انجام می دهند فرق می کند و فشار روحی، روانی و جسمی زیادی روی ما است. همین دوری از خانواده و توقع مردم از ما موجب می شود استرس زیادی داشته باشیم. * از اینکه برادر بهنام بودی ضربه خوردی یا سود بردی؟ از بچگی الگوی من بهنام بود؛ متاسفانه از سالی که در لیگ خوب بازی کردم زیر سایه بهنام بودم ...
دختری که از شوت مسی صدمه دید: احساس بدتری نسبت به او پیدا کرده ام و حالا بلیط ال کلاسیکو را می خواهم!
طرفداری- به گزارش Mundodeportivo ، در جریان دیدار ویارئال و بارسلونا بود که شوت محکم لیونل مسی با بدشانسی به یکی از هواداران برخورد کرد که باعث از هوش رفتن او شد. پس از اتفاق رخ داده، آن هوادار که در جایگاه ویارئال نشسته بود و ضربه مسی سبب شده بود تا آسیب ببیند صحبت هایی داشته که اذعان می کند طرفدار رئال مادرید بوده و تا قبل از آن ضربه، مسی را دوست نداشته است. این هوادار دختر که راشل نام دارد می ...
گریه دکتر برای رزمنده ها!
کربلا اظهار می کند: سال 1364 به گردان امام محمدباقر (ع) لشکر ویژه 25 کربلا که فرماندهی آن را سردار شهید علیرضا بلباسی و جانشینی آن را سردار شهید علی اصغر خنکدار به عهده داشت، رفتم. ما را به هورالعظیم بردند و در گروهانی بودم که فرماندهی آن را شهید علی اکبر کارگر به عهده داشت، شهید کاگر اهل بابل بود و با بر و بچه های بسیجی مهربانانه برخورد می کرد، آن وقت ها بچه ها را در گروه های 3 الی 4 ...