سایر منابع:
سایر خبرها
بودند و قرار بود ما اونجا رو بگیریم ولی از مین گذاری خبر نداشتیم. صبح که شد و وقت عملیات همین که خواستیم حمله کنیم اعلام کردند لغو شده و نرید. بعد از مدتی دیدیم اون طرف تروریست های پژاک اومدن پایین تپه و تمام مین هایی رو که کار گذاشته بودند جمع کردن و بردن و اونجا بود که فهمیدیم اگر حمله کرده بودیم همون پایین تپه می رفتیم روی مین ها و یک نفرمون هم سالم برنمی گشت. وقتی هم که برگشت چقدر افسوس می خورد و ...
، سرش را به دو طرف تکان داد و پایین انداخت... چی بگم خانم حس انسان تشنه ای رو دارم که با لب های ترک خورده، بردنش لب آب و فقط لبهاش رو کمی تر کردن و برگردوندن! 7 سال انتظار برای رفتن به راهیان نور نمی دانم چطور نگاهش کردم که لبخندش کش آمد و گفت: هفته پیش از راهیان نور آمدیم، بعد از 7 سال انتظار، سه روزه رفتیم و برگشتیم. سه روزی که مهمترین بخش زندگی ام را ...
گذاشتیم و برگشتیم قرارگاه. دنبال همت گشتم تا گزارش کارم را به او بدهم. توی سنگر نبود. یکی از بچه ها آمد و گفت: حاجی رو ندیدی؟ گفتم: منم دنبالشم، ولی پیداش نیست. گفت: بین خودمون باشه ها، ولی می گن مثل این که حاجی شهید شده؟ برق از سرم پرید. ناخودآگاه یاد شهیدی که وسط جاده بود، افتادم. هم بادگیرش شبیه حاجی بود، هم شلوار پلنگی اش. به رضا پناهنده گفتم: رضا بیا بریم ببینیم، نکنه اون ...
، چشمم خورد به عکس شهید خلیل زاده، شهید 13 ساله شهر نقنه که همیشه همراهم بود و در کارها یاورم، از ته ته قلبم آرزو کردم که اگر می شود یک بار حضرت آقا را از نزدیک ببینم و در کمال ناباوری بعد از 2 روز برای دیدار دعوت شدم. حالا من، فاطمه سادات غفاری جایی نشسته بودم که بیش از 30 سال آرزویش را داشتم، به خودم که آمدم صورتم خیس اشک شده بود. سال هایی را مرور کردم که دورا دور به عشق رهبرم کار کرده بودم و حالا دیدارشان نصیبم شده بود. پایان پیام/ 68035/ ...