پدرم بی آنکه بداند تابوت برادرم را به دوش کشیده بود
سایر خبرها
تلخ ترین خاطره شهید امینی در مبارزه با داعش
نمی شناخت. اشتیاق زیادی برای یادگیری نماز و رفتن به مسجد داشت. 9 ساله بود که از مادرم نماز خواندن را یاد گرفت. وی بیان کرد: 13 سالگی از افغانستان به ایران مهاجرت کردیم و برادرم مشغول به کار مبل سازی شد. مدتی بعد خودش کارگاه مبل سازی زد و کارش رونق گرفت. با این حال وقتی 17 سال داشت با تصمیم خودش به سوریه رفت تا به قول خودش دوباره حضرت زینب (س) به اسارت نرود. یک روز وقتی از سوریه برگشته بود ...
فرزندان شهید را به سختی، اما با یاری خدا بزرگ کردم
به ما داده به جبهه آمدیم تا این امانت را به سرمنزل مقصود رسانده و به دست کسانی بدهیم که بعد از ما خواهند آمد. به فرموده امام خمینی (ره) شهدا معلمان تاریخند. تمام زندگی پدرم با پیروی از اهل بیت گذشت. چون با قرآن و ادعیه مأنوس بود و مطالعات زیادی داشت، کلامش در دیگران اثرگذار بود. همیشه شاد و خندان بود. با رفتارش دیگران را هدایت می کرد. بابا ارادت خاصی به حضرت رقیه (س) داشت. می گفت ...
فرزند خلف پدر طالقانی
...! ولی بعد از انقلاب آنچنان شد که بنده از همان یک سال بعد از فوت آقا دیگر واقعا پول نداشتم که جایی را اجاره کنم و بنشینم. به شدت وضع مالی مان بد شد و من یکی از بیشترین بدهکاران شدم. تا اینکه الحمدلله الان دست مان به دهن مان می رسد. خدا را صدهزار مرتبه شکر. دیناری پول از آقا به ما نرسید. یک خانه در پیچ شمیران داشتیم که فروختیم و به مادرمان دادیم. با آن سن ظهربه ظهر و عصربه عصر دم نانوایی می رفت ...
شهادت؛ پاداش خدمت به مادر +عکس
برگردم جبهه》. محمدعلی محبوب دلهای اطرافیان بود خواهر دیگر شهید هم در این ارتباط گفت: برادرم در سن هشت سالگی با فوت پدرم غصه مادر را میخورد و به همین دلیل با وجود علاقه بسیار به مدرسه تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و بعد از آن کارگری کرد. ام البنین احمدی اظهار داشت: همیشه به مادرم میگفت نَنِه میخوام بچه نمونه ای برایت باشم و خدا توفیق داد که شهید شد. وی ...
پدر شدن زیباست، اما پر مسئولیت
. من و دو خواهرم همه با هم زندگی می کنیم. پدرم راننده تاکسی است و نیاز به کارکردن ما ندارد، بعضی وقت ها او را با پدر دوستانم مقایسه می کنم و غبطه می خورم چرا ما آنقدر پولدار نیستیم؟ چرا پدر من شغل درستی را انتخاب نکرد؟ من اگر روزی پدر شوم از همان دوران کودکی به او یک حرفه ای را آموزش می دهم که در دوران جوانی و نوجوانی دستش به جیب خودش باشد. با پدرم فاصله ...
روایتی از عشق و اشک و آتش در دیار سردار دل ها
کودکان موج می زند. تعداد زیادی از مردم که از جای جای کشورمان در حسینیه جمع شده اند، انگار که در خانه پدری خود هستند. چه مکانی بهتر از این جا! بعد از خواندن نماز ظهر و عصر و نشستن در مقابل حاج سید حسن اسدی که سال ها امام جماعت این مکان مقدس است، برای مان از شخصیت سردار دل ها می گوید، این که حاج قاسم سلیمانی خودش به مقام شهدا واقف بود، اما می خواست به ما بفهماند شهدا چقدر ارج، قرب و عزت ...
دستمال سرخی که تا آخر پای آرمان هایش ماند
هم گذراند و جزو مهره های رزمی ارتش شد، اما از آنجا که دلش با امام و مردم بود و با وجود آنکه ارتش برایش مزایای زیادی داشت از ارتش شاهنشاهی گریخت. عباس بعد از فرار از ارتش شروع به فعالیت های انقلابی کرد. اعلامیه پخش می کرد و در تظاهرات و راهپیمایی ها به طور منظم حضور داشت. با اینکه 17 سال بیشتر نداشت، اما بسیار شجاع بود، حتی یک بار دستگیر شد، یکی از همسایه ها که خبردار شده بود، سراغ مادرم آمد ...
وصیت نامه شهید
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی تیتر یک ؛ رهبر فرزانه انقلاب، بارها در بیاناتشان به این نکته اشاره داشته اند که وصیت نامه شهدا را بخوانید... این توصیه در کلام گهربار حضرت امام خمینی (ره) نیز دیده می شود. وصیت نامه شهید امیرمختار مهماندوست ...پدر و مادرم! خدا را شکر کنید تا خداوند در روز قیامت با فضلش با ما رفتار کند نه با عدلش، و شما هرگز ناراحت نباشید. پیرو دین خدا ...
بیوگرافی افسانه پاکرو
ها حتی بازیگری یک همراه دوست داشتنی دارد. سعیده خواهر بزرگتر او که فاصله سنی آنها یک سال است و از نظر خودشان ، دوقلو هستند ، این دو علاقمندی هایشان ، فعالیت شان و حتی لباس هایشان هم شبیه هم است. نحوه بازیگر شدن من در 14 سالگی قرار بود وارد این عرصه شوم اما قست نشد ، در واقع به خاطر درس و مشق ، خودم و خانواده ام خیلی با این کار موافق نبودیم ، بعد از گرفتن فوق دیپلم ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام امرالله خلیلی
خونسردی گفت: پدرجان! برادرم اگر رفته برای خودش رفته. شما چطور می توانید جواب امام علی(ع) را روز قیامت بدهید، اگه بخواهید من را از رفتن منع کنید؟ یکی از همرزمان شهید خلیلی نقل می کند: با موج انفجار به سویی پرت شدم، بعد از مدتی بلند شدم و دیدم امرالله رو به کربلا و پشت به من، روی زمین خوابیده، فکر کردم زنده است و می خواهد با من شوخی کند، به طرفش رفتم، صدایش زدم ولی جوابی نداد. وقتی که ...