سایر منابع:
سایر خبرها
داخلی است که خود نیز یک جبهه داخلی است... شهید کاظم نجفی رستگار فرمانده لشکر 10 سیدالشهداء (ع) بود که روز 25 اسفند 1363 در جریان عملیات بدر به شهادت رسید. در کتاب انتظار ، صفحه 70 در خاطره ای از زندگی شهید نجفی آمده است: وقت ناهار پشت یک تپه رفتم و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه های نان را از روی زمین برمی دارد، تمیز می کند و می خورد. آنقدر ناراحت شدم که به جای سلام ...
غلامرضا یزد: موشک سوم که زیر هواپیما خورد با صندلی ام پرتاب شدم 2) گفتگو با جانباز خلبان عباس رمضانی: روایت فردای انقلاب و ابراز محبت شدید مردم به خلبانان در حرم امام رضا (ع) خاطره بمباران پایگاه اربیل در دومین روز جنگ/صدام یک سال دیرتر حمله می کرد به اهدافش می رسید روایت ماموریت دوفروندی اف پنج هایی که از سلیمانیه برنگشتند/تجربه بازگشت خلبان از ...
شهادت و شهدا، گفتم: چه شده، پویا شهید شده که از شهدا صحبت می کنید؟! هر کاری کردم که بروم کنار پویا اجازه ندادند. بعد هم پدرش آمد و خبر شهادتش را به ما داد. دیگر نمی دانم چه شد و چگونه خود را به خانه رساندیم. پویا همانطور که دوست داشت، رفت. تا چند روز شهادتش را باور نمی کردم. شب سوم، خواب دیدم پویا در میدان شهر ایستاده است و می گوید: خدایا اگر قرار است من از این دنیا بروم، نقطه ...
شده و فرار کردند. صدای تکبیر در جبهه خودی بلند شد. دو تانک دیگر هم شلیک کردند. پرواز موشک مالیوتکا تانک ما را هدف گرفته بود. خوشبختانه موشک از بالای تانک عبور کرد. خدمه تانک گفت که توپ ما به جای خودش برنمی گردد. سریع از دهلیز توپچی وارد برجک تانک شدم، دیدم سیستم عاید - دافع تانک عمل نکرده بود. نمی دانستم چکار باید بکنم. دو دستگاه از تانک های مان در این موقعیت حساس از کار ...
سرمربی تیم و پدر خانواده همه را به یک چشم نگاه می کنم. من زمانی که تیم ایران را تحویل گرفتم بعد از مسابقات جهانی اتریش بود، آقای آسیابی از تیم امیدها به بزرگسالان آمده بود. همان زمان 2 بازیکن مطرح داشتیم که عسگری و حسن بیگی بودند و مهدی خدابخشی را هم داشتیم. من وفادار به کسی هستم که در مسابقات انتخابی نتیجه می گیرد و به تیم ملی می رسد و قرار نیست کسی را فدا کنم. به همه بازیکنان هم فرصت دادم و نتایج ...
ماه بعد در جبهه به آسمان پرمی کشد. دوربین، باز هم فلش فورواردی به زمان حال می زند که پدر و مادر ابراهیم در آرامستان شهدای اهواز می گردند و پدر بعد از بیش از 35 سال نمی تواند مزار ابراهیم را بیابد و مادر که هوشیارتر است مزار را پیدا می کند و جمله ای بس دردناک می گوید: این مزار ابراهیم منه که نه می دونم سرش کجاس و نه دستش! بانو بیکار نمی ماند. عکس های مستند او را در فیلم می بینیم که یک ...