سایر منابع:
سایر خبرها
دانشجویان هیات سیدالشهدا دانشگاه فردوسی در مکتب اهل بیت
... +نه باز نمیکنه و سایت به مشکل خورده متأسفانه اما از اپراتور پرسیدم که گفت تا هفته آینده درست میشه . دوشنبه صبح بعداز کلاس و ناهار به معاونت فرهنگی رفتم تا اینکه نامه را به دکتر بدهم، وارد دفتر دکتر شدم، +سلام دکتر بنده از خادمین هیئت دانشگاه هستم و از جمعه به مدت 3 شب داخل مسجد امام رضا (ع) مراسم داریم و این نامه را خدمت شما آوردم تا تبلیغ در سطح دانشگاه به ...
دلیل برکناری رییس ورزش و جوانان کهگیلویه چه بود؟
چند تا زیر ده سال بودند که روسری نداشتند و شماره مربی آنها را به شما می دهم تا با او صحبت کنید. شناسنامه همه بچه ها موجود است. هیچ کس بالاتر از ده سال نبوده حتی دختران 4، 5 سال هم بودند که در فیلم موجود مشخص است که من دستکش هم گذاشتم موقعی که نوازش شان کردم.وظیفه ام بود این کار را انجام دهم اگر بیرون می آمدم عواقبش بدتر بود. حالا من قربانی شدم و نمی دانم چرا . واقعا خودشان بچه های 4 و 5 و 6 ساله ...
لاله صبوری: می توانستم در آمریکا بمانم ولی منصرف شدم | نمی توانم آن جا زندگی کنم | هیچ وقت از ایران ...
اصلا به بازیگری علاقه نداشتم، دلم می خواست نویسنده شوم. در دانشگاه رشته ادبیات نمایشی خواندم و در دوران دانشجویی چند نمایشنامه و فیلمنامه نوشتم ولی کسی کارهایم را تحویل نمی گرفت؛ من هم باید پول درمی آوردم برای همین ناخواسته وارد حرفه بازیگری شدم. اما این را هم اضافه کنم در همه این سال ها در کنار بازیگری نویسندگی هم کرده ام. در دوره دانشجویی که ناچار شدم بازیگری کنم، رامین ناصرنصیر یکی از ...
هیچوقت از مجروح بودن ناله و شکوه نکرد
می شود. شهدا حُسن خلق داشتند و شاید حاج حسین از من برای بچه ها مهربان تر بود. بیشتر از من با بچه ها دوست بود. چند بار پیش چشم ما تا مرز شهادت رفت. در طول زندگی مان یازده بار اتاق عمل رفت و من هر بار در کنارش بودم. با وجود جراحت های جسم، هیچ گاه فکر شهادتش را نمی کردیم. همسرم در بیمارستان رضوی شهید شد. من دقایقی قبل از شهادت کنارش بودم . وی ادامه می دهد: همسرم هیچ وقت از مجروحیتش ناله و ...
برادران شهیدی که به دست کومله سوزانده شدند/ رشادت مادر شهید در مواجهه با پیکر فرزندان
... این خواهر سه شهید در ادامه به صبر و صلابت مادرش در شهادت برادر ها اشاره کرد و بیان داشت: وقتی پیکر برادر ها به تهران آمد روز جمعه بود. مادرم ابتدا در نماز جمعه شرکت کرد و سپس به بهشت زهرا (س) رفت، خودش ایستاد و شهدا را درون قبر گذاشت. چون ساعت کاری تمام شده بود کارمندهای بهشت زهرا (س) رفته بودند، مادرم شیشه گلاب دستش گرفت و گفت بچه هایم از سفر آمده اند باید خودم به آن ها را رسیدگی کنم و ب ...
در اردوی تیم ملی کبدی زنان به بچه ها سوسیس تخم مرغ می دادند/ مدیر تیم ملی از بچه ها پول می گرفت و اجازه ...
وارد تیم شدم فهمیدم این هشت تا اردویی که بازیکنان تیم داشتند این شکلی بوده و واقعاً حق داشتند اعتراض کنند چرا غزال خلج نبوده. من توی آن سختی ها نبودم. من توی سختی ای که تیم ملی غذا ندارد بخورد یا آب معدنی نیست و هیچ نوع امکاناتی نداشتند نبودم. من اگر بودم هم برمی گشتم خانه. چون هیچ نوع امکانات تمرینی ای نداشتند. در اردوی کرمانشاه فهمیدم بچه ها از آن حد بازی که در جاکارتا داشتند 10 پله پایین تر ...
زندگی عجیب دختر تاریخ ساز دوچرخه سواری
. سرپرست تیم سوئیسی ام نیز خیلی تاثیرگذار است و می توانم از او درس های زیادی یاد بگیرم. پس از عبور از خط پایان بازی های آسیایی هانگژو تصویر زیبایی از شما ثبت شد. دستان خود را باز کرده بودید و سرتان را به سمت آسمان نگه داشتید. در مورد آن لحظه صحبت می کنید؟ من از سال 93 که وارد تیم ملی ایران شدم، دنبال گرفتن مدال بازی های آسیایی بودم و 9 سال این رویا را با خود داشتم. یک بار هم ...
من گرگ هستم
درآورده بودم. خودم بچه پیروزی هستم. سوار بر موتورم بودم که دم دمای صبح دختر جوان را دیدم؛ حدود ساعت 6 صبح بود. هوا کاملا روشن بود. ظاهرا او کارمند شرکتی بود و می خواست به محل کارش برود. انگار صدایی در گوشم می گفت برو و او را با خودت ببر. وسوسه های شیطانی به سراغم آمد. در یک لحظه او را شبیه دختری دیدم که زمانی عاشقش بودم. همه اینها دست به دست هم داد تا آن کار وحشتناک را انجام دهم. شاید به خاطر جنس شیشه ...
روایتی از شهیدپرورترین روستای ایران؛ ورجوی آبادی شهدا
ایستاده ام، باورم نمی شود روی یکی از این دعوت نامه های دلی نوشته اند سرکار خانم کتایون حمیدی! باورم نمی شود در این روزهای ناکوک زندگی ، آماده ام تا آن 71 نفر زندگی را برایم کوک کنند. در تنهایی خودم با شهدا غرق بودم، آنقدری که حتی یادم رفته بود که من برای چه اینجا آمده ام! یکهو صدایی همه رشته حواسم را قطع کرد: کجاها سیر می کنی دختر؟ اینجا چیکار می کنی ؟ دست به سینه ایستادم؛ من ...
معاوضه دختر 14 ساله با مواد مخدر
را با خودم سرکار ببرم و به همین دلیل فرزندم را در خانه گذاشتم و خودم به تنهایی سرکار رفتم. ولی شب هنگام زمانی که به خانه بازگشتم از دخترم خبری نبود. تازه فهمیدم که شوهر معتادم او را به خانواده دیگری فروخته و مبلغ زیادی هم پول گرفته است! بیشتر بخوانید: نکته ای مهم برای همه فارغ التحصیلان دانشگاه ...
وودی آلن: هرگز از خواندن لذت نمی بردم
وقت درباره اش چیزی نمی خوانم. اوایل دهه 1990 وقتی به دلیل شروع رابطه خود با سون یی همسرتان مورد انتقاد قرار گرفتید، آیا از همه اینها مصون بودید؟ آیا از آن سروصداها بی خبر بودید؟ من مصون بودم، بله بودم. می توانید ببینید که من درست همین طور کار کردم، بی کم و کاست. در تمام آن سال ها فیلم می ساختم و با همان سرعت قبل آنها را می ساختم. من اینطوری خوبم، بسیار منضبط و بسیار چندوجهی هستم. ...
حجت الاسلام قرائتی: شما آخوندا به اندازه زلیخا عرضه ندارید!
همین ساعت ها و روزها نوشتیم! یک بار کسی متلکی به من گفت که اذیت شدم؛ گفت شما آخوندا به اندازه زلیخا عرضه ندارید! گفتتم چطور؟ گفت زلیخا یوسف را به زنها نشان داد و آن ها دستشان را بریدند اما شماها عرضه نداشتید یوسف دین را نشان نسل نو بدهید! ▫️روحانی سنتی شصت سال و هرروز مسجد می رود اما روحانی کارمند و دکترا گرفته ها روزهای تعطیل مسجد می روند و سی سال بعد هم بازنشسته می شوند. ...
شب قبل از شهادتش گفت دلم برای گلزار شهدا تنگ شده است
کلانتری کنار خانه مان پیگیری کردم و آن ها خبر شهادت همسرم را تأیید کردند. نهایتاً خودم خبر شهادتش را به دیگران اطلاع دادم. حضور با شکوه مردم مراسم شهادت آقا سجاد در شرایطی برگزار شد که برخی بر این ادعا بودند که کسی برای تشییع نخواهد آمد و مردم همه مقابل نظام ایستاده اند و همه مخالف خط و هدف امام و شهدا هستند، اما بعد از برگزاری مراسم تشییع شهید، به چنین شکوه و حضوری می بالیدم. من ...
اینجا شهدا آرمیده اند
. این زیبایی هاست که اصل زیبایی هستند. وقتی در آن محل قدم می زدم احساس می کردم قلبم فشرده می شود، بغضم گرفته بود و دلم می خواست گریه کنم. مدام از خودم می پرسیدم که چرا زودتر قسمتم نشده بود بیایم؟ وقتی وارد آن محیط شدم و قدم برمی داشتم، صداهایی در گوشم بود از صدای گلوله و بمب و ... لحظه ای احساس کردم شخصی از جلوی چشمم رد شد. چشم هایم را برای لحظه ای بستم و لحظات جنگ را تصور کردم ...
جوانی کردم و فریب فضای مجازی را خوردم/ چند شب با دوست دخترم ویلا رفتیم زندگیم نابود شده و...+جزییات
ز فیلم ها و بازی های رایانه ای مستهجن را برایم بلوتوث می کردند. دیگر به درس هایم توجهی نداشتم و مدام در یک اتاق خلوت، وقتم را با بازی های رایانه ای و یا دیدن فیلم های مبتذل خارجی و تصاویر مستهجن سپری می کردم. این تصاویر حس کنجکاوی عجیبی را در من به وجود آورده بود و مدام افکار شیطانی در ذهنم خطور می کرد تا این که حدود 2 ماه قبل با دختری که مدعی بود از خانه فرار کرده است، در اطراف ویلای پدرم آشنا ش ...
هیچ وقت فکر نمی کردم رابطه با زن متاهل گرفتارم کند/ در غیاب شوهرش به خانه اش می رفتم اما ...+جزئیات
خانواده ام مرا طرد کردند. همیشه خجالتی بودم تا اینکه اتفاقی با زنی شوهردار آشنا شدم و همان شد که در خانه اش معتاد شدم وقتی خانواده ام فهمیدند معتاد شده ام خیلی سعی کردند مرا از این منجلاب بیرون بکشند؛ اما شیشه و کراک روح و بدنم را وابسته خود کرده بود و اراده ای برای ترک نداشتم. در این مدت 2 بار به خاطر سرقت دستگیر شده ام و سابقه کیفری هم دارم. این وسایلی را که امروز از من کشف ...
امیر یاری گنجینه ای بی ادعا/بدون کارت مربیگری شاگردش وارد تیم ملی شد!
سالگی بود، او کاراته را از ژاپن بی واسطه آموخته بود، در ابتدای امر کلاس های او را در نبودش اداره می کردم، شاگردانم در لیگ ها حضور جدی داشتند، دو شاگردم وارد تیم ملی شدند. وی گفت: در همان زمان خودم هم مسابقه می دادم و حرفه ای فکر می کردم، جدود 8 سال مربی تیم ملی بودم، در کاتا بدعت است وقتی شاگردت در تیم ملی است مربی هم مربی تیم ملی می شود. هنوز هم کلاس داری می کنم، در گذشته ...
اهمیت مهارت قصه گویی به تکثیر آن است
تری تعریف کنم. - چرا زبان اشاره را انتخاب کردید؟ سال 89 بود که زبان اشاره وارد مراکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شد و آموزش هایی در این زمینه گذاشته شد. من به کار با بچه های با نیازهای ویژه علاقه مند بودم و به همین دلیل، زبان اشاره به عنوان یک زبان جدید برای یاد گرفتن و وارد کردن گروه سنی جدید در حوزه کاری، برایم جذاب بود. وقتی وارد این بخش شدم دیدم که چقدر با انگیزه ...
بعد از حضور در معراج شهدا، چادرم حتی برای لحظه ای لیز نمی خورد
بعد فردی با صدای دلنشین اش وارد شد که تا بحال آن را ندیده بودم و حتی صدایی چنین نشنیده بودم. اون آقا اومد و خیلی پدرانه برامون حرف زد من اون شب یه حس و حال غیر قابل توصیف داشتم. حسی که نمی تونم به زبون بیارمش فقط دلمه که می تونه اون رو درک کنه. اون شب یه حس عجیبی داشتم که بدون اراده خودم بغض گلوم و گرفت و نشستم به گریه کردن. دوست نداشتم جلو بقیه گریه کنم پا شدم و رفتم تو حیاط معراج نشستم ...
ادعای ستاره بارسا:اگرمربی نشوم ناشکری است
. آدمی ساکت هستم که به دیگران گوش می دهد و همدل است. من همیشه می توانم تقریبا با همه کنار بیایم. مصدومیت قدیمی: وقتی 22 ساله بودم، مصدومیتی جدی از ناحیه پشت داشتم که باعث شد 14 ماه از میادین دور باشم. واقعا فکر کردم که دوران فوتبالم تمام شده است. با درد بسیاری بازی می کردم و حس می کردم 90 ساله هستم. در پوشیدن شلوار و جورابم هم مشکل داشتم. فکر کردن بیش از حد: گاهی شب ها شروع به فکر ...
گفت وگو با نسیم نوروزی که بی وقفه برای کتاب و ادبیات کودک و نوجوان تلاش می کند /من یک فرمانده بی لشکرم
. هرچند پیش از آن در دوره دبیرستان به ادبیات علاقه نشان داده بودم ولی وقتی وارد دانشگاه شدم در دانشگاه انجمن شعری داشتیم و من با استادم آقای یلمه ها آشنا شدم که سبب عشق و علاقه بیشترم به ادبیات شد. استادم آقای یلمه ها دبیر انجمن ادبی ما بود و من هم گاهی در آن جلسه متن های ادبی و یا شعر می خواندم. شرکت در آن جلسات و علاقه مندتر شدنم به ادبیات سبب شد با جلسات ادبی بیرون دانشگاه در شهر اصفهان ارتباط ...
پدر شهید: دلتنگ خنده های حسنم / مادر شهید: بدون حسن خیلی سخت است
مانده بودم چطور به خواهرهای حسن که از او کوچکتر بودند و حسن خیلی به آنان علاقه داشت و با هم مأنوس بودند، این خبر را بدهم. به داخل ماشین رفتم و به آن ها گفتم: بچه ها! می دانید که شما خواهر شهید شدید؟ من پدر شهید شدم؟ مادر شما مادر شهید شد؟ می دانید که وقتی امام زمان(عج) می آیند، شهدا هم می آیند؟ این ها سؤال می کردند یعنی چه؟ گفتم: بله، شهید بالأخره به بهشت می رود و می ...
اقبال واحدی: دهه 60 خبرنگار و عکاس ایرنا بودم/ خاطره ای از نخستین شهرآورد بعد انقلاب+ فیلم
اقبال واحدی مجری پیشکسوت تلویزیون در گفت وگو با خبرنگار تلویزیون ایرنا توضیح داد: نزدیک به 40 سال پیش خبرنگار و عکاس ورزشی بودم. نخستین بازی پرسپولیس و استقلال پس از انقلاب را من عکاسی کردم. با دوربینی که داشتم همه جا رفتم و دلم نمی آمد خانه نشین باشم. من همیشه خبرنگار بودم. اما با ایرنا 2 سال همکاری کردم. مدیرعامل وقت ایرنا من را می شناخت و از من دعوت به کار کرد وی افزود ...
مادری کردن مثل تراپی است!
مجموعه این زمینی ها تا مدت ها نامم کاراکتر آن سریال یعنی ستاره بود. سال 73با وجود اینکه مادر دو بچه 7و 4ساله بودید؛ با رتبه 26کنکور وارد دانشگاه شدید. آن موفقیت را چطور به دست آوردید؟ به خاطر مادر فرهنگی ام، کتاب های بسیاری در دسترس داشتم و از بچگی به مطالعه عادت کرده بودم؛ شاید بتوان گفت از 12-10سالگی یک کتابخوان حرفه ای بودم. همین موضوع باعث شد اطلاعات عمومی و هنری مناسبی داشته ...
علیپور: نگذاشتند به پرسپولیس بیایم
کرده بودند، بیرون بکشند، چون واقعا سخت بود. وقتی بازی را نگاه می کردی متوجه می شدی که بازیکنان الدحیل زور اینکه بتوانند توپ از خط دفاع بردارند و به خط حمله ببرند، نداشتند؛ همه این ها به خاطر جو استادیوم و فعل خواستن بچه های پرسپولیس بود که واقعا عالی ظاهر شدند اما متاسفانه بازی چرخید و تمام جذابیت های بازی فوتبال به همین است که هر لحظه امکان دارد بازی عوض شود اما این موضوع هیچ وقت فن کادرفنی و بچه ...
شهیدی که نذر دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) شد
شعف او را دیدم به خودم اجازه ندادم بگویم که سه فرزند داریم اجازه بده آن ها بزرگتر شوند و بعد برو. - ایسنا: رابطه شهید با امام زمان چگونه بود؟ همه شهدا برای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است که در مسیر شهادت حرکت می کنند. چندباری هم با آقا مهدی به جمکران رفتیم. هر زمان هم که به واسطه سفرهای زیادی که داشت از قم عبور می کرد برای زیارت به مسجد جمکران می رفت. - ایسنا ...
روایتی از شهید بوشهری که با مادرش در غسال خانه صحبت کرد
وقتی فکرش را می کنم نمی دانم خدا چه نیرویی در من قرار داده بود که اینقدر صبور بودم. تعجب اینجا بود وقتی که او را به غسال خانه بردند به من گفتند: می توانی، عبدالرضا را ببینی گفتم: نمی دانم، ولی برای آخرین بار باید ایشان را ببینم. زیر بغلم را گرفتند و بردند داخل. بدون هیچ گونه سر و صدا و ناراحتی کنار او نشستم و با فرزند شهیدم گفت وگویی کردم. به گزارش دیارجنوب به نقل از ایرنا، "شهید ...
لیلا دختر رشتی از 20 سالگی عاشق بوی چوب شد + فیلم گفتگو
ایم که در ادامه خواهید خواند. خودتان را معرفی کنید و از تحصیلات تان بگویید. لیلا آوخ هستم متولد 26 بهمن 1359 که لیسانس ادبیات فارسی دارم. خانم آوخ! حرفه شما نجاری است که به عنوان یک زن مخصوصا در ایران شغل بسیار جالبی است. کمی در این باره توضیح بدهید؛ اینکه چه شد وارد این حرفه شدید و از چه سنی استارت کار را زدید؟ 14سال مدرس نقاشی بودم و نقاشی می کردم و در ...